رشد هیجان غرور
رشد غرور باید بر زندگی اخلاقی تأثیر بگذارد. تقریباً هیچ تحقیقی بر روی ارتباط بین رشد غرور و شناخت اخلاقی یا عمل اخلاقی وجود ندارد. در رابطه با تغییر و تحولات رشدی غرور نیز پژوهش چندانی انجام نشده است. در نتیجه، دیدگاه ما در باره رشد غرور و تأثیرات آن بر زندگی اخلاقی بر ترکیب و تلفیق ادبیات موجود تکیه دارد، نه بر مرور تعداد زیادی مطالعه مرتبط با موضوع. یکی از اهداف این ترکیب، روشن کردن تغییرات رشدی غرور ار خلال کودکی و اوایل نوجوانی است. هدف دوم ما بیان این مطلب است که این تغییرات پایه و اساس رفتار نوعدوستانه خودخواسته و پایدار هستند.
هیجانات خود-آگاه
غرور یکی از اعضای خانواده هیجانات خود-آگاه است (هیجاناتی که الزاماً نیازمند ادراک خویشتن است). رشد هریک از اعضای این خانواده میتواند بینشهایی در زمینه رشد غرور به بار آورد. محققان به طور کلی توافق دارند که هیجانات خود-آگاه در جریان رشد دیرتر از هیجانات اصلی (مانند شادی و غم)، و معمولاً در دومین سال زندگی پدیدار میشوند.
به نظر میرسد دست کم دو دسته فرآیند هیجانی برای تجربه هیجانات خود-آگاه لازم باشد، که نوزاد هنگام تولد از آنها بیبهره است. اول، برای تجربه هیجاناتی نظیر شرم یا گناه، کودک باید قادر به ارزیابی شکست خود در برآوردهسازی یک معیار باشد. تصور بر این است که این تواناییها بین ۲ تا ۳ سالگی پدید میآیند (لویس، b2000).
این یافته با ادعای کیگان (۲۰۰۵) مبنی بر اینکه شرم ناشی از نقض یک استاندارد معمولاً در سومین سال زندگی دیده میشود، و با نظر اسمتانا (۲۰۰۶) مبنی بر اینکه در سن ۳ سالگی کودکان قادر به تشخیص قوانین اخلاقی از قوانین اجتماعی-عرفی هستند، همخوانی دارد. بنابراین، تا حدود سن ۳ سالگی کودک برخی معیارهای اخلاقی و عرفی را درونی کرده، و قادر است رفتار خود را بر مبنای این معیارها ارزیابی کند.
به علاوه، استیپک (۱۹۹۵) میان هیجانات خود-آگاهی که در نتیجه تحقق معیارهای درونی ابراز میشوند و هیجانات خود-آگاهی که حاصل تحقق معیارهای خارجی هستند تمایز قائل میشود. بنا به نظر او، کودکان خردسال ابتدا لذت خودمختاری را از طریق برجای نهادن تأثیری خودمختار بر محیطشان تجربه میکنند، و با واکنشهای دیگران کاری ندارند. تصور بر این است که آگاهی ابتدایی از واکنش دیگران و ارتباط آن با هیجانات خود-آگاه از حوالی ۲ سالگی پدیدار میشود. بین ۳ تا ۵/۳ سالگی، همزمان با درونی کردن ملاکهای اجتماعی و قضاوت عملکرد خود بر مبنای آنها، ابراز هیجانات خود-آگاه توسط کودک مستقلتر از ارزیابی دیگران میشود.
علاوه بر تغییراتی که با «ملاکهای» مورد استفاده ارتباط دارد، تغییرات رشدی شناختی نیز در «ساختار» ارزیابی صورت میگیرد (لویس، ۲۰۰۱). بنا به نظر لویس، سه بعد – سودمندی برای هدف، ظرفیت مقابله و سازگاری با هنجار (استاندارد)- در درک تغییرات رشدی ساختار ارزیابی حائز اهمیت هستند. در هر مرحله ساختی، کودکان با موقعیتهای ارزیابیکنندهای مواجه میشوند که اهداف او را تحت تأثیر قرار میدهد، چگونگی پاسخ به این موقعیتها را به منظور دستیابی به اهدافشان تعیین میکند، و رفتار آنها را از نظر برآورده ساختن هنجارها محک میزند.
با این حال، چگونگی ارزیابی و پاسخ آنها به موقعیتها در هر مرحله متفاوت است. لویس دختر ۵/۳ ساله خود را مثال میزند که در نتیجه ارزیابی خود بر اساس هنجاری «طرحوارهای» از یک «دختر خوب» (یا همان ظرفیت رسیدن به هدف) دچار شرم شده بود، که در این سن نسبت به «تعمق و دستکاری» مقاوم باقی میماند. به علاوه، این تجربه شرم احتمالاً به خاطر احساس دخترش مبنی بر نداشتن کنترل بر نظرات دیگران (یعنی ظرفیت مقابله پایین) احتمالاً نیرومند است. در عوض، این کودک ممکن است خود را از موقعیت مورد نظر کنار بکشد.
همزمان با رشد، کودک وارد عرصه اجتماعی بزرگتری میشود که هنجارها و انتظارات خاصی در رابطه با پذیرش همسالان به همراه دارد. رفتارهایی که این هنجارها را برآورده کرده یا نقض کند، نوع هیجاناتی را که کودک تجربه میکند تعیین مینمایند. خوشبختانه کودکان در این مرحله به حدی از بلوغ شناختی دست مییابند. به یمن همین بلوغ است که میتوانند در باره موقعیتها بیاندیشند، راهبردهای مؤثری برای دستیابی به اهدافشان طراحی کنند، و در صورت شکست در نیل به این اهداف همچنان به راه خود ادامه دهند (ظرفیت مقابله بالا).
دوم، برای تجربه هیجانات خود-آگاه لازم است کودک ادراکی از خویشتن (a sense of self) داشته باشد. دارا بودن ادراک خویشتن از این نظر ضروری است که به کودک اجازه میدهد موفقیت یا شکست خود را به عمل خود نسبت دهد. به نظر هارت و کارمل (۱۹۹۶) ادراک خویشتن از دو تجربه تشکیل شده است: خودآگاهی (self-awareness) و خودشناسی (self-understanding).
