امروزه یکی از مسائل مهم در علوم شناختی، فلسفه ی ذهن و پدیده های ذهنی است. تا آنجا که برخی حتی علوم شناختی را به ابعاد ذهنی – فلسفی آن فرو میکاهند و اساس علم شناختی را نه در گزاره های علمیِ عصب شناسی که در یافته های فلسفی ذهن گرایی دنبال میکنند. بنابراین برای شناخت علوم اعصاب شناختی هیچ گریز و گزیری از فلسفه ی ذهن نیست و تلاش ما برآن است تا مقدمه ای کوتاه از فلسفه ذهن مبتنی بر آرای جان سرل در این حوزه ارائه کنیم .
جان سرل از فیلسوفان مطرحی است که در تلاش است شرحی مادی از ذهن ارائه دهد، که به منزله ی بخشی از جهان هستی عمل کند. ما در این یادداشت ابتدا مقدمه ای کوتاه از فلسفه ی ذهن معرفی میکنیم و سپس به سر وقت نظرگاه جان سرل میرسیم .
تا کنون به این فکر کرده اید، اینکه میگویید مطلبی به ذهنم رسید یعنی چه ؟ ذهن کجای بدن انسان است که مطلبی وارد آن شود؟ آیا کامپیوتر هم ذهن دارد؟ چه ارتباطی میان ذهن و مغز است و چگونه با یک دیگر رابطه برقرار میکنند؟
اینکه به این پرسش ها چه پاسخی بدهیم بستگی به این دارد که چه دیدگاهی در فلسفه ی ذهن اتخاذ کنیم. مثلا اگر نگاهی دوآلیستی داشته باشیم هرگز نمیتوانیم رابطه ی ذهن و بدن را توجیه کنیم یا اگر قائل به ماده گرایی حذفی باشیم؛کلا تمامی ابعاد ذهنی را باید منکر شویم و فقط مغز را در نظر آوریم. در نتیجه اینکه ما چه جوابی به سوالات در مورد ذهن دهیم.
کاملا منوط به این است که چه نظرگاهی را اتخاذ میکنیم و از چه منظری به مسئله ی ذهن_بدن نگاه میکنیم. به همین سبب در ابتدا باید انواع مشهور چشم انداز های موجود به فلسفه ی ذهن را بررسی کنیم و سپس بهترین آن ها را اتخاذ کنیم و به سوالات فوق پاسخ دهیم .
جواهر دوگانه
اولین و کهن ترین دیدگاه مدرن درباره ی ذهن و بدن دوآلیسم دکارتی است. دکارت (۱۵۹۶-۱۶۵۰) نگاهی الهیاتی به این مسئله داشت و ذهن و بدن را دو جوهر مجزا و منفک از هم میدید که با یکدیگر روابطی علی برقرار میکنند. اگر در منظومه ی افلاطونی مُثُل و اشیاء دوگانه را میساختند و در جهان ارسطویی صورت و ماده، در جهان دکارتی ارکان دوآلیسم شامل جوهر ذهن و جوهر بدن بود. رابطه ی این دو بدان شکل بود که هر دو بر یکدیگر تاثیر میگذاشتند؛ یعنی هم رویداد های فیزیکی علت رویداد های ذهنی است و هم ذهن میتواند علت تغیرات بدنی باشد. در نظر او اصالت با ذهن است و حقیقت انسان را نه جسم او بلکه ذهن است که میسازد. دکارت مسئله ی ذهن و بدن را پس از جست و جوی بسیار ناشیانه حل میکند و آن این است که به عقیده ی او، غده ای به نام غده ی صنوبری در مغز، جایی است که ذهن و بدن با یکدیگر تعامل میکنند! دیدگاه دکارت صرفا از جنبه تاریخی اهمیت دارد و هرگز ارزش علمی ای برای او قائل نیستیم. در واقع دکارت بیشتر ما را با مسائل وا گذاشته است تا با راه حل ها. این شکل از دوآلیسم دکارت را، دوگانه انگاری جوهری (substance dualism) مینامند.
