آنچه حدوداً در قرن چهاردهم جهان غرب را وارد مرحلهای جدید از بسط تاریخی خود کرد، رنسانس بود . انقلاب علمی در قرن هفدهم با اکتشافات کوپرنیک ، کپلر و گالیله هرچه سریعتر به مسیر خود ادامه داد و با ظهور نیوتون اساس فیزیک تحلیلی جدید و نگاه نیوتونی به علم و جدایی فیزیک و الاهیات بنیان گذاشته شد . در قرن هجدهم دوران پر فروغ روشنگری رقم خورد و علوم انسانی مدرن هرچه بیشتر بسط و توسعه یافت و در این دوران عالم غرب مدرن به تمامیت و اوج خود رسید . در این دوران با اتمام فلسفه هگل ، فلسفه در غرب جدید به تمامیت می رسد و علوم انسانی میآیند تا هر چه بیشتر التیامی باشند بر زخمهای غرب مدرن و پر کردن جای خالی فلسفه. با روان حامی همراه باشید
« هر عالم تاریخی دارای یک «روح» است که ذات آن را تعیین می کند، در ذیل این روح، هر عالم «جان» یا «نفس مدبری» دارد که ظهور و سیر تطور آن را تدبیر میکند. جان یا نفس مدبر هر عالم، از طریق عقل و انفعالات (عواطف) خاص هر دوره است که امکانها و قابلیتها و استعدادهای آن عالم تاریخی را از قوه به فعل در میآورد. در ذیل عقل و عاطفه هردوره ی تاریخی “علم و عمل ” خاص آن عالم پدیدار میشود و همه این اختصاصات به نحوی در “صورت مثالی بشر” یک دوره ظهور پیدا میکند. اومانیسم (خود بنیادانگاری نفسانی) ذات عالم مدرن است. اومانیسم (به مثابه روح غرب متجدد) تجسم اسم نفس اماره، است. غرب مدرن علاوه بر ذات، ذاتیات یا نفس مدبری دارد که آن را مدرنیته مینامیم. مدرنیته، صفات و آثاری دارد که در هیأت غرب جديد ظهور وتحقق یافته است .مدرنیته ، عقل و فعالات(عواطف) و علم و اخلاقیات و اقتصادی و سیاست وصورت مثالي بشر خاص خود را دارد و مجموع اینها است که در پیوند با هم و در مقام صفات و آثار مدرنیته، عالم غرب مدرن را پدیدار کرده است.» (زرشناس،۱۳۹۵،الف،ص۱۴)
اومانیسم روح و جان غرب مدرن است و نفس مدبر عالم تاریخی مدرن ، مدرنیته میباشد . مدرنیته آثار و ذاتیاتی دارد که از جملهی آن ، میتوان به صورت مثالی بشر بورژوا اشاره کرد . « صورت مثالی بشر مدرن آن چیزی است که آن را صورت مثالی بشر بورژوا نامیدهاند .» (زرشناس،۱۳۹۳،ب،ص۵۶)
به بیانی دیگر بشر مدرن به شکل بشر متعلق به طبقه بورژوا ظهور میکند . ظهور آن نیز به حسب مفاهیم ، آثار و ذاتیات مدرنیته، ظهوری سکولار- اومانستی برپایهی فهمی بشری از عالم و آدم و به مثابهی تجسم حیوان لذت طلب و سود محور و قدرت مدار و آزاد و خودبنیادانگار میباشد . انسان مدرن در مرتبهی حیوان اقتصادی – جنسی ظاهر میشود تا هرچه بیشتر اقتدار و سرمایهی خود و تصرفش را در عالم و آدم به واسطهی ابزارهایش از جمله، تکنولوژی و علوم طبیعی و انسانی بیشتر کند. در نتیجه بشر بورژوا متعلق به جهان مدرن و صورت مثالی و کمال بشریت در غرب مدرن میباشد .