«خودآگاهی» به توانایی فرد در تمرکز بر خود به عنوان موضوعی جدای از سایر موضوعات اشاره دارد. بر اساس مطالعات زبانشناختی و شناختی-رفتاری، به نظر میرسد کودکان در حدود سن ۲ سالگی به خودآگاهی دست مییابند (هارت و کارمل، ۱۹۹۶). برای مثال، بین سالهای دوم و سوم زندگی کودکان قادرند از ضمایری برای اشاره به خود، اشاره به خود در مکالمه مادر-فرزند، و توصیف کلامی خود استفاده کنند. به علاوه آنها میتوانند خود را در آینه بازشناسند و رفتارهای دیگران را تقلید کنند. بنابراین، از آنجا که ۲ سالگی سن ظهور خودآگاهی است، انتظار داریم هیجانات خود-آگاه پیش از این سن وجود نداشته باشند.
رشد «خود»
اگر ابراز هیجانهای خود-آگاه را تا حدی مرتبط بودن و همخوانی آنها با «خود» تعیین میکند، تغییرات «خود» در طول زمان چه تأثیری بر این فرآیند خواهد داشت؟ همانطور که دامون و هارت (۱۹۸۲، ۱۹۸۸) نشان دادهاند، «خود» در طول دوران کودکی تغییر میکند. در اوایل کودکی، خود به صورت فیزیکی و عینی تعریف میشود. این خودشناسی با ورود به نوجوانی، که کودک قادر است ویژگیهای اجتماعی و روانشناختی را یکپارچه سازد، تغییر میکند. به علاوه، کودکان با گذر زمان درمییابند که «خود» عنصر ساکنی نیست، بلکه تغییر کرده و تکامل مییابد. بنابراین، آنچه که «خود» را بیهمتا میسازد، تمرکز را از اسنادهای جسمی و تجربیات عینی گسسته به اسنادهای روانشناختی درونی و تجربیات ذهنی و خصوصی که حالت «داستانی» دارند، جابجا میکند.
به علاوه، جلوههای ادراک خویشتن مرتبط با عامل و درون-اندیشی نیز تکامل مییابند (دامون و هارت، ۱۹۸۸). فرد در طول زمان خود را قضاوت میکند تا به توان ارادی دست یابد. کودکان در ابتدا متوجه میشوند که بر تواناییهای جسمی خود کنترل دارند. با ورود به نوجوانی، این آگاهی را به دست میآوردند که «خود» افکار و احساساتش را کنترل میکند. در نهایت، نوجوانان قادرند نظریاتی درباره خودشان بسازند که جنبههای متفاوت «خود» –جسمی، عملی، اجتماعی و روانشناختی- و تجربیات مختلف را به صورت یک کل واحد منسجم سازند.
غرور در کودکی و نوجوانی
تغییرات رشدی کلی را که در ادراک خویشتن پدید میآیند –از دیدگاهی کنشنگرانه تا دیدگاهی که در آن گرایشات، عقاید و عاملیت برجسته هستند – میتوان در رشد احساس غرور نیز مشاهده کرد. تحقیقات اخیر تریسی، رابینز و لاگاتوتا (۲۰۰۵) نشان داده که کودکان از سن ۴ سالگی قادر به تشخیص نمودهای غرور از نمودهای شادی و تعجب هستند، و این توانایی با رشد این کودکان تا سن ۷ سالگی افزایش پیدا کرد. بنابراین، کودکان حتی در سنین پایین قادر به تشخیص غرور هستند.
روزنبرگ (۱۹۷۹) شواهدی ارائه میکند که بر مبنای آنها کودکان نه تنها غرور را تشخیص میدهند، بلکه آن را تجربه نیز میکنند. او در مطالعه خود از کودکان [و نوجوانان] ۸ تا ۱۸ ساله سؤالاتی درباره تجربه شرم و غرور پرسید. روزنبرگ دریافت که تجربه غرور نوجوانان در مقایسه با کودکان به احتمال کمتری با ویژگیهای جسمانی (مانن رنگ پوست، داشتن جثهی بزرگتر)، و بیشتر با صفات بینفردی (مهربان بودن، مورد احترام بودن و مفید بودن) ارتباط داشت. به علاوه، هنگامی که از نوجوانان در رابطه با تجربه شرم (عضو دیگری از خانوادهی هیجانات خود-آگاه) سؤال میشد، باز هم در مقایسه با کودکان تجربه آنها کمتر با ویژگیهای جسمی، و بیشستر با صفات حوزه کنترل تکانه (مثلاً، به خاطر موضوعی بیاهمیت سر خواهرم داد کشیدم) در ارتباط بود. از نظر روزنبرگ، تجربههای غرور و شرم نیز همپای سایر جنبههای خود، در نتیجهی جابهجایی مفهوم خارجی و اجتماعی خود در کودکی به مفهوم درونی و روانشناختی خود در نوجوانی، تغییر مییابند.
شواهد بیشتر از رشد غرور در طول دوران زندگی از کارهای گراهام و واینر (۱۹۹۱) به دست آمده است. آنها ارتباط بین ارزیابیهای وابسته به شرم را در برهههای مختلف زندگی مورد بررسی قرار دادند. ایشان از افراد مختلف، از کودک ۵ ساله گرفته تا بزرگسال ۹۰ ساله، خواستند خود را در نقش قهرمان یک داستان تصور کنند، و میزان غرور خود را از تجربه رویدادهای مختلف نمرهگذاری کنند. این رویدادها از این نظر که چقدر نتیجه قهرمان داستان بودند، تفاوت داشتند. نتایج نشان داد که تجربه غرور در کودکان بزرگتر و نوجوانان به طور مستقیم با میزان عاملیت «خود» در آنها مرتبط بود، در حالی که در کودکان خردسال چنین ارتباطی دیده نشد. این یافته نشان میدهد که غرور در کودکان خردسال ارتباط نزدیکی با این احساس که «خود» مسئول یک رویداد است، ندارد. گراهام و واینر همچنین از شرکتکنندگان در نقشهای مختلف خواستند که پاداشهایی را در نظر بگیرند که از نظر آنها در هر سناریو قابل دستیابی است. در بین کودکان خردسال، تعداد پاداشها، میزان غرور، و قضاوتهای مبتنی بر مسئولیت «خود» در ایجاد رویداد مثبت با هم ارتباط نزدیکی نداشتند. در مقابل، این مقیاسها در کودکان بزرگتر و نوجوانان همبستگی قابل توجهی نشان دادند.