چرخش به سوی یکتا نگری
نوعی دیگر از دوگانه انگاری را دوگانه انگاری خاصه ای مینامند. در این دیدگاه بیان میشود که مغز دارای ویژگی هایی منحصر به فرد است که هیچ شی دیگری واجد آنها نیست. این ویژگی ها اساسا غیر فیزیکی اند بدین معنا که نمیتوان آنها را به مفاهیم آشنای علوم فیزیکی فرو کاست، یا به واسطه ی آنها تبیین کرد. فهم آنها نیازمند علمی جدای از علوم رایج است و دقیقا این همان چیزی است که دوگانه انگاری خاصه ای را از رویکردهای مادی انگار متمایز میکند. یک نوع از دوگانه انگاری خاصه ای شبه پدیدار گرایی یا پی پدیدار گرایی (epi phenomenalism) است. دکارت به غلط تصور میکرد که اذهان به صورت علی با جهان در ارتباط اند و همان گونه که اجسام بر اذهان موثر میافتند، ذهن بر ماده هم موثر است. اما اینکه علت یک رویداد فیزیکی، رویدادی غیر فیزیکی و ذهنی باشد با این اصل که “تمام رویداد های فیزیکی باید علت فیزیکی داشته باشند” ناسازگار بود. این جا همان جایی بود که شبه پدیدار گرایی وارد شد و بیان کرد که ما دوگانه انگاری دکارت را میپذیریم، اما با این تفاوت که پدیدار های ذهنی نمیتوانند علت پدیده های فیزیکی واقع شوند و آنها اگر هستند همیشه معلول اند و هرگز علت واقع نمیشوند. بنابراین میان تصمیم ها و کنش ها همبستگی وجود دارد اما اینکه اولی علت دومی باشد توهمی بیش نیست.
از آن جایی که شبه پدیدارگرایی نیز خودش نوعی از دوگانه انگاری بود مشکلات این دیدگاه را به همراه داشت. اما مشخصا آنکه در شبه پدیدار گرایی ماهیت رابطه ی علّی ذهن و جسم به نیکی مشخص نیست. مثلا آنکه همه ی ما خودمان را موجودی مختار و صاحب اراده میدانیم که اراده علت بسیاری از اعمال ماست. اما بنا بر شبه پدیدارگرایی از آنجایی که اراده مفهومی ذهنی است و هویت های ذهنی نمیتوانند مدخلیتی در ایجاد رویداد های فیزیکی داشته باشند، از اراده هیچ کاری بر نمیآید و تنها معلول است! هم چنین بسیاری از فیلسوفان نمیتوانستند بپذیرند که دو رویدادی که بینشان رابطه ی علیت برقرار میشود از دو جنس متفاوت باشند .
در اپیزود بعدی لایب نیتس (۱۶۴۶-۱۷۱۶) به صحنه آمد و اساس تاثیر علت و معلولی میان اجسام و اذهان را نادیده انگاشت تا با موازات گرایی خود راه را برای ماده گرایی هموارتر کند. تلاش لایب نیتس از این قرار بود که هر چند ظاهراً ذهن با جهان مادی در تعامل علی است اما آنچه عملا رخ میدهد همزمانی علت و معلول است و نه تاثیر علل ذهنی بر طبیعی یا برعکس. بنابراین موازی گرایی همچون دوآلیسم دکارتی میپذیرد که دو گونه جوهر داریم، اما رابطه ی موازاتی را جانشین رابطه ی علیت بین آنها میکند. در تفکرات لایب نیتس همچون دکارت همچنان بعد ذهنی برتر و بالاتر از ابعاد فیزیکی و طبیعی قرار دارد.
همانطور که ملاحظه میکنید با گذشت زمان و پیشرفت بیشتر فیزیک، نگاه ها از سمت دوگانه انگاری دکارتی به سمت نوعی ماده گرایی در حال چرخش است. مسئله ی ذهن – بدن بزرگترین میراث حل نشده ی دکارت بود که برای اندیشمندان باقی ماند و هرگز حل نگشت بلکه منحل شد. شبه پدیدار گرایی و موازات گرایی و علی الخصوص دوگانه انگاری خاصه ای تلاش هایی بودند در جهت گذر از دوآلیسم دکارتی و کسب منظری نوین از مسئله ی ارتباط اذهان و اجسام. جواهر دوگانه یا دوگانه گرایی هرگز نتوانست دلالیل قانع کننده ای برای دانشمندان به ارمغان آورد و نتیجه آن شد که امروزه کمتر کسی است که به چنین رویکردی باور داشته باشد . هرچند بعد ها کسانی چون پوپر (۱۹۰۲-۱۹۹۴) جهان های سه گانه ای را مطرح کردند و علاوه بر جهانِ اشیا و حالات فیزیکی و جهانِ آگاهی، جهانِ سومی افزودند و آن جهان فرهنگ ها بود؛ اما آنچه در روانشناسی امروزی و علوم اعصاب شناختی مطرح است، نه دوآلیسم که مونیسم است .
ادامه دارد …
منابع
- سرل ، جان (۱۳۹۶) . درآمدی کوتاه به ذهن .(چاپ سوم) ترجمه محمد یوسفی. تهران: نشر نی
- چرچلند ، پاول (۱۳۹۷). ماده و آگاهی .(چاپ پنجم) ترجمه میر غلامی . تهران : نشر مرکز
- کرباسی زاده ، احسان ؛ شیخ ، حسین. (۱۳۹۵) .آشنایی با فلسفه ذهن .(چاپ سوم) تهران: نشر هرمس
نویسنده:محمدصحاف