در این مقاله سعی خواهد شد انتقادهایی را که تاکنون به نظریه روانکاوی توسط نظریههای گوناگون وارد شده است مورد بررسی قرار دهیم. این نظریهها عبارتاند از نظریههای رفتاری، وجودی، سیستمی، فرهنگی و یکپارچهنگر. برای مطالعه انتقاد از روانکاوی با روان حامی همراه باشید.
انتقاد از روانکاوی از دیدگاه رفتاری
انتقادهای رفتارگرایان از روانکاوی فراوان و شدید بوده است.مجموعهای از انتقادها متمرکز بر این دیدگاه است که روانکاوی نظریهای بیش از اندازه ذهنی و غیرعلمی است. عقاید روانکاوی درباره فرآیندهای ناهشیار، خود ، و ساز و کارهای دفاعی تقریباً به طورکامل ذهن گرایانه است و نمی توانند با رفتار مشاهده شدنی به گونهای رابطه برقرار کند که امکان اندازه گیری عینی و تأیید علمی را فراهم میآورد. پیروان فروید اغلب مفاهیمی مثل خود و نهاد را به جای اینکه اثبات کنند مسلم پنداشتهاند. عقاید فروید درباره شکلگیری فراخود، جنسیت در زنان، تعبیر رویاها و سایر مفاهیم خیالی نمیتواند در مقابل بررسی علمی تاب آورد. این عقیده که بینش خود به خود اغلب شفابخش است از داستانهای تخیلی دیگر روانکاوی است. اسکینر چنین نوشته است:
نظریههای رواندرمانی که بر آگاهی تأکید میکنند به انسان آزاد نقشی را نسبت میدهند که در واقع سزاوار است که آن را به وابستگیهای تقویت منتسب کنیم. آگاهی ممکن است در مواقعی که مشکل مورد نظر تا حدودی ناشی از فقدان آگاهی است مفید باشد و بینش پیدا کردن به وضعیت خویش در صورتی احتمالاً مفید است که شخص متعافب آن اقدام اصلاحی انجام دهد اما همیشه آگاهی یا بینش به تنهایی کافی نیست و ممکن است زیادی هم باشد. برای نشان دادن رفتار کارآمد یا ناکارآمد لازم نیست فرد از رفتار خویش یا شرایطی که آن را کنترل میکند آگاه باشد. بر عکس خویشتننگری دائمی همان طورکه کنکاش قورباغه از هزارپا نشان می دهد ممکن است اشکال ایجاد کند.
اما واکنش بسیار شدیدتری هم مطرح است. رفتارگرایان در مورد نظریه روانکاوی بحث نمی کنند بلکه آن را نادیده میگیرند. آنان میگویند وقتی هیچگونه داده تجربی برای تأیید کارآیی روانکاوی وجود ندارد چرا باید به خودمان زحمیت بدهیم تا بفهمیم روانکاوی چگونه عمل میکند؟ نبود هیچگونه آزمایش کنترلشدهای برای ارزیابی اثربخشی روانکاوی پس از گذشت ۱۰۰ سال کار عملی مایه ننگ عملی است. حتی دریغ از چند آزمایش معدود در طول هر دهه، موضوعی که سرعتی کمتر از انجام تحلیلهای متعارف میطلبد. خود فروید را به عنوان نابغهای که بیش ا زحد متعهد به نظریه پردازی بود تا گردآوری دادههای کنترل شده، شاید بتوان بخشید اما به طور قعط این بهانه از همه پیروان او پذیرفتنی نیست. تا زمانی که موسسات روانکاوی به طور تجربی اثبات نکنند که روش درمان آنها بهتر از سایر رواندرمانی راستین است، ما کماکان این نظام را که زمانی مثل یک دایناسور در زمنیه در زمان ظاهر شد اما برای زنده ماندن بسیار کند تلاش کرد نادیده میگیریم.