در مطالعهای در تکمیل کار گراهام و واینر (۱۹۹۱)، کورنیلاکی و کلووراکیس (۲۰۰۴) تأثیر مسئولیتپذیری قهرمان داستان را در پیامد مثبت به دست آمده بر روی قضاوت کودکان از غرور بررسی کردند. تنها بزرگسالترین کودکان در مطالعه (۱۱ سالهها) معتقد بودند که تجربه غرور بر حسب اینکه رویدادها ناشی از عمل خود یا فرد شخص دیگری هستند، متفاوت است.
این یافتهها حاکی از آن است که در حالی که کودکان خردسال قادرند جلوههای غرور را از سایر هیجانات بازشناسند (تریسی و همکاران، ۲۰۰۵)، در پردازش ارزیابی شناختی مشکلاتی دارند. برای مثال، این واقعیت که کودکان خردسال مشکل بیشتری در فهم استدلال مربوط به مراحل یک رویداد دارند (لویس، ۲۰۰۱) میتواند تأییدی باشد بر این یافته گراهام و واینر (۱۹۹۱) که کودکان هنگام فکر کردن به پاداشها مسئله منابع مسئول رویدادها را در نظر نمیگیرند. به علاوه، در این پژوهشها کودکان خردسال در تمایز بین دیدگاه خود از دیدگاه «خود»های فرضی و سایرین مشکل داشتند. هرچند این تبیینها تا حدی گمانهزنی هستند، مطلبی که امیدواریم بدان توجه شود این است که تجربه و فهم غرور در طول رشد تغییر کرده و ظاهراً تحت تأثیر عوامل رشد شناختی است.
رشد نخوت و خودشیفتگی
ظاهراً همآمیزی تغییرات رشدی که بین غرور اوایل کودکی و غرور نوجوانی تفاوت ایجاد میکند، در رشد نخوت (hubris) و خودشیفتگی (narcissism) نقش دارد. «نخوت» یعنی غرور بیش از اندازه؛ کسانی که خود را خداگونه میبینند احساس غرور بیحد و اندازهای میکنند که حتی با کاستیها و شکستهای فرد در بعضی زمینهها تعدیل نمیشود. «خودشیفتگی» به معنی خوددوستداری بیش از اندازه است و در ادبیات روانپزشکی به باور فرد به نیرومندی و قادریت مطلق خود اشاره دارد. خودشیفتگی نیز همانند غرور با تمایل فرد به دیدن خود به عنوان انسانی خوب و مستحق رابطه دارد. همانطور که در بخش قبل گفتیم، گرایشات روانشناختی و عاملیت کودکان بزرگتر و نوجوانان ارزیابیهای آنها را از رویدادهای مثبت تشکیل داده و در نتیجه کانون اصلی تجربه غرور آنهاست. نخوت و خودشیفتگی نیز به وسیله ارزیابیهای مشابهی قوت میگیرند: فردی که نخوت را تجربه میکند رویداد مثبت را به عملی نسبت میدهد که از یک گرایش دائمی در «خود» ناشی میشود. اینکه آیا در کودکان خردسال که صفات پایدار و برداشتهای عاملیت در تعریف آنها از خود نقش چندانی ندارد، نخوت یا خودشیفتگی وجود دارد یا نه، جای سؤال است.
علاوه بر تأثیرات گرایشی در پدیدآیی خودشیفتگی و نخوت، عوامل محیطی نیز در رشد آنها مؤثر دانسته شدهاند. به طور خاص، محققان پیشنهاد کردهاند که تجربیات طرد در دوران کودکی، توقعات بالای والدین و گرم نبودن والدین میتواند محیطی ایجاد کند که افراد با توجه به گرایش شخصیتی خود، با راهبردهای مقابلهای سازگارانه به آن پاسخ دهند (یعنی ظرفیت مقابله بالا)، که نه تنها از ایگو حمایت میکند، بلکه آن را بیش از حد نیز بالا میبرد. بنابراین، رفتارهای خودشیفته را میتوان به عنوان سازوکارهایی سازگارانه دید.
همانطور که رابینز و همکارانش (۲۰۰۱) گفتهاند، افراد خودشیفته «در شرایطی که در آن بزرگ میشوند سازگارترین راهبرد ممکن را به خدمت میگیرند» (ص. ۱۲). به علاوه، این نظریهپردازی پیرامون زمینهکودکی با دیدگاه کلی نظریههای ارزیابی شناختی هیجانات و فهم هیجانی مطابقت دارد، که بر اهمیت خانواده و نقش همالان در رشد آنها تأکید کردهاند.
در مورد تفاوتهای نخوت از غرور باید گفت که ارزیابیهای مرتبط با نخوت از هم متمایز نیستند –تمامی رویدادهای مثبت را «خود» نیرومندی با صفات مثبت گسترده و پایدار انجام داده است در حالی که ارزیابیهای مرتبط با غرور مختص رویدادها و صفات معینی هستند. نخوت تنها زمانی تجربه میشود که فرد نتواند دریابد که تلاشهای «خود» پیشرفتهای قابل توجهی را در بعضی زمینهها، نه همه آنها، به بار آورده است. شکست در تشکیل ادراک خویشتن متمایزی که صفات مثبت و منفی، و همچنین آگاهی از شکستها و محدودیتهای ارادی را یکجا داشته باشد، با نابهنجاریهای روانی ارتباط دارد.
برای مثال، نخوت و ادراک خویشتن بزرگمآبانه و نامجزای آن ممکن است به این خاطر ایجاد شود که فرد نتوانسته تغییرات خلقی حاصل از ارزیابیهای شکست و موفقیت متوالی را تحمل کند. افرادی که نمیتوانند برهههایی از عاطفه منفی –مثلاً احساس گناه یا شرم- را تحمل کنند، احتمالاً منابع روانشناختی قابل توجهی را صرف اجتناب از مواجهه با شکست «خود» در دستیابی به هدف میکنند، و بنابراین احساس غرور خود را حتی هنگامی که زمینه آن را تأیید نمیکند، حفظ میکنند.
