احساس پدیدهی پیچیدهای است که از مسایل روزمره نشات میگیرد و بر تصمیمات فرد تاثیرات بسزایی دارد. گسترهی این تصمیمات میتواند بر زندگی فردی و اجتماعی افراد یک جامعه اثر بگذارد. مثلا، حالت احساسی یک فرد درهنگام رانندگی میتواند تاثیر مستقیمی بر واکنش[۱]های او بگذارد و بروز یک حادثهی رانندگی تاثیر مستقیمی بر زندگی خود فرد و دیگر افراد جامعه دارد. احساسات، در یادگیری و برقراری ارتباط از اهمیت زیادی برخوردارند و بیان آنها نقش زیادی در روابط انسانها بازی میکند. به عبارت دیگر،انسانها برای برقراری روابط، آموزش و انجام امور روزانه، به بیان احساسات خود نیاز دارند و درواقع بیان احساسات پل ارتباطی انسانهاست.
احساس میتواند بر عملکرد یک فرد تاثیر مستقیم بگذارد و به صورت عامیانه با بیان عباراتی مانند “حالم خوب نیست!“، ”دلم شور میزند. “ و …، که نمود بیرونی یک سری اتفاقات (احساسات) درونی است، بروز پیدا کند؛ لذا، تلاش برای شناخت منابع و کنترل آن مهم است. احساس یکی از حالتهای مغزی است که به دنبال فعالیت الکتریکی میلیونها عصب و تحریک آنها تولید میشود و نیز حاصل تعامل عوامل ذهنی محیطی و فرایندهای عصبی و در واقع حالت ذهنی یا لمسی نسبت به تلاشهای آگاهانه است؛ که خود به خود روی میدهد و با تغییرات فیزیولوژیک تمام بدن همراه است.
هنگام بروز احساسات،عملکردهای مختلف دو نیم کره راست و چپ ساختار مغز نیز بسیار قابل توجه است. اغلب یافتهها این فرضیه را مطرح میکنند: که قشر پیشانی مغز درگیر این مسئله است. تحقیقات “داویدسون” نشان داد که بخش پیش پیشانی چپ بیشتر در واکنشهای احساسی وابسته و بخش پیش پیشانی راست در واکنشهای گوشهگیری درگیر است. برخی محققان نیز بیان کرده اند که عملکردهای مختلف دو نیمکره راست و چپ ساختار مغز وابسته به احساسات مثبت ومنفی است. برای مثال، برخی تحریکات منفی(مثلا: عصبانیت) میتواند به سمت واکنشهای رویکردی جهت گیری کند. همچنین مشاهدهشده که نیمکرهی راست بیشتر از نیمکره چپ در روند احساسی درگیر است.
در نهایت مطالعات نشان دادهاند که فعالیت احساسی فقط محدود به همین نواحی نیست و سایر نواحی مغز نیز در این فرایند دخیلاند. بهطور مثال، “آفتناس” و همکارانش نشان دادند که از دادههای الکتروانسفالوگرام شرکت کنندگانی که تصاویری با انگیختگی زیاد،کم و میانه را میدیدهاند، تفاوت انگیختگی زیادی جمع آوری شده است. این اختلاف در نواحی گوناگون از قبیل بخشهای آهیانهای [۲]،گیجگاهی و پس سری[۳] دیده میشود.
“چنل” در سال ۲۰۱۳ با پردازش آثار متقابل نواحی قشری در طی نمایش یک فیلم احساسی کوتاه، نشان داد که نواحی مغز به طور متفاوتی و وابسته به تحریک، همزمان شده اند. برای مثال، برای فیلمهای غم انگیز در مقایسه با فیلمهای شاد، بین نواحی جلویی راست و چپ همزمانی[۴] بیشتری مشاهده شد. فرضیه والانس بیان کرده که هنگام بروز پدیده احساس در هر شکل از بیانهای احساسی و یا درک احساسی، نیمکرهی چپ در احساسات مثبت و نیمکرهی راست در احساسات منفی غالب است. همچنین این فرضیه بیان کرده که تقارن نیمکرهها برای بیان یا درک احساسات،وابسته به میزان خوشایندی احساس است.