انتقاد از روانکاوی از دیدگاه وجودی
روانکاوی ازدیدگاه وجودگرایی برخلاق عقیده رفتارگرایان بیش از اندازه عینی است، البته از نه از لحاظ تجربی بلکه از لحاظ نظری و عملی. کافی است مفهومپردازی انسان را از دیدگاه روانکاوی برسی کنیم. روانکاوی انسانها را اشیائی در نظر میگیرد که فقط مخزنیاز انرژی غریزی و دفاعیاند. روانکاوی ما را به عنوان مجموعههایی روان رنجور از عقدهها، مراحل، دفاعها و تعارضها به تصویر میکشد. این برداشت روانکاوانه از انسان به هسته مرکزی خودپندارهی ما نفوذ کرده و به یکی ازنیروهای اصلی در انسانیت زدایی از ما تبدیل شده است. همچنین روانکاوی در مورد سلیقههای ما بیش از اندازه جبرگرایانه است. آزادی، خق انتخاب، مسئولیت و تجربیات ذهنی که به انسانها این اختیار را میدهد که با همه پدیدههای جهان تفاوت داشته باشد، کجا قرار دارد؟ نظامی که بر هشیاری به عنوان فرآیند رهایی بخش انسانها از آسیبهای روانی تأکید بسیار زیادی دارد، چگونه میتواند آزادی و حق انتخاب را جدی تلقی نکند؟ ما آزادانه تصمیم میگیریم به فراسوی جبرگرایی و کاهشگرایی روانکاوی گذر کنیم.
انتقاد از روانکاوی از دیدگاه فرهنگی
فروید به راستی پدربزرگ رواندرمانی بود. متأسفانه همانطور که در مورد بسیاری از بزرگان صادق است، او گرایشهای درون روانی نابسامان و مرد محوری را که نسلهای بعد رواندرمانگران در پیش گرفتند مشروعیت بخشید. از دیگاه فرهنگی که بر تأثیر نیروهی سیستمی، جنسیتی، و اجتماعی بر افراد تأکید میکند، در طول سالها حملههای شدیدی به روانکاوی شده است.
در درجه اول، در درمان روانکاوی در عمل به شرایط اتاعی گستردهتر بیتوجهی شده است. تمرکز صرف بر ساختار درون روانی فرد، او را درحکم زیرنظام خانواده نادیده گرفته است. اختلالها و تثبیتها به تعارضهای درونی نسبت داده شده تا نابسامانی خانواده یا مشکلات اجتماعی. برای مثال اوایل فروید بسیاری از اختلالهای بیماران مونث خود را قاطعانه به بهره کشی جنسی در دوره کودکی آنان نسبت داد، اما بعدها تغییر عقیده داد و این اداها را خیال پردازی تلقی کرد. بنابراین نسلهای بعدی رواندرمانگران بهره کشی جنسی دوره کودکی را خیال پردازی در نظر گرفتند نه آزار جنسی واقعی.
وقتی روانکاوان به خود اجازه میدهند که بر اساس جهتگیریهای آسیب شناسی روانی درونی خودشان روابط را بررسی کنند بیش از همه به ماداران حمله میکنند. در یک بررسی برای تعیین ماهیت و وسعت سرزنش مادر، یک دهه پژوهشهای روانشناختی تحلیل و معلوم شد که از بین چهار طبقه، اقداماتی که مادران انجام میدهند، قاداماتی که مادران در انجام دادن آنها کوتاهی کنند، اقداماتی که پداران انجام میدهند و اقداماتی که پدران در آنجام دادن آنها کوتاهی میکنند فقط یک طبقه همواره مشکل آفرین تلقی دشه است: اقداماتی که مادران انجام میدهند. مادران به عنوان مسبب بیش از ۷۰ اختلال گوناگون در فرزندانشان از جمله شب ادراری،اسکیزوفرنی، و ناتوانیهای یادگیری، سرزنش شدهاند.نقش پدر فرعی تلقی شده است. روانکاوان مادر خوب را تعریف میکنند اما پدر خوب چه میشود؟ تأثیر پدر، خانواده، و فرهنگ بر کودک دست کم وقتی نتیجه رشد رضایتبخش نیست کم جلوه داده میشود. مادران را باید سرزنش کرد.