با اینکه غرور میتواند رفتار اخلاقی را باانگیزه و حفظ کند، نخوت و خودشیفتگی –اقوام نزدیک غرور- آن را تضعیف میکند. وارد (۲۰۰۳) اشاره میکند که اصل اساسی افراد خودشیفته این است که خود-انگارهی مثبت را باید به هر قیمتی حفظ کرد. به طور مشابه، بامیستر (۲۰۰۱) استدلال کرده که پرخاشگری میتواند حاصل درک این موضوع از سوی افراد خودشیفته یا متکبر باشد که «خود» به اندازهای که تصور میشد بیعیب و نیرومند نیست؛ درک و دریافتی که آنها را نسبت به افرادی که با این بینش ارتباط دارند خشمگین میسازد. برای نمونه، مردانی که زنان را مورد بهرهکشی قرار میدهند، این کار را هنگامی میکنند که تصویر مثبتشان از خود مورد تهدید قرار میگیرد.
خلاصه
در بخشهای پیشین تنها طرحی کلی از رشد غرور ارائه شد، زیرا تحقیقات بسیار کمی در این زمینه موجود است. غرور را در اوایل کودکی -۱۸ ماهگی تا ۴ سالگی- بهتر میتوان شناخت، چون شواهد تجربی کافی مبنی بر ظهور ادراک خویشتن در این بازه سنی وجود دارد. به علاوه، یافتههای موثقی مبنی بر رشد غرور در دوران خردسالی به دست آمده است (برای مثال، استیپک، ۱۹۹۵).
پایههای تحقیقاتی برای صحبت از رفتار نوعدوستانه خودخواسته در خلال تغییرات غرور در کودکی، چیزی که در این فصل به دنبال آن هستیم، بسیار ضعیف است. مطالعات موجود نشان میدهد که با آغاز نوجوانی، اما نه پیش از آن، غرور (۱) با احساس عاملیت «خود» در رویداد مرتبط با هیجان همراه است، (۲) با خود-پاداشدهی ارتباط دارد، و (۳) با صفات شخصیتی و ویژگیهای روانشناختی فرد همبستگی دارد.
در نهایت، به نظر ما تغییرات رشدی غرور که مبنای بروز رفتار جامعهپسندانه را در نوجوانی میسازد، در اقوام ضداجتماعی غرور، یعنی نخوت و خودشیفتگی نیز به چشم میخورد.
استدلالهای ما در رابطه با غرور، ارزیابیهای زیربنایی آن، نخوت و رفتار اخلاقی همگی تا حد زیادی مبتنی بر گمانهزنی هستند. همانطور که در بخش اول این فصل هم گفتیم، تحقیقات بسیار کمی بر روی مؤلفهها یا ارتباط آنها با یکدیگر صورت گرفته است. هنوز هیچ پژوهشی بر روی رابطه بین غرور و عمل اخلاقی پایدار؛ انواع ارزیابیهایی که در زمینه عمل اخلاقی داوطلبانه موجب احساس غرور میشوند؛ ارتباط بین نخوت و عمل داوطلبانه؛ و ضرورت تغییرات رشدی (که بحث آن رفت) در عمل اخلاقی، صورت نگرفته است. بنابراین این فصل طرحی کلی از یک برنامه تحقیقاتی است، تا مروری بر آنچه که به دست آمده است.
یک مثال تحقیقاتی
برای روشن کردن نحوه بررسی تجربی موضوعات و پرسشهای مطرح شده در بخشهای قبل، نتایج زمینهیابی میدلایف در ایالات متحده (MIDUS) را ارائه میکنیم (شبکه تحقیقاتی بنیاد مکآرتور در زمینه رشد موفقیتآمیز میانسالی، بدون تاریخ). هیچ مطالعهای به تنهایی نمیتواند تمامی موضوعات را در بر بگیرد، و مثال حاضر نیز از این قاعده مستثنا نیست. به خصوص، ما در این بخش موضوعات رشدی را مد نظر نداریم، چون دادههایمان تنها از نمونه بزرگسالان به دست آمده است.
هدف ما ارائه ملاکی مقدماتی برای سنجش چهار فرضیه است.
اولین فرضیه این است که احساس غرور از برنامههای اخلاقی موجب افزایش فعالیت در آنها میشود. به طور خاص، به این موضوع میپردازیم که آیا افرادی که غرور بیشتری در ضمن انجام فعالیتهای جمعی دارند، زمان بیشتری را نسبت به افرادی که غرور کمتری دارند صرف کارهای داوطلبانه میکنند.
دوم، به نظر ما غرور در تلاشهای اخلاقی مستقل از ساختارهای مرتبطی همچون زایندگی (generativity) و ابعاد شخصیتی (برونگرایی، وظیفهشناسی، روانرنجوری، توافقجویی و گشودگی) است. برای درک بهتر عمل اخلاقی پایدار، غرور اخلاقی باید مستقل از سایر سازههای آشنایی باشد که در پیشبینی عمل اخلاقی شناخته شده هستند. ما این استقلال را ضمن کنترل کردن آماری متغیرهای شخصیتی، از طریق سنجش میزانی که داشتن غرور باعث پیشبینی ساعات گذرانده شده برای کارهای داوطلبانه و کمک به اعضای خانواده میشود، اندازه میگیریم.
سوم، ارتباط غرور را با تعاریف نظری کنترل و استانداردهای درونی بررسی میکنیم. همانطور که در فصل راجع به نظریههای ارزیابی گفته شد، افراد میبایست هنگامی بیشترین احساس غرور را از رفتار خود تجربه کنند که (۱) به داشتن کنترل بر رفتار خود باور داشته باشند و (۲) رفتارشان با استانداردهای مربوط به «خود» همخوانی داشته باشد.
چهارم، بررسی خواهیم کرد که تا چه حد میتوان بین غرور و نخوت تمایز قائل شد.
روششناسی
شرکت کنندگان
در این مثال پژوهشی، از مجموعه دادههای زمینهیابی MIDUS استفاده کردیم. زمینهیابی MIDUS در سال ۱۹۹۵ بر روی نمونه بزرگی از میانسالان امریکایی انجام شد. روش نمونهگیری MIDUS به طوری بود که نمونهای بیانگر از بزرگسالان انگلیسیزبان ۲۵ تا ۷۴ ساله ساکن در خانههای مجهز به تلفن در ۴۸ ایالت همجوار، به دست دهد. به وسیله تلفن با آزمودنیها تماس گرفته شد و کسانی که حاضر به همکاری در مطالعه سلامت و بهزیستی میانسالی بودند در زمینهیابیهای تلفنی و ایمیلی شرکت داده شدند.