اخیرا مطالعات به مغز و عملکرد آن توجه خاصی نشان دادهاند به طوری که در سال ۲۰۱۳ رییس جمهور آمریکا، پروژهای ۱۰۰ میلیون دلاری به تهیهی نقشهی مغز اختصاص داد.
مطالعات برای درک بهتر عملکرد مغز بر ارتباطات نواحی مختلف قشری و چگونگی تعامل این نواحی در هنگام انجام یک عمل حسی-حرکتی یا شناختی مشخص، متمرکز شدهاند.
هیجان و احساسات
حرکات کسی که می خندد، برای هر فردی قابل فهم است. ایما و اشاره[۵] در سرتاسر جهان معتبر و بیانگر احساسات و عواطف انسان و از ویژگیهای ذاتی وی هستند. وجود احساسات به انسانها کمک می کند که با هم ارتباط بر قرار کنند. احساسات بیانگر وضعیت روانی افراد بوده و برای رفتار مناسب در شرایط مختلف بسیار مهم هستند. بسیاری از مردم دو لغت هیجانات (Emotions) و احساسات (Feelings) را به عنوان مفاهیمی یکسان می پندارند، اگرچه این دو، مفاهیمی متفاوت اند ولی به شدت به هم مرتبط هستند. هیجانات مجموعهای همچون وجد، شور و اشتیاق، خشم، شهوت، غم و اندوه و وحشت هستند. هیجانات، محرک هایی قابل پیش بینی دارند و به گونه ای عینی توسط جریان خون، فعالیت مغزی، ترشح هورمونی، ابرازهای چهرهای و یا حالت بدن قابل انداره گیری اند. در حقیقت هیجانات ما،نوعی انرژی هستند که در ما جریان دارند.
(E-motion =Energy In Motion) نوعی گردش انرژی، درحقیقت هیجانات ما،که بر اثر محرک های (بیرونی یا درونی) با سرعتی خاص، در بدن به جریان می افتند.
از لحاظ عصب شناسی نیز، واکنش های بیولوژیکی هستند، که در برابر تغییرات یا محرکات(Stimuli) اتفاق می افتند، تجربه ای که تقریبا مشترک یا فرا شخصیتی است.
احساسات، همتای ذهنی هیجانات هستند؛ و بازتاب دهنده معانی و تحلیل هایی هستند که فرد، خودآگاه یا ناخودآگاه از هیجانات دارد. احساسات، معرف تجربه انتزاعی فرد، از هیجانات هستند، به این معنی که آنها نه در بخشی از بدن، بلکه در ذهن فرد اتفاق می افتند، و اغلب برای هر فرد منحصر به فرد هستند. مجموعه ای از حالات مانند، خشم، تنفر، شادی، عشق، اندوه، آرزو، ترس و. . . احساسات هر فرد را تشکیل می دهند.
با وجود اینکه تمامی انسانها احساسات را در وجود خود درک میکنند، اما تعریف مشخصی برای آن وجود ندارد.احساسات را به طور عام، پدیدههای پیچیده ای تعریف کردهاند که تحت تاثیر عوامل مختلف زندگی روزمره هستند و در تحقیقات گذشته چهار تئوری برای تعریف آن توصیف کردهاند. بهترین و کاربردی ترین تعریفی که تاکنون از احساس شده، به این صورت میباشد که، احساس پدیده ای است متشکل از چهار مولفه که عبارتند از:۱-واکنشهای رفتاری(Behavioral Reactions) ۲-واکنشهای بروز حالت/معنایی (Expressive Reactions) ۳- واکنشهای فیزیولوژیک (Physiological Reactions) ۴- تجربه ذهنی و درونی (Subjective Feelings ) . (Desmet,2001)
با جداسازی هیجان و احساس میتوان آرایش عملکردی زیر را مطرح کرد: ادراک وقایع مهیج باعث ایجاد پاسخهای هیجانی سریع، خودکار و یک شکل میشوند و در مقابل، اثرات تنظیمکننده رفتاری طولانیتری وجود دارند که به وسیله حالتهای احساس تنظیم میشوند.اگر این طرح کلی درست باشد، انتظار میرود که دستگاههای مغزی مربوط به اجرا و ادراک هیجانی از آنهایی که با حالتهای احساس ارتباط دارند، مجزا باشند(Dolan R.J,2002).