تعریف چند اصطلاح
فهم این اصطلاحات به درک مطلب کمک شایانی میکند :
– « اومانیسم ، از آن منظر که بشر در مقام نفس اماره را اصالت ، موضوعیت و مرکزیت و محوریت میبخشد، سوبژکتیویته گفته میشود.» (زرشناس،۱۳۹۳،ب،ص۲۷)
– «روح حاکم بر غرب مدرن اومانیسم است . جوهر اومانیسم، استیلاجویی خودبنیادانه و نفسانیت مدار است؛ زیرا با انکار ضرورت هدایت قدسی و دینی، ساحت معنوی آدمی را ذیل ساحت ناسوتی او قرار میدهد و بشر را حاکم استیلاگر عالم که باید بساط سلطنت استیلاگرانه خود را بنا کند، فرض مینماید.» (زرشناس،۱۳۹۲،ج،ص۳۹)
– سکولاریسم به معنای غیرقدسی کردن امور ، غیردینی کردن و به عبارتی عرفی کردن است . (زرشناس،۱۳۹۲،ج،ص۵۱)
– مدرنیته را بدون بوروکراسی نمیتوان تصور کرد . مقصود از آن سازمان و ساختاری از مناسبات است که بر پایهی حسابگری سود محورانه عقل مدرن قرار است و تمام اجزای جامعهی مدرن را متحد کرده و اداره نماید. (زرشناس،۱۳۹۲، ج،ص۵۳)
علوم انسانی و ماموریت
روح مسلط بر غرب مدرن اومانیسم است که ذاتیاتی دارد و از جملهی آنها میتوان به سکولاریسم ، سودانگاری وسرمایه سالاری و نظام بوروکراتیک آن اشاره کرد . اینها ذاتیات این عالماند و از علم و عالَم مدرن غیر قابل انفکاک میباشند . علوم (اعم از طبیعی و انسانی ) و تمام امکانات مدرن به دنبال آناند تا به بسط هرچه بیشتر این ذاتیات در عالم بپردازند و مدرنیته را گسترش دهند . علوم انسانی از جمله ابزارهای بسیار قدرتمند و نیرومند جهان غرب است که وظیفهی حل بحرانهای حاصله در جوامع مرکزی و سیطرهی هرچه بیشتر بر جوامع پیرامونی را بر عهده دارد .یکی از کارا ترین علوم از مجموعهی علوم انسانی در جهت ترویج سبک زندگی مدرن و فراهم ساختن سوژههای خود بنیاد منطبق با مبانی نظری غرب مدرن ، روانشناسی است . روانشناسی قادر است با کشف (جعل) اختلالات و و ناهنجاریها، برای بشر چهار چوبی متناسب با آرمانها و امیال اومانیستی – سکولاریستی جهان مدرن بنیان کند و در نتیجهی آن هر چه بیشتر به تربیت افرادی متناسب با این آرمانها، همت گذارد تا بتواند نواقص و بحرانهای ظاهر شدهی مدرنیته در قرن بیستم و دوران پسامدرن را سرپوش باشد و وسیلهای برای تسلط بر دیگر ملل پیرامونی .
« علم مدرن پدیدار گردیده است تا در تحقق اغراض خودبنیاد انگارانهی بشر متجدد (تصرفگری و سلطنت در عالم و آدم به نفع سرمایه داری و نظام سلطه ) نقش افرینی داشته باشد. علوم انسانی مدرن ، یکی از انحاءِ «تفکرِ نیست انگار» و بحرانزدهی پسافلسفی روزگار تمامیت تجدد است. علوم انسانی میخواهد که در روزگار بحران انحطاطی عالم مدرن، مددرسان این عالم باشد تا بتواند نظم و نظام خود را حفظ کند و با تزلزل بنیادین و بحران فزاینده وجودیاش مقابله نماید. علوم انسانی مدرن سودای آن دارد تا به واسطه تفکر متافیزیکی پسافلسفي دوران به تمامیت رسیدهی مدرنیته، از فاهمهی نیست انگار اومانیست الهام و بهره بگیرد تا به عالم غرب مدرن بحران زده و متزلزل در حفظ نظم و نظام خود مدد رساند. » (زرشناس،۱۳۹۳،الف،ص۲۱و۲۳)
علوم انسانی با به تمامیت رسیدن دوران فلسفه اومانیستی غرب مدرن ظهوری چشمگیر پیدا میکند و به عنوان یک علم مستقل به طور تفصیلی آشکار میشود و در صدد آن بر میآید تا نشانههای تزلزل و بحران در عالم غرب مدرن را بهبود بخشد . در واقع علوم انسانی میکوشد تا فلسفهی به تمامیت رسیدهی پس از هگل را جانشین باشد . این علوم در تلاش است توجیه و تفسیری اومانیستی متناسب با ذات سکولاریستی خود ، از شئون انسانی را ارائه دهد تا هر چه بیشتر التیامی بر زخمهای عالم غرب مدرن و بحران مدرنیته باشد .