تقریباً ۶۰% از این افراد حاضر به همکاری شدند. از ۴۲۴۲ شرکتکنندهای که مقیاسها را تکمیل کردند، نزدیک به ۱۴۰۰ نفر مشغول به کار داوطلبانه جمعی بودند و بنابراین میتوانستند میزان احساس غرور خود را از کار داوطلبانه خود گزارش کنند. از آنجا که این ۱۴۰۰ نفر به کار داوطلبانه علاقمند بودند، همین افراد هم نمونه مورد تحلیل را تشکیل دادند (۷۰۱ مرد، میانه درآمد ۵۴۰۰۰ دلار، که نیمی از ایشان دست کم ۲ سال تحصیلات عالی داشتند و میانگین سنشان ۴۶ سال بود).
ابزار اندازهگیری
از آزمودنیها خواسته شد مقیاس ۴ گزینهای خود-توصیفی را (از بسیار درست تا بسیار نادرست) در چهار ماده مربوط به غرور پر کنند: (الف) «هنگامی که به کاری که در جمع کردهام فکر میکنم، احساس غرور خوبی میکنم»، (ب) «هنگامی که به کاری که در خانه انجام دادهام فکر میکنم، احساس غرور خوبی میکنم»، (پ) «هنگامی که به کاری که در محل کار کردهام فکر میکنم، احساس غرور خوبی به من دست میدهد»، و (ت) «از کارهایی که توانستهام برای کودکانم انجام دهم احساس غرور زیادی میکنم». آزمودنیها به این پرسشها تنها در صورتی جواب میدادند که به آنها مربوط میشد (۱۱۵۰ پاسخ الف؛ ۱۴۴۲ پاسخ ب؛ ۱۰۸۱ نفر شاغل بوده و پاسخ پ دادند؛ و ۱۲۲۶ پاسخ ت).
ما برای این چهار ماده دو مقیاس خلاصه را محاسبه کردیم. اول، میانگین نمرات را محاسبه کردیم (۹۲۵ آزمودنی به هر چهار ماده پاسخ داده بودند). دوم، انحراف معیار نمرات هر چهار ماده را به منظور تعیین تمایز غرور محاسبه نمودیم.
تعداد ساعات کار داوطلبانه در طول ماه نشاندهنده تعهد به کار داوطلبانه بود. از آزمودنیها پرسیده شد «چند سات در ماه را به کار رسمی داوطلبانه در زمینههای زیر انجام میدهید؟» چهار نوع کار داوطلبانه عبارت بودند از «بهداشت-محور»، «مربوط به مدارس یا کودکان»، «سازمانها یا جنبشهای سیاسی»، و «هر سازمان، نهضت یا مؤسسه خیریه دیگر». تعداد ساعات کار داوطلبانه در این چهار حوزه جمع زده شد. تعداد کمی (کمتر از ۱%) از آزمودنیها از صدها ساعت کار داوطلبانه در ماه خبر دادند؛ به منظور حذف چولگی، نمرات را از ۸۰ ساعت در ماه برش زدیم.
زایندگی با استفاده از مقیاسی هفتمادهای (مادهی نمونه: «بسیاری از افراد برای مشورت گرفتن به شما مراجعه میکنند») اندازهگیری شد. نمرات هر یک از ابعاد مدل پنج عاملی شخصیت از نمرات شخصی افراد در ۳۰ صفت شخصیتی به دست آمد. درآمد خانگی، پیشرفت تحصیلی و سن نیز توسط خود افراد گزارش شد.
همانطور که پیشتر در همین فصل گفتیم، غرور باید با ادراکاتی رابطه داشته باشد که (۱) در آن «خود» کنترل عمل را در دست دارد و (۲) آن عمل به معیاری درونی مربوط میشود. آزمودنیها میزان کنترل خود را با استفاده از مقیاسی ۱۰ نمرهای، با پاسخ دادن به این پرسش تعیین کردند: «این روزها میزان کنترل خود را بر نقشتان در رفاه و بهزیستی سایرین تا چه حد ارزیابی میکنید؟» میزان التزام مدنی که آزمودنیها برای مشارکت در فعالیتهای جمعیشان احساس میکردند با استفاده از مقیاسی ۱۰ مادهای سنجیده شد (مادهی نمونه: «اگر از شما خواسته شود در یک هیئت ژوری شرکت کنید، چقدر در این کار احساس تعهد میکنید؟»). ما دریافتیم افرادی که احساس اجبار مدنی میکنند، کارهای داوطلبانه برای دیگران را با معیارهای درونی خود همخوان میبینند.
نتایج
در تجزیه و تحلیل اول، ما رگرسیون انجام کار داوطلبانه بر غرور، متغیرهای مرتبط با غرور، سازههای شخصیتی، متغیرهای اسنادی و متغیرهای جمعیتشناختی را محاسبه کردیم.
اول، از بین مادههای غرور تنها غرور جمعی بود که میزان ساعات کار داوطلبانه را در طول ماه پیشبینی میکرد. این نتیجهای معقول و مورد انتظار است؛ به دلایلی که در بخش قبلی این فصل گفتیم، غرور باید بر فعالیتی معطوف باشد که آن را موجب شده است. غروری که به فعالیتهای فرد در یک زمینه زندگی مربوط میشود اصولاً نباید فعالیتهای او را در زمینهای دیگر پیشبینی کند.
دوم، غرور جمعی پیشبینی کننده اقدام به کار داوطلبانه است، حتی وقتی نمرات زایندگی و پنج بعد شخصیتی را وارد معادله کنیم. این یافته نشان میدهد که غرور یگانه عامل پیشبینی کننده فعالیت داوطلبانه است.
در دومین تجزیه و تحلیل، رگرسیون غرور را بر فعالیت داوطلبانه، متغیرهای مربوط به غرور، زایندگی و ابعاد شخصیتی، و متغیرهای جمعیتشناختی محاسبه کردیم. غرور در افرادی بیشتر است که (۱) تعداد ساعات زیادی به کار داوطلبانه مشغولاند، (۲) بر این باورند که خدمتشان به جمع تحت کنترل خودشان است، و (۳) خود را معتهد به خدمت به جامعه خود میدانند. این یافتهها دقیقاً همان چیزی است که نظریهها و مروری که در نیمه نخست این فصل داشتیم، پیشبینی میکرد.
