به عنوان مثال کارل پوپر، فیلسوف علم، نظریهی فروید را به عنوان یک نمونه از آنچه شبهعلم نامیده میشود در نظر گرفته بود زیرا هیچ آزمونی نمیتواند نشان دهد که عقاید فروید اشتباه هستند. اخیراً یافتههای جدیدتری نیز اعتبار روانشناسی را زیر سؤال بردهاند.
بحران اساسی در روانشناسی مدرن: عدم تکرارپذیری یافتههای علمی روانشناسی
به نقل از روان حامی، برخی از این یافتهها از آزمایش دارلی بم که در ژورنال روانشناسی شخصیت و اجتماعی منتشر شده به دست آمده است. دارلی بم در این آزمایش نشان داد که آینده بر گذشته تأثیر میگذارد. بم پرفسور دانشگاه کرنل، نشان داد واژههایی که آزمودنیها بعد از آزمون حافظه تمرین کردهاند در مقایسه با تمرین آنها قبل از آزمون، بیشتر به حافظه سپرده میشوند.
همچنین در ۱۹۹۶ جان بارق نشان داده بود هنگامی که به طور زیرآستانهای به افراد برچسب مسن بودن زده میشود آنها آهستهتر قدم میزدند. مطالعهی دیگری نیز نشان داد زمانی که از افراد خواسته میشود خصوصیات و ویژگیهای یک پرفسور را یادداشت کنند نسبت به زمانی که این کار را در مورد یک فوتبالیست انجام میدهند در مسابقهی اطلاعات عمومی بهتر عمل میکنند.
این مطالعات در روانشناسی بسیار بحثبرانگیز بودهاند، زیرا پژوهشگران دیگر نتوانستهاند این آزمایشها را تکرار کنند. این مطالعات نه تنها در مورد روشهایی که روانشناسان استفاده میکنند بلکه دربارهی علم روانشناسی نیز یک بحران اساسی ایجاد میکند.
به طور کلی بررسیها نشان میدهد که در طول یک قرن گذشته، تنها یک درصد از مقالههای منتشر شده در روانشناسی تلاش کردهاند یافتههای قبلی را تکرار کنند.
این عدم توجه به تکرار یافتهها ناشی از همدستی سردبیران و ژورنالهاست. آنها مقالاتی را که بدیع و نو باشند منتشر میکنند. یکی دیگر از موضوعات بسیار مهم که در بین روانشناسان مشاهده شده است وسواس آنها نسبت به ضریب تأثیر (impact factor) ژورنالهاست. ژورنالهای داری ضریب تأثیر بالا مقالههایی را منتشر میکنند که هرگز تکرار نمیشوند اما مخاطبان زیادی دارند. از طرفی دیگر تکرار یافتههای دیگران جذاب نیست و آنها را به ژورنالهای غیرمعتبر واگذار میکنند.
علیرغم سابقه تاریخی غفلت روانشناسی از تکرار یافتهها، این وضعیت در حال تغییر است. در سال ۲۰۱۵ یک پروژه پژوهشی دربارهی قابلیت تکرارپذیری یافتههای روانشناسی انجام شد. آنها تلاش کردند ۱۰۰ مقالهی منتشر شده را تکرار کنند. این همکاری بینالمللی نشان داد که تنها ۳۶ درصد مطالعات قابلیت تکرار دارند. آیا این یافتهها به این معناست که یافتههای روانشناسی غیرقابل اعتماد است؟
معمولاً پروژههایی که دست به تکرار پژوهشها میزنند مطالعات انتخابی و هدفمداری هستند که عموماً پژوهشهای ارزان و سادهتر و به خصوص آنهایی را که به سادگی قابلیت پذیرش آنها زیر سوال است را برای تکرار انتخاب میکنند. بررسی این مطالعات نشان میدهد که انتخاب مطالعات به صورت تصادفی نبوده است. حتی اگر انتخاب به صورت تصادفی بوده باشد باز هم ما نمیتوانیم بفهمیم که نرخ واقعی تکرار چقدر است. این موضوع فقط مشکل روانشناسی نیست. در واقع بسیاری از پژوهشها غلط هستند.
کارهای پژوهشی مشکوک
ناکامی بسیاری از روانشناسان قابل درک است زیرا به نظر میرسد که میتوان در راستای تأیید هر فرضیهای شواهدی را منتشر کرد. یک علت احتمالی یافتههای غیرعادی و غیرقابل تکرار این است که روانشناسان تمایل به انجام کارهای پژوهشی مشکوک دارند.
یک زمینهیابی در ۲۰۱۲ از ۲۰۰۰ روانشناس آمریکایی به این نتیجه رسید که اکثر آنها کار پژوهشی مشکوک انجام دادهاند. ۶۷ درصد از آنها اعلام کردند که به طور انتخابی فقط فرضیههای تأیید شده را منتشر کردهاند. ۷۴ درصد نیز اعلام کردند که تمام اندازهگیریهایشان را منتشر نکردهاند. از نتایج جالب دیگر این زمینهیابی این بود که ۷۴ درصد اعلام کردند که جمعآوری دادهها را تا زمانی که نتایج معنادار بدست نیامده باشد متوقف نمیکنند و ۵۴ درصد دیگر گزارش کردند که اگر یافتههای غیرعادیای که در پژوهش به دست میآورند مورد قبول باشد آنها را منتشر میکنند.
مشکلاتی که در حال حاضر در روانشناسی مدرن وجود دارد قدمت دیرپایی دارد زیرا پژوهشگران، ویراستارتها، ژورنالها و حتی رسانهها به خاطر مزیت یافتههای جدید و غیرعادی به آنها اهمیت میدهند. این سوگیریهای سیستماتیک بر توافق اندکی که بر اصول اساسی در حیطههای محتلف روانشناسی وجود دارد اضافه میشود که در نهایت انجام کارهای پژوهشی مشکوک را دامن میزند.
تکرارپذیری یک ویژگی اساسی علم است و مستلزم این است که روانشناسان و ژورنالهای روانشناسی به این ویژگی اساسی علم بهای بیشتری بدهند. تمرکز بر تکرار یافتهها میتواند راه خروج از بحران اساسی در روانشناسی مدرن باشد.
نویسنده: