یکتانگری(مونیسم)
در واکنش به سوالات بی پایان و حل نشدهی دوگانه نگری و دو جوهر انگاری، ماده گرایی حذفی پابه عرصه گذاشت. زمانی تصور میشد این خورشید است که به دور زمین میچرخد و زمین ثابت است، یا اینکه افلاک بلورینی وجود دارند که سیارات به آنها چسبیده اند و حرکاتشان ناشی از این افلاک است. اما با ظهور بزرگانی چون کپلر، گالیله، کوپرنیک، تیکو براهه و دیگران دیگر کسی وجود این نظرات را جدی نمیگیرد. چرچلند (زاده ی ۱۹۴۲) نیز معتقد است که در آینده ای نزدیک به دلیل پیشرفت چشم گیر عصب شناسی و علوم شناختی دیگر نیازی و به وجود حالات ذهنی نمیافتد و میتوانیم بگوییم هر آنچه هست مغز است. در حذف گرایی (eliminativism) تمام حالات ذهنی از قبیل اراده، درد و … از مدار توضیحی مسئله ی ذهن و بدن حذف میشوند و آنچه جای آن را میگیرد احوالات مغزی است .
در کنار حذف گرایی رویکرد ماده باوری دیگری سربرآورد و آن تقلیل گرایی (reductionism) بود. بنابراین رویکرد که تا حدودی نزدیک به حذف گرایی است، هر چه هست را باید به اجزایش فروکاست؛ حتی مغز را . یعنی این رویکرد به نوعی حذف گرایی را در دل خود دارد. بدین معنا که ابتدا عدم وجود حالات ذهنی را پیش فرض میگیرد و سپس برای فهم کاربرد مغز آن را به اجزایش (نورون ها) فرو میکاهد. حذف گرایی و کاهش گرایی دو نمونه ی بسیار ابتدایی از رویکرد های اساسی ماده باوری ای هستند که در ادامه توضیح داده خواهد شد.
یکی از چشم گیرترین اشکال تقلیل گرایی رفتارگرایی (روش شناختی) در سده ی بیستم بود. کسانی چون واتسون (۱۸۷۸-۱۹۵۸) و اسکینر (۱۹۰۴-۱۹۹۰) در پی آن بودند که روانشناسی را در کنار دیگر علوم و در جایگاهی علمی قرار دهند. لذا همه ی آنچه نادیدنی و احساس ناشدنی بود را از روانشناسی دور کردند؛ از جمله ذهن. آنچه جای ذهن را گرفت رفتار قابل مشاهده بود و هدف روانشناسی را مطالعه ی عینی رفتار مشاهده پذیر میدانند. بر این مبنا تنها پدیده های مشاهده پذیر، رفتار آدمی است. پس روش درست در روانشناسی، میبایست مطالعه ی رفتار آدمی باشد و نه هویاتی اسرار آمیز، رازآلود، روحانی و ذهنی .
رفتار گرایی با انتقادات بسیار مواجه شد و علاوه ی بر آن ظهور نظریه ی این همانی راه را برای ورود مقبولترین نظریه یعنی کارکردگرایی بسیار هموار کرد. اتفاق مهمی که در هنگام مطرح شدن کارکردگرایی به وقوع پیوست همزمانی آن با ظهور کامپیوتر و هوش مصنوعی بود .
برای فهم کارکردگرایی با یک مثال آغاز میکنیم. فرض کنید میخواهیم ویژگی های “ساعت بودن” را در نظر آوریم. فیلسوف این همانی ساعت خود را به آزمایشگاه میبرد و با بررسی اجزای درونی آن خواهد گفت که ساعت عبارت است از مشتی چرخ دنده و پیچ و مهره و … . در نتیجه او ساعت را با اجزای سازنده اش این همان میداند. اما روانشناس رفتار گرا برای توضیح ویژگی ها بی توجه به اجزای درونی آن است (به دلیل نادیدنی بودن آن). او ساعت را با مجموعه رفتار های بیرونی آن مانند تیک تاک کردن و چرخش ۳۶۰درجه معرفی میکند. اما فیلسوف کارکردگرا نخستین کاری که میکند آن است که میپرسد، تکلیف ساعت شنی چه میشود؟ آیا ساعت شنی ساعت نیست؟ ساعت دیجیتال چه طور؟ تعریف او آن است که به جای پرداختن به جنس ساعت کارکرد آن را در نظر میگیرد و مثلا میگوید: ساعت نشان دهنده ی زمان است. چنین تعریفی تمام مصادیق ساعت را در بر میگیرد .