در آخرین دسته تحلیلها به ارتباط میان سطوح متوسط غرور و اختصاصی نمودن غرور در ابعاد مختلف شخصیتی پرداختیم. استدلال ما این بود که نخوت باید ناشی از غرور نامتمایز باشد. به بیان دیگر، افرادی که سطوح مشابهی از غرور را در تمام زمینههای اجتماع، خانواده، فرزندان و کار تجربه میکنند، ظاهراً بر این باورند که در تمام حوزههای زندگی موفقاند – که نشان دهنده نخوت است.
برای آزمودن این تحلیل، با کنترل کردن سطح متوسط غرور، همبستگی میان غرور متمایزشده را با نمرات زایندگی و پنج عامل شخصیت به دست آوردیم. از آنجا که تمایز در غرور و سطح متوسط غرور الزاماً همبسته هستند – برای مثال، افراد با سطح متوسط غرور ۴ در نمرات غرورشان تمایزی دیده نمیشود (سطح متوسط غرور ۴ مستلزم آن است که افراد خود را در بالاترین سطح غرور در هر یک از چهار حوزه ببینند)- همبستگیهای غرور متمایزشده و نمرات شخصیتی را برای هر سطح متوسط غرور محاسبه کردیم.
تنها کمی بیش از ۱۰۰ نفر نمره متوسط غرور ۳ یا بیشتر به دست آوردند، که نشان میدهد بزرگسالان امریکایی به طور کلی مغرور هستند – که نشانهای از نخوت است. از آنجا که میخواستیم همبستگیهای بین غرور متمایزشده و متغیرهای شخصیتی را محاسبه کنیم، تنها سطوح متوسط غروری را انتخاب کردیم که در آنها تغییرپذیری غرور متمایزشده به چشم میخورد. در بین سطوح متوسط غرور ۳ و بالاتر، انحراف معیار نمرات غرور متمایزشده تنها برای سطوح متوسط غرور ۳ و ۲۵/۳ بالاتر از ۲/۰ بود. بنابراین، تنها از آزمودنیهایی (n=225) با سطوح متوسط غرور ۳ و ۲۵/۳ در تجزیه و تحلیل همبستگی استفاده کردیم.
به طور کلی، نتایج ما نشان میدهد که تمایز کم در غرور (نشان دهندهی نمرات بالای نخوت) با ویژگیهای شخصیتی نامطلوب ارتباط دارد. تمایز در غرور همبستگی مثبتی با زایندگی (r= 0.31)، گشودگی (r=0.2)، توافقجویی (r= 0.14) و مسئولیتپذیری (r=0.20)، و همبستگی منفی با روانآزردگی (r= -0.16) داشت.
بحث بر روی تجزیه و تحلیلهای تجربی
هدف از مثال تحقیقاتی ارائه شده، پاسخ به چهار پرسش بود. اول، آیا غرور با کار داوطلبانه ارتباط دارد؟ دوم، اگر غرور با کار داوطلبانه جمعی رابطه دارد، آیا این رابطه در صورت کنترل کردن سایر سازههای شناختهشده در ارتباط با کار داوطلبانه، باز هم معنادار است؟ سوم، آیا متغیرهای ارزیابی با ابراز هیجانی غرور ارتباط دارند؟ چهارم، آیا غرور را میتوان از نخوت متمایز ساخت؟ در ادامه پاسخ به هر یک از این پرسشها را ارائه میکنیم.
غرور به عنوان یک عامل انگیزشی
با اینکه تحقیقات قبلی ارتباط نیرومندی بین ابراز هیجانات مربوط به همدردی و عمل جامعهپسندانه نشان دادهاند (آیزنبرگ، ۲۰۰۰)، تنها تعداد کمی از هیجانات دیگر به عنوان برانگیزانندههای بالقوه چنین رفتاری شناخته شدهاند. یکی از اهداف تحقیق ما این بود که نشان دهیم غرور میتواند با انگیزه دادن به افراد در جهت انجام عمل جامعهپسندانه، هیجان بااهمیتی در زندگی اخلاقی باشد. تحلیل رگرسیون ما نشان داد که غرور جمعی پیشبینیکننده مهمی برای کار داوطلبانه است، حتی وقتی سایر متغیرهای شخصیتی مرتبط با فعالیت داوطلبانه کنترل شده باشند. بنابراین، نتایج ما در اثبات این موضوع حائز اهمیت است که به جز همدردی هیجانات اخلاقی دیگری نیز میتوانند عوامل انگیزشی اضافی یا جایگزین برای انجام عمل اخلاقی باشند.
در حالی که نتایج ما ارتباطی میان غرور و عمل جامعهپسندانه نشان میدهد، در دنیای بیرون شواهد روشنی مبنی بر جهت علّی واقعی این ارتباط وجود ندارد. اگر تحقیقات آتی ارتباطی علّی میان غرور و عمل جامعهپسندانه نشان دهد، نیاز مطالعهای تعقیبی برای بررسی گذرگاههای زیربنایی این ارتباط است. همانطور که پیشتر هم گفتیم، دو گذرگاه بالقوه برای چنین ارتباطی پیشنهاد شده است (داویدیو و پنر، ۲۰۰۴). یک گذرگاه این است که غرور برای تصویری که افراد از خود در جامعه ادراک میکنند کارکرد تقویتی دارد. در این حالت، افراد به این خاطر به فعالیت داوطلبانه روی میآورند که جایگاه اجتماعی خود را در نظر دیگران حفظ کرده یا ارتقا بخشند. گذرگاه دوم این است که غرور باعث میشود افراد احساس خوبی راجع به خودشان پیدا کنند. در این حالت، افراد از انجام کار داوطلبانه در قبال دیگران احساس خوبی نسبت به خودشان پیدا کنند.