اساسا علم مدرن نسبتی تصرف گرایانه با عالم دارد و هر آنچه غیر از خود را ابژه میکند تا هرچه بیشتر در آن تصرف کرده و به نفع سوژهی خودبنیاد بهره گیرد. علوم انسانی مدرن با شئون وجودی این انسان سر و کار دارد و بشری که در این علوم میبینیم ، بشر به مثابهی حیوان سود جو – لذت طلب ، خودبنیادانگار تعریف میشود . ره آورد ماتریالیسم و کمی انگاری صرف در علم ، نگرش حیوانی به انسان بوده است و کاپیتالیسم ، سودجویی و لیبرلیسم ، لذت طلبی و سوبژکتیوته ، خودبنیادانگاری را برای بشر مدرن حاصل آورده است.
باطن روان شناسی مدرن به عنوان یکی از رشتههای علوم انسانی، نحوی کوشش برای قابل تحمل کردن زندگی مبتذل مدرن و ملالتها و بحران ها و پوچ انگاری های ذاتی و گریزناپذیر آن بر پایه ترویج اشکال مختلف صریح و غیر صریح و مستقیم و غیر مستقیم لذت طلبی در مراتب و درجات مختلف آن است. جوهر رویکرد به اصطلاح درمانی روان شناسی مدرن، سازگار کردن شخص با هنجارها و موازین استبدادی و نفسانیت مدار عالم مدرن و اجتماعات ذیل آن از طریق تکنیک هایی است که در صدد ایجاد نحوی لذت و آرامش مبتذل و ناسالم و مقطعی است . (زرشناس،۱۳۹۳،الف،ص۵۰)
گویا غرب مدرن از گذر روانشناسی مدرن، تصمیم بر تبدیل بشریت به شهروند سر به راه نظام جهانی را دارد و علوم انسانی بالاخص روانشناسی مدرن وظیفهی اصلی را برای تامین پیاده نظام نظم نوین جهانی را بر عهده دارد .
اساسا علوم انسانی به دلیل نگاه تصرف گرایانه و اومانیستی ، غلبهی تفاسیر ماتریالیستی و سنگینی سایهی پوزیتیویسم ، خدمت به ایدههای سرمایه سالارانه و ناتوانی در مرزبندی بین خود و علوم طبیعی و کمیت انگاری در روش خود که سنخیتی با موضوع آن ندارد گرفتار فروپاشی از درون و از خود بیگانگی میگردد . (البته ارتباط هر یک از مفاهیم مذکور باید نشان داده شود و توجیه شوند . که در این یادداشت نمی گنجد .)
ماموریت علوم انسانی مدرن(و بیش از همه روانشناسی مدرن)، در عالم غرب جدید تبیین و توجیه جهان بینی وسبک زندگی مدرن، دفاع از نظم و نظام تجدد و کوشش برای مقابله با معضلات و بحرانهای برآمده از تضاد درونی و وضعیت انحطاطی این عالم بوده است .