با توجه به مثال فوق روانشناس کارکردگرا، کاری به اجزای سازنده ی مغز ندارد و آنچه برای او اهمیت دارد کارکردی است که ذهن ایفا میکند. لذا حتی برای هوش مصنوعی هم ذهن در نظر میگیرد. آنچه سبب میشود حالات مغزی را حالات ذهنی بنامد نوع معینی از کارکرد در رفتار کلی ارگانیسم است. همانطور که با در نظر گرفتن کارکرد ساعت برای تعریف آن، دیگر فرقی نمیکند جنس ساعت طلا باشد یا نقره. با در نظر گرفتن کارکرد ذهن هم برای تعریف آن دیگر فرقی نمیکند روانشناس دوگانه انگار باشد یا یگانه انگار. بلکه آنچه حایز اهمیت است کارکرد ذهن است. حال ذهن حاصل فعالیت های نورونی مغزی باشد یا جوهری متمایز از مغز. اما آنچه بیشتر از همه رواج دارد نوعی یگانه انگاری و ماده باوری ذیل کاکردگرایی است .
به بیانی دیگر در کارکرد گرایی حالات ذهنی حالاتی تعریف میشوند که اقسامی از کارکردهای معین را دارا هستند و مفهوم کارکرد بر حسب روابط علی میان محرک های خارجی، حالات ذهنی و رفتار بیرونی توضیح داده میشوند. بدین صورت که مثلا: ادراک باریدن باران (محرکی بیرونی) توسط جونز باعث ایجاد این باور (حالتی ذهنی) در او میشود که باران میبارد. این باور به علاوه ی تمایل او به خیس نشدن، باعث رفتاری خاص مانند برداشتن چتر (رفتاری بیرونی) میشود. پس باور چیست؟ هر چیزی که در این نوع روابط علی نقش ایفا میکند. در نتیجه حالات ذهنی با ویژگی های ذاتی شان تعریف نمیشوند، بلکه با روابط علی شان تعریف میشوند و این روابط علی آن چیزی است که کارکرد آن ها را شکل میدهد. در مثال فوق باور معلول ادراکات است و به همراه تمایل ها اعمال را سبب میشوند . باور داشتن یعنی یک چنین روابط علی. باور صرفا هویتی است که در روابط علی خاصی با محرک های ورودی (ادراکات) و دیگر حالات ذهنی قرار میگیرد تا رفتار بیرونی را سبب شود .
طبعا فیلسوفان کارکرد گرا مایل بودند بدانند ماهیت این حالات ذهنی (یا مغزی) چیست که می توانند رفتار را موجب شوند؟ یک پاسخ آن بود که اساسا این پرسش مربوط به فیلسوفان نیست و روانشناسان و عصب شناسان باید پاسخ دهند .
کارکردگرایی رایانه ای
این نوع از کاکردگرایی با رشد علوم رایانه مدعی بود پاسخ پرسشی را یافته است که هزاران سال ذهن بشر را درگیر کرده بود . آن ها با استفاده از رایانه به این نتیجه رسیدند که مغز یک رایانه ی دیجیتال است و آنچه ذهن می نامیم یک برنامه ی رایانه ایست . حالات ذهنی در واقع حالات محاسباتی مغز هستند . نسبت ذهن به مغز همان نسبت نرم افزار به سخت افزار است .
نتیجه ای که از آن میتوان گرفت این است که رایانه ها هم واجد چیزی به نام ذهن هستند و همانطور که آنها نرم افزار و سخت افزار دارند انسان هم دارای ذهن و مغز است .