هیجانات و شناخت
مطالعات در زمینه شناخت و هیجان نشان می دهد که این دو، در هم تنیدهاند و مطالعهی جامع یکی بدون دیگری ممکن نیست. برخلاف دهههای نخست علوم شناختی، پژوهشهای جاری در روانشناسی، علوم اعصاب و حتی هوش مصنوعی، توجه چشم گیری به هیجانها نشان دادهاند. این حقیقت تصدیق شده است که بازنمایی[۶]های ذهنی غالبا با ارزیابیهای هیجانی، که در بسیاری از فرایندهای شناختی به ویژه در تصمیمگیری نقش دارند، مرتبط است.
در تعریف شناخت میتوان گفت فرایندهای شناختی، بخش کامل کننده انگیزه و هیجان هستند که بر میزان تاثیر هیجان، بر رفتار اثرگذار هستند. در حقیقت شناخت، کامل کننده و برنامهریز روندهای رسیدن به اهدافی است که مدنظر هیجان است؛ یعنی همان کسب پاداش و دوری از مجازات. بدین منظور اموری مانند تخمین خطا در رسیدن به هدف، قدرت تحلیل و تصمیمگیری و پیشبینی برای رسیدن به اهداف فوقالذکر، بیشتر بر دوش مراکز شناختی و بینابینی گذاشته میشود (Crocker LD, Heller W, Warren SL. 2013 ). مطالعات نشان داده اند زمانی که فرد در معرض تحریک هیجانات منفی قرار میگیرد، مراکز هیجانی مربوطه فعال میشوند و اگر نخواهد در بروز احساساتش تغییری ایجاد کند مراکز شناختی، فعالیت زیادی نمیکند؛ اما اگر بخواهد تغییری در بروز هیجانات خود به طور ارادی اعمال کند استراتژیهای شناختی وارد عمل میشوند.
یکی از این استراتژیها، رفتار ارزیابی دوباره[۷] است که فرد در آن سعی میکند احساسات منفی خود را کاهش دهد. همچنین در رفتار حواسپرتی، فرد سعی میکند در زمان روبرو شدن با واقعه ی منفی، قبل از بروز هیجان منفی، ذهن خود را از مسئله منفی به مسئله مثبت یا خنثی متمرکز کند.( Tolegenova A , Kustubayeva AM, Matthews G. 2014).
اگر بخواهیم روند رفتار هیجان ـ شناخت را بر اساس ارتباطات آناتومیکی شرح بدهیم، میتوان اینگونه بیان کرد که اطلاعات محیطی، ابتدا آمیگدال را به عنوان مرکز هیجان فعال میکنند. در حالی که فعال شدن قشر پیشپیشانی خارجی(LPFC) بعد از روند انتقال اطلاعات در قشرهای ارتباطی است و زمان بیشتری طول میکشد. آمیگدال با فعال شدنش چند عمل اصلی انجام میدهد: هستههایی که بر عملکرد هیپوتالاموس نقش مهاری داشتند را مهار میکند؛ که در نتیجه میتوان گفت که هیپوتالاموس را فعال میکند تا رفتارهای اتونومیک و هورمونی مربوط به افزایش هیجان شروع شود. ACC [۸] وOFC[۹] هم در ادامه تحریک میشوند.