در هر دو حالت، ماهیت هر گذرگاه خودمحورانه است، و این پرسش را مطرح میسازد که آیا اعمالی که جامعهپسندانه و اخلاقی نامیده میشوند نیز در خدمت به «خود» قرار دارند؟ با مطرح کردن این پرسش در مطالعه حاضر، آیا میتوان به طور همزمان اعمال داوطلبانه را هم نوعدوستانه در نظر گرفت و هم خودمحورانه؟ به اعتقاد ما چنین چیزی ممکن است. اگر فرد ابتدا صرفاً به خاطر دغدغه همدردی با دیگران باانگیزه شود، عملی که انجام میدهد متوجه دیگران است. به مجرد انجام عمل نوعدوستانه، فرد این رویداد را طوری ارزیابی میکند که منجر به تجربه غرور میشود. در این صورت نمیتوان گفت انگیزه زیربنایی برای انجام این کار نفع شخصی بوده است. به علاوه، در عمل بعدی که در آن غرور و همدردی هر دو منابع انگیزشی عمل هستند، تا جایی که پای دغدغه دیگران در میان باشد، به نظر ما میتوان همچنان آن عمل را جامعهپسندانه دانست.
ارزیابیها و غرور
این مطالعه در درجه دوم بر روی کسب بینش در زمینه فرآیندهایی تمرکز داشت که منجر به تجربه غرور میشوند. ما در طول تحقیق خود توانستیم شواهدی برای برخی نظریههای شناختی بیابیم که اسناد درونی و ارزیابی بر مبنای معیارهای درونی را در فرآیند تجربه هیجانات مهم میشمارند. هر دوی این متغیرها در مطالعه ما پیشبینیکنندههای مهم و مستقلی برای غرور جمعی بودند، حتی زمانی که عمل داوطلبانه و متغیرهای شخصیتی کنترل شده بودند. بنابراین، در زمینه ارائه خدمات جمعی، نتایج ما با دیدگاه نظریهپردازان ارزیابی همخوانی دارد که معتقدند غرور جمعی به درک افراد از داشتن کنترل بر عمل جمعی خود، و به درک همخوانی آن با معیارهای درونی وابسته است. متأسفانه تحقیق ما تنها بخشی از مدل ارزیابی شناختی تریسی و رابینز (۲۰۰۴) را تأیید میکند. همخوانی با هویت و مربوط شدن به هویت، دو پیشبینیکننده مهم هیجانات خود-آگاه هستند که باید در آینده بیشتر مورد مطالعه قرار گیرند.
غرور، نخوت و خودشیفتگی
در نهایت، تلاش ما بر این بود که میان نخوت و غرور تفکیک قائل شویم. در این مطالعه نخوت با سطوح بالای غرور شرکتکنندگان در هر چهار حوزه (جامعه، خانه، کودکان و کار) مشخص میشد. ما دریافتیم که نخوت با زایندگی، گشودگی به تجربه، توافقجویی و مسئولیتپذیری همبستگی منفی، و با روانآزردگی همبستگی منفی دارد. به عبارت دیگر، افرادی که نخوت را تجربه میکنند کسانی هستند که کمتر به درآمیختن با دیگران و کمک به دیگران میاندیشند، کمتر افکار خلاقانه دارند و تجربههای جدید زیادی ندارند، و تعهدات و مسئولیتهای خود را برآورده نمیسازند. به علاوه، این افراد پایداری هیجانی ندارند.
یافتههای ما از چند جهت با تحقیقات قبلی بر روی نخوت همخوانی دارد. تریسی و رابینز (۲۰۰۴) به تحقیقاتی اشاره کردهاند که نتایج رفتاری متفاوتی را در رابطه با غرور و نخوت نشان میدهند. از یک سو غرور با نیروگذاری جامعهپسندانه در ارتباط است. از سوی دیگر، نخوت در «پرخاشگری و دشمنی، مشکلات بینفردی، تعارض در روابط، و انواع مختلف رفتارهای خود-تخریبی» دخیل است (ص.۱۱۶). بنابراین، تجربه نخوت با انواع پیامدهای منفی همراه است.
یک تبیین برای این ارتباطات منفی میتواند این باشد که بیشتر افرادی که نخوت را تجربه میکنند از خودشیفتگی رنج میبرند. دیدگاه جدید در رابطه با خودشیفتگی پیشنهاد میکند که افراد خودشیفته هنگامی که تهدیدی برای «خود»شان ادراک کنند پرخاشگر و خشن میشوند – این موضوع به عنوان «نظریه خودخواهیِ تهدیدشده» شناخته میشود (بامیستر، ۲۰۰۱).
بامیستر در این مطالعه دریافت که افراد خودشیفته به طور معمول گرایشات پرخاشگرانه بیشتری نسبت به افراد غیرخودشیفته ندارند. تنها حالت استثنا برای این یافته کلی هنگامی بود که افراد خودشیفته مورد اهانت یا نقد قرار میگرفتند. در چنین شرایطی، ایشان میزان پرخاشگری زیادی نشان میدادند. از نظر بامیستر، هنگامی که خودپنداره بزرگشده افراد خودشیفته به هر شکلی مورد سؤال قرار گیرد، ماهیت پاسخ آنها در بیشتر مواقع پرخاشگرانه است.
به علاه، یافته تحقیقاتی وینک (۱۹۹۱) بر روی زنان بزرگسال با این یافتهها همخوانی دارد. او در کارهای ابتدایی خود بر روی این مطالعه، از هشت ارزیاب (مثلاً روانشناس بالینی) خواست تا مادههایی از آزمون کالیفرنیا (California Q-set) را که مربوط به الگوی خودشیفته بودند (یعنی مواد خود-محور) و مادههایی را که مربوط به ضد الگوی خودشیفته بودند (یعنی مواد دیگر-محور) شناسایی کنند.
از طریق تحلیل عاملی این مادهها، سه بعد خودشیفتگی – حساسیت بیش از حد، خودرأیی، و خودمختاری- و دو بعد «ضدخودشیفتگی» به دست آمد: روراستی و بخشندگی. هنگامی که وینک اطلاعات مربوط به این ابعاد را از زنان بزرگسال جمعآوری کرد، دریافت که سه بعد خودشیفتگی به طور کلی با نمرات پرخاشگری و نمایشگری همبستگی مثبت، و با خویشتنداری، مهرورزی و بهزیستی همبستگی منفی دارد. برای دو بعد ضدخودشیفتگی عکس این موضوع صادق بود. بنابراین، نتایج ما بر روی نخوت و مطالعات اخیر بر روی خودشیفتگی نشان از آن دارد که این دو مفهوم ارتباط نزدیکی با خود-محوری در مقابل دیگر-محوری دارند.