دیدگاه جان سرل
چنانکه گفته شد سرل اساسا به هردو رویکرد یکتا انگاری(یگانه انگاری، ماده باوری، ایده آلیسم ، مونیسم) و جواهر دوگانه (دوگانه انگاری) دست رد میزند و رویکردی نوین و فارغ از دسته بندی های سنتی را بیان میکند.
دغدغه ی اصلی سرل حل کردن منشا آگاهی است. در نگاه او آگاهی در مغز اتفاق میافتد. بدین ترتیب که آگاهی ویژگی ای مغزی است هر چند در سطحی بالا تر از ویژگی نورون ها و سیناپس ها است. اما مهم آن است که همه ی اشکال آگاهی معلول رفتار های نورون هاست و در سیستمی تحقق می یابد که خود متشکل از نورون هاست. ما نمیتوانیم آگاهی را تقلیل حذفی دهیم و از اساس آن را منکر شویم و همچنین نمیتوانیم بنیاد زیست شناختی اش را نادیده انگاریم؛ پس حالات آگاهانه با هستی شناسی های اول شخص و سوبژکتیوشان معلول فرایند های عصب زیست شناسانه ی مغزی هستند. به بیانی دیگر همانطور که هضم غذا و گوارش ویژگی دستگاه گوارش است، آگاهی نیز ویژگی زیست شناختی مغز است. آگاهی بخشی از جهان عادی فیزیکی است.
اما نکته آن است که حالات آگاهانه را اگر چه نمیتوان به فرایند های عصب زیست شناسانه تقلیل هستی شناختی داد، اما آنها به لحاظ علی تقلیل پذیرند. بدین معنا که آگاهی کاملا به لحاظ علی توسط رفتار های مغزی تبیین میشوند و هیچ گونه توان علی جدا از توان مغزی ندارد. لذا حالات آگاهی توان علی دارد و میتواند موجب رفتاری شود اما جدای از حالات مغزی خیر.
هم چنین تز دیگر سرل آن است که اگر چه نورون ها و سیناپس ها منشا حالات ذهنی هستند ولی نورون های منفر صرفا آگاه نیستند، بلکه بخش هایی از سیستم مغزی که مرکب از نورون هاست آگاه اند .
در مجموع سرل اشتراکاتی با یگانه گرایی و اشتراکاتی با دوگانه انگاری دارد. و از طرفی مخالفت هایی نیز با هر دو.
به عقیده ی سرل مادی باوری به درستی بر این عقیده است که جهان به تمامی از ذرات فیزیکی ساخته شده است. اما به خطا میگوید که پدیده های ذهنی که به لحاظ هستی شناختی تقلیل ناپذیر باشند وجود ندارند .
دوگانه انگاری نیز به درستی تاکید میکند که پدیده های ذهنی تقلیل ناپذیر وجود دارند؛ اما به آنجا میانجامد که به خطا عنوان میکند چیزی جدا از دنیای فیزیکی عادی اند و چیزی افزون بر بنیان فیزیکی شان .
در این نوشتار و نوشتار پیشین (درآمدی کوتاه به فلسفه ی ذهن ۱ و۲ ) سعی شد برخی از معروف ترین دسته های موجود و تاریخی در حوزه ی فلسفه ذهن مطرح شود و در انتها دیدگاه جان سرل مبتنی بر اثر او در این حوزه مورد کاوش قرار گرفت .
منابع:
- سرل ، جان (۱۳۹۶) . درآمدی کوتاه به ذهن .(چاپ سوم) ترجمه محمد یوسفی. تهران: نشر نی
- چرچلند ، پاول (۱۳۹۷). ماده و آگاهی .(چاپ پنجم) ترجمه میر غلامی . تهران : نشر مرکز
- کرباسی زاده ، احسان ؛ شیخ ، حسین. (۱۳۹۵) .آشنایی با فلسفه ذهن .(چاپ سوم) تهران: نشر هرمس
نویسنده: محمد صحاف