( Ziegler DR, Herman JP .2002 )
چگونه عواطف دیگران را تشخیص میدهیم؟
روشی که به کمک آن عواطف را در دیگران میبینیم؛ عمیقا ریشه در پیشبینیها دارد. برای ما اینطور به نظر میرسد که چهره فردی را نگاه میکنیم و عواطف او را از حالات چهره اش میخوانیم، مثل خواندن کتاب. اما در واقع،این مغز شماست که به پیش بینی کردن مشغول است. تجربیات قبلی را بر اساس موقعیتهای مشابه قرار میدهد تا از آن برای خودش مفهومی بسازد. این بار، در پی یافتن مفهوم در اَشکالِ مبهم نیستید؛ بلکه، دنبال یافتن معنی در حرکات چهره هستید مثل انحنای لب یا بالا انداختن ابرو. پس درسی که میگیریم این است که منشأ عواطفی که در بقیه کشف میکنید در واقع در سر شماست! عواطف در چهره و جسم شما نیست. حرکات جسمی ، معنای احساسی باطنی ندارند. ما هستیم که باید به آنها معنی ببخشیم. بدین شکل است که میدانیم یک لبخند شاید معنای غم بدهد و یا گریهای که به معنای شادی است.
اساساً مغز شما پیشبینی میکند و فرضیه میسازد و این کار با همکاری هم زمان میلیاردها نورون صورت می گیرد. مغز شما یک سری احساسات ذاتی دارد، احساسات سادهای که از فیزیولوژی جسم شما ناشی میشود . بنابراین وقتی متولد میشوید، حسهایی مثل آرامش، آشفتگی، هیجان و ناراحتی را دارید. اما این احساسات ساده عواطف نیستند. آنها در واقع در تک تک لحظات بیداریتان با شما هستند. آنها شرح مختصر سادهای از چیزی هستند که درون جسم شما اتفاق میافتد مثل یک هواسنج. اما آنها جزییات خیلی کمی دارند، و شما به آن جزییات برای برداشتن گام بعدی خود نیاز دارید. درباره این احساسات چکار میکنید؟ و مغزتان چطور آن جزییات را به شما میدهد؟ خب پیشبینیها برای همین کار هستند. پیشبینیها شور و احساسات را به جسم متصل میکند تا این احساسات ساده را از آنچه در دنیای اطراف شما رخ میدهد را به شما بدهد تا بدانید چه کار کنید.؛ و گاهی اوقات آن سازهها عواطف هستند.
برای مثال، اگر به یک نانوایی بروید، مغز شما پیشبینی میکند که شما با بوی خوشمزه کلوچههای شکلاتی تازه از تنور درآمده مواجه شوید. من می دانم که مغز من بوی خوشمزه کلوچههای شکلاتی تازه از تنور درآمده را حس خواهد کرد . و مغز ما باعث میشود که شکممان کمی ضعف کند تا آماده خوردن این کلوچهها شویم؛ و اگر اشتباه نکرده باشیم، در صورتی که چندتایی کلوچه از اجاق تازه بیرون در آمده باشد آنوقت است که مغز گرسنگی را خواهد ساخت و ما با ملچ ملوچ کردن آماده خوردن آن کلوچهها شدهایم و آنها را به بطرز موثری هضم میکنیم، یعنی میتوانیم کلی از آنها را بخوریم که واقعا کار خوبی خواهد بود.اما نکتهای وجود دارد. این ضعف کردن اگر در موقعیت دیگری اتفاق بیافتد، شاید معنای کاملا متفاوتی پیدا کند. پس اگر مغز شما قادر به پیش بینی دل ضعفه ی شما {برای مثال} در جایی مثل اتاق بیمارستان بود که منتظر نتایج آزمایش نشستید آن وقت است که مغز چیزهایی مثل اضطراب، نگرانی یا هراس را پیش بینی میکند، و شاید باعث شود که دستهای خود را محکم درهم قلاب کنید یا نفس عمیق بکشید یا حتی جیغ بزنید. یک حالت فیزیکی مشابه، همان ضعف رفتن شکم اما تجربهای متفاوت.