گفته معروف فروید که عوامل زیستشناختی سرنوشت ما را رقم میزنند نشان دهنده تلاش برای محدود کردن قدرت و جایگاه زنان است. یک نمونه کلاسیک تبعیض جنسی در روانکاوی، حسادت به آلت تناسلی مرد است. ادعا شده است که دختر به اینت نتیجه می رسد که به دلیل نداشتن آلت مردانه اشکالی در او وجود دارد، بنابرای برای سهیم شدن در آلت تناسلی پدرش بر او نیروگذاری روانی میکند. اما این استدلال حلقوی و اثبات نشده در مورد پسران صادق نیست. چرا حسادت به مهبل وجود ندارد؟ فروید بیش از اندازه بر خیالپردازی جنسی متمرکز شد و به اندازهی کافی به ایدئولوژی تبعیض جنسی توجه نکرد.
نظریه روانکاوی چنان پدرسالارانه و اروپایی محور است که از این لحاظ انتقادهای بیشتری را میتوان بر آن وارد کرد: ارزشهای مردانه طبقهی بالای اجتماعی، معدود بودن تعداد زنان روانکاو در محافل فروید، جهتگیری تاریخی آن، فرآیند پرهزینه و بینتیجه آن، تمرکز آن بر بازسازی شخصیت با نادیده گرفتن تغییر رفتار، برخی از انتقادات مطرح شده است. در مجموع به قول هریر لرنز پاشنه آشیل فروید را هدف گرفتهایم.
انتقاد از روانکاوی از دیدگاه یکپارچهنگری
اساس یکپارچهنگری کاوش برای دستیابی به نکات ارزشمند در هر نظام رواندرمانی به ویژه نظام غنی و پیچیدهای چون روانکاوی است. برخی از درمانگران یکپارچهنگر به خصوص در جمع بندی مشکلاتی که ببا آنها سر و کار دارند، رویکرد مبتنی بر روانکاوی را به کار میبرند. روانکاوی از معدود نظریههای دارای محتوای کافی در بحث شخصیت و آسیب شناسی روانی است که می توان آن را محور راهنمای تشخیص یا محتوای ارزیابی با آزمون رورشاخ قرار دادد. همچنین بیشتر متخصصان یکپارچهنگر هنگام تفکر درباره محتوای درمان از مفاهیم مقاومت، دفاعها و انتقال استفاده میکنند.
با وجود این، روانکاوی، کلاسیک به عنوان نظام رواندرمانی کلی بر اساس دیگاه یکپارچهنگر به شیوهای بسیار جزمی تبدل شده است.ه مانند بسیاری از نظامها، پیروان فرنابغهای مثل فروید معمولاً کمتر خلاق هستند، بنابرای نانعطافپذیریفی کمتری دارند. در زمان فروید نظریه و درمان روانکاوی رو به تکامل بود، اما برای بسیاری از روانکاوان امروزی سنتی بودن مهم از نوآور بودن و طرد شدن احتمالی به دلیل نشان دادن انتقال متقابل است.
ما با انعطافپذیری رواندرمانی مبتنی بر روانکاوی و روانکاوی ارتباطی احساس راحتی بیشتری میکنیم. با وجود این از این واقعیت هم راضی نیستیم که رواندرمانی مبتنی بر روانکاوی، همانند رواناوی اثبات نکرده که کارآمدتر از هر نوع درمان دیگر است. در حای که روانکاوی طولانیترین، پرهزینهترین گزینه است، کسی که آن را در بیماران توصیه میکند بدون تردید نمیتواند این کار خود را توجیه کند. روانکاوی ممکن است منبعی غنی از محتوای درمانی فراهم کند. اما تاکنون هیچ برتری واقعی را در نتیجه درمان نشان نداده است.
منبع: نظریه های رواندرمانی و مشاوره پروچاسکا و نورکراس