تحقیقات اخیر بر روی نوجوانانی که قلدری میکنند نیز الگویی مشابه با آنچه در ادبیات خودشیفتگی بزرگسالی دیده میشود، به دست داده است. مطالعهای جدید بر روی قلدری نشان داده که افراد قلدر نوعی احساس غرور نخوتگون نسبت به رفتار پرخاشگرانه خود در قبال سایرین دارند (مِنسینی و همکاران، ۲۰۰۳). در مطالعهای دیگر، سالمیوالی، کاکیاینن، کایستانیمی و لارسپتز (۱۹۹۹) گزارش کردهاند که نیاز به توجه، خودارزیابی مثبت و مشکل در پذیرفتن انتقاد در پسران با رفتارهای قلدرانه مرتبط است. در نهایت، مطالعهای بر روی کودکان خودشیفته ۱۰ ساله نشان داده که آنها نیز همدردی نشان نداده، مشکلاتی در زمینه پایداری «خود» و هویت داشته، و کنترل ضعیفی بر تکانههای خود داشتهاند (وایز و توبر، ۲۰۰۴). بنابراین، حتی در کودکی و نوجوانی هم شواهدی مبنی بر ارتباط نخوت و نداشتن همدردی با رفتارهای ضداجتماعی و غیراخلاقی دیده میشود.
نتیجهگیری
اگر فرضیات مطرح شده در این فصل صحیح باشند – اینکه بروز تجربه غرور که با احساسی از خود و اراده در اواخر کودکی و نوجوانی ارتباط دارد میتواند رفتار جامعهپسندانه را باانگیزه کرده و آن را حفظ کند – آنگاه تصویر غیردقیق غرور را به عنوان احساسی گستاخانه و غیراخلاقی باید به نفع تصویری ظریف که در آن غرور از نخوت و خودشیفتگی قابل تشخیص است، کنار بگذاریم. از نظر ما نخوت، که به غرور نزدیک است اما با آن یکی نیست، همان حالت هیجانی است که کتب مقدس مذهبی از آن به عنوان غرور یاد کردهاند. در واقع، در تحقیقات ما روانآزردگی –صفت ناخوشایندی که با سازگاری ضعیف همراه است- در افرادی که میزان بالایی نخوت (غرور نامتمایز به خود) نشان دادند، بیشتر از افرادی بود که نخوت کمی داشتند.
با این که نخوت و خودشیفتگی با سازگاری ضعیفتر و در نتیجه با نقایص منشی همراه هستند، به نظر ما شواهدی وجود دارد که بر اساس آن غرور میتواند رفتار اخلاقی را باانگیزه کند. فیلسوفانی همچون کریستجانسون (۲۰۰۲) و روانشناسانی مانند داویدیو و پِنِر (۲۰۰۴) چنین استدلال کردهاند که افرادی که هنگام انجام کارهای اخلاقی احساس غرور میکنند – و هنگام انجام کارهای غیراخلاقی احساس شرم و گناه- با معیارهای رفتاری گروههای اجتماعی و همچنین با معیارهای درونی خودشان هماهنگی خوبی دارند.
با پیوند دادن اعمال اخلاقی به معیارها و تلاشهای فردی، هیجان غرور به گرایشی جهت عمل برای دیگران حتی در غیاب تقویت وسیلهای، تبدیل میشود. نتایج تجزیه و تحلیلهای ما حمایت خوبی از این دیدگاه فراهم میکند. ما دریافتیم افرادی که در فعالیتهای داطلبانه خود احساس غرور میکنند بیشتر از افرادی که چنین احساسی را ندارند درگیر این فعالیتها میشوند. نکته مهم آنکه تجربه غرور به طور یکتا در انجام فعالیت داوطلبانه نقش داشت، و از ویژگیهای شخصیتی گسترده و ویژگیهای شخصیتی جامعهپسندانهای همچون زایندگی متمایز بود. در نهایت، ما دریافتیم که تجربه غرور در عمل داوطلبانه با این ادراک از جانب فرد همراه است که فعالیت داوطلبانه بازتاب مستقیمی از اراده و ارزشهای فرد است.
سرانجام، در این فصل اشاره کردیم که تغییرات رشدی غرور در خلال کودکی در توضیح و تبیین ظهور نوعدوستی داوطلبانه، با برنامه و پایدار در نوجوانی نقش دارد. ما اشاره کردیم که کودکان خردسال توانایی ترکیب اراده، ارزشها و عمل خود را به طوری که رفتار اخلاقی خودمختار را باانگیزه کنند، ندارند. با تشکیل این ترکیب –در اواخر کودکی و اوایل نوجوانی- کودک قادر است حتی در غیاب پاداشهای آشکار، رضایت خود را در انجام رفتار اخلاقی بیابد.
تمامی بخشهای نظریه ما در زمینه تعامل رشد، غرور و عمل اخلاقی ترکیبی از واقعیت و مقادیر زیادی گمانهزنی است. هنوز دانش ما در رابطه با فصول مشترک این سازهها بسیار ناچیز است. با این حال، علاقه رو به رشد نسبت به سلسله رشد، غرور و عمل اخلاقی در بین روانشناسان و فلاسفه، به همراه یافتههای نویدبخشی که در این فصل مرور شد، نشان از آن دارد که این جهل و گمانهپردازی جای خود را به حجم روزافزون وقایع و نظریات میدهد. ما معتقدیم که با عمیق شدن آگاهیها در این زمینه، نقش غرور در حفظ عمل اخلاقی و اهمیت رشد غرور در میسر شدن چنین رفتارهایی هرچه بیشتر مورد توجه قرار خواهد گرفت.
مقالههای مرتبط:
- نظریه رشد اخلاقی پیاژه
- نظریه رشد اخلاقی کلبرگ
- آیا خجالت نعمت است یا مصیبت؟
- هیجانات خود-آگاه: معرفی پنج ویژگی اصلی
- یک مدل نظری فرآیندی برای هیجانات خود-آگاه
- مروری بر رشد غرور و اخلاق در فسلفه و روانشناسی
این مقاله فصل هفتم کتاب The Self-Conscious Emotions Theory and Research است که توسط آقای پیوند جلالی، کارشناسی ارشد روان شناسی عمومی دانشگاه علامه طباطبایی، برای انتشار در وب سایت روان حامی ترجمه شده است.