و خب درسی که در اینجا میگیریم این است که عواطفی که ظاهرا در شما رخ میدهند در واقع به دست شما ساخته میشوند. شما بنده ی مدارهای عاطفی رمزآلودی نیستید که در اعماق بخشی کهن از مغز شما مدفون شده باشند. شما بیشتر از آنچه که فکرش را میکنید بر روی عواطف خود کنترل دارید. منظورم این نیست که با یک بشکن زدن میتوانید حس خود را نسبت به لباستان تغییر دهید، اما مغز شما سیمکشی شده است؛ در نتیجه با تغییر در مواد اولیهای که مغز در ساخت عواطف بکار میبرد می توانید زندگی عاطفی خود را دگرگون کنید. پس اگر آن مواد اولیه را امروز تغییر دهید در اصل به مغز خود می آموزید چطور فردا را جور متفاوتی پیشبینی کند و این چیزی است که میتوان آن را معماری تجربیات نامید.
آیا مردان از زنان بی عاطفه تر هستند؟
با استفاده از MRI ، محققان توانستند نگاه دقیقتری به رشد مغزی نوجوانان با رشد معمول داشته باشند و دریابند که آیا صفات بیاعتنایی و بیعاطفگی با تفاوت در ساختار مغزی ذر ارتباط است یا نه.
محققان به ویژه مایل بودند که دریابند آیا رابطه ی میان صفات بیاعتنایی و بیعاطفگی و ساختار مغزی در دختران و پسران متفاوت است؟
نتایج نشان داد که تفاوت در ساختار مغزی تنها در پسران دیده میشود! یافته ها حاکی از آن است که در پسران دارای رشد معمولی، حجم اینسولای قدامی[۱۰]، ناحیهای از مغز که در تشخیص احساسات در دیگران و همدلی دخیل است- در افرادی که میزان صفات بیاعتنایی و بی عاطفگی در آنها بارزتر است، بیشتر است. این تفاوت در ساختار مغزی تنها در پسران دیده شده و در دختران با همان صفات شخصیتی مشاهده نگردید.
یافتهها نشان میدهد که صفات بیاعتنایی و بیعاطفگی با تفاوت در ساختار مغزی در پسران دارای رشد معمولی و بیماریهای بالینی در ارتباط است.
حس و مغز
مناطقی مانند لیمبیک و قشر پیشپیشانی در مسیر مستقیم پایین به بالای درک حسی یا بالا به پایین پاسخهای حرکتی و خودمختار قرار ندارند. نقش این مراکز با تعاملات پیچیده و چندجانبه، تأثیر بر درک حسی و طراحی هدف در واکنشهای شناختی و حرکتی است. با هر درک جدید علاوه بر ذخیره خصوصیات فیزیکی از آنچه درک شده، زمینه هیجانی و انگیزشی مربوط به محیط اطرافِ مورد درک شده نیز ذخیره میشود. در زمانی که فرد در معرض تجربه ی مکرر آن درک ذخیره شده قرار میگیرد علاوه بر بازخوانی حافظه درکی، احساس ذخیره شده همراه با آن نیز، بازخوانی میگردد و اثر بازخوردی بر ایجاد درک جدید و پاسخ به محیط میگذارد. (Larkum M. A,2013; Lerner JS , Li Y,Valdesolo P, Kassam KS, 2015)
برای مثال فرض کنیم کودکی برای اولین بار قلمی را در دست میگیرد؛او ابتدا با دست و دهان خود و همه حواس در دسترسش سعی میکند حافظه درکی خوبی نسبت به قلمی که در دست گرفته در مغز خود ایجاد کند. در این زمان اگر این کودک با تشویق یا تنبیه مادرش مواجه شود احساس زمینهای که با قلم در ذهنش ذخیره میشود، متفاوت است. اگر حافظه تشکیل شده با احساس خوشایند و پاداش که هوشیاری بیشتر در کودک را فعال میکند همراه باشد، این پاداش اثر تحریکی بر تشکیل حافظه حسی دارد. در حالی که حافظه تشکیل شده در حالت تنبیهی و منفی هر چند جزئیات قویتری از آنچه را حافظه کودک ذخیره میکند اما با احساس ترس همراه است. حال فرض کنید در آینده، کودک بارها و بارها در شرایط مختلف قلم به دست گرفتن را تجربه کند. علاوه بر اینکه کودک در برابر شرایط هیجانی جدید محیط اطراف خود است، وضعیت هیجانی ذخیره شده در شبکه ی هیجانی متفاوت نیز، بازخوانی میشود. در اینجا حافظه ی احساسی اولیه که در پیوند قوی تر با بازخوانی قلم میباشد و احساس جدید مربوط به شرایط حاضر بهطور ضعیفتر، اثر کنترلی و بازخوردی بر پاسخ کودک در قلم به دست گرفتن میگذارد. این تاثیر باعث شکلگیری میزان توجه کودک به قلم و نوع احساس و قضاوت او نسبت به قلم میشود. مطمئنا در تلفیق این دو، آنچه بهطور غالب عمل میکند، حافظه احساسی اول است اما شرایط احساسی جدید نیز در تعدیل آن در جهت کاهش یا افزایش احساس اول نقش دارند.
شبکه هیجانی که قطب مرکزی آن آمیگدال است؛ در ارتباط دوطرفه با قسمتهای مختلف قشر پیشانی است. قشر پیش پیشانی از یک طرف دریافت کننده ی درک اجتماع یافته از حسهای مختلف است و از طرف دیگر، ارسال کننده تصمیمگیری حرکتی و کنترل کننده واکنشهای رفتاری و هیجانی است؛ بنابراین اینکه ما تصمیم میگیریم نسبت به محیط اطرافمان چه واکنشی انجام دهیم و چه هدفی را طراحی کنیم؛ تحت تأثیر ارتباطات دو طرفه قشر پیش پیشانی و سیستم لیمبیک با مراکز حسی و حرکتی است. در ضمن میزان فعالیت این مراکز از لحاظ شدت، مدت و سکانس فعالیت در هر تجربه درکی متفاوت است؛ که بیانگر داینامیک بودن شدید سیستم هیجانی و شناختی ما در بروز رفتار است؛ بنابراین تجربیات حسی، نقش مهمی در تشکیل شخصیت هر فرد و میزان توجه و ارزشگذاری او به وقایع اطرافش دارد و سیستم هیجان-شناخت در یک زنجیره بسته با بازخوردهای پاداشی و تنبیهی که از محیط میگیرد؛ باعث تغییر ارزشگذاری باورهای فرد میشود. (Yonelinas AP, Ritchy M, 2015; Osaka M,YaoiK,Minamoto, 2013 )
منابع
۱-Mahmoud Talkhabi, khosrowBagheriNoaparast, AzadeBozorgi, LalehSahafi, Azad Mohammadi, The Coherence between cognition and emotion in education, Advances in cognitive Science.2016.)
۲-Boshra Hatef, SajadShiri ,HedayatSahraei, Why Human React Differently to the Same Sensory Experiences: an Emotion-Cognition Interaction, 2015)
۳-Dolan R.J. ,Emotion, Cognition and Behavior. Science, 298, 1191-1194, 2002)
۴-Lisa Feldman Barrett , You aren’t at the mercy of your emotions- your brain creates them, Ted talk)
۵-Science Daily
[۱] Reaction
[۲] Parietal
[۳] Occipital Lobe
[۴] Synchrony
[۵] Gesture
[۶] Mental Images
[۷] Reappraisal
[۸] Anterior Cingulate Cortex
[۹] Orbitofrontal Cortex
[۱۰] Anterior Insula