روانشناسی مدرن و بحران
از بحرانهای اصلی در روانشناسی موضوعهای مورد مطالعه آن است که سنخیت چندانی با روشهای اثباتی و پوزیتویستیِ آزمایشگاهی ندارد و این امر روانشناسی را بیش از بیش دچار بحران در روش کرده است . بنابراین روانشناسی اموری را مورد مطالعه قرار داده است که با روش علمی – حسی اش همخوانی ندارد و این تضاد از همان ابتدای شکلگیری روانشناسی همراه آن بوده است و تا امروز نیز ادامه دارد . بارها از طریق نحلههای مختلف روان درمانگران تعریف روانشناسب عوض میشد . گاهی امور مورد مشاهدهی صرف مورد توجه قرار میگرفت و گاهی فرایندهای صرفا ذهنی . اساس رویکرد فروید و پیروان او خارج از حیطهی پوزیتیویستی علم واقع میشوند و تنها روانشناسی وحدتگرا است که مفهوم ماتریالیستی – پوزیتیویستی آن را آشکار میکند . امروزه همچنان بر سر این مسائل جدل برقرار است و هنوز بسیاری از مفاهیم روانشناختی، مثلا هوش تعریف نشدهاند یا تعریف واحدی از آنها وجود ندارد . روانشناسی بحران زده، وظیفهی آن دارد تا بحرانهای جهان مدرن را چاره باشد . اما این مسائل بر ما آشکار میکنند که روانشناسی که روزی امید و شاید تنها امید سرمایهداری و نظام جهانی برای تولید سوژه ی خودبنیادش بود نیز با بحرانهای عمیقی دست و پنجه نرم میکند .
روانشناسی با ارائهی تکنیکهای کمی همچون دیگر علوم انسانی، گرفتار تعریف ناقص و معیوب پوزیتیویستی از علم شده است و به دلیل ناتوانی در به کارگیری این روش در تمام موضوعات مطالعاتی خود گرفتار بحران دیگری در خود میشود .
روشهای صرفا آزمایشگاهی، برای روانشناسی آنقدر گمراه کننده بود، که موجب شروع کابوسی عمیق در روانشناسی گردید. تا آنجا که میبینیم امروزه چگونه بیش از پیش مورد نقد اساسی قرار میگیرد . « این حماقت محض است که فکر کنیم فرد، در مقابل ما میتواند از طریق یک سری تحلیلها و فرمول بندیها شناخته شود .» (می،۱۳۹۱،الف،۷۵)
بسط فیزیولوژی مدرن و تئوریهای تفسیرهای فیزیولوژیکی از بشر با کارهای هلموتز ، وبر و فخنر حلقهی تکمیلی واپسین بود . ( البته نباید از خدمات این نگاه و رویکردها به روانشناسی و بشر نیز چشم پوشید اما نباید اشکالات را هم نایده گرفت .)
ویلهم وونت با راه اندازی اولین آزمایشگاه روانشناسی ارادهی خود را هر چه بیشتر مصروف به علمی و آزمایشگاهی کردن روانشناسی گذاشت . تیچنر با مکتب ساختارگرایی تاکید بر اتمهای هشیاری کرد و از عناصر سازنده ی هشیاری سخن گفت . در واقع او به خوبی نگاه تحلیلی به مسائل که از دستاوردهای علوم جدید و مدرنیته در اندیشهی نیوتون بود را در روانشناسی و موضوع آن ، هشیاری پیاده ساخت . ویلیام جیمز نیز پراگماتیستی بود که تحت تاثیر تئوری داروین سازگاری هرچه بیشتر موجود زنده با محیط را هشیاری دانست که در جهت بسط و تداوم ارزش های مدرنیته بسیار مفید افتاد .
« در روانکاوی وضع بر همین قرار است ؛ آنجا که فروید عنوان میکند: «هر جا، او هست، من هم باشد، که در واقع به دنبال آن است تا از طریق اعمال انضباطی خودآگاهانهی مدرنیستی، رقابت لذت انگارانهی افراد بشری را به نحوی کنترل و مدیریت نماید تا مانع فروپاشی ارگان اجتماع ليبرالی گردد. زیرا در اجتماع مدرن هر فرد انسان، در هنگام یک اتم خود بنیادانگار در رقابت خصمانه با دیگر اتمهای انسانی قرار دارد و منطق و الگوی حاکم بر مناسبات میان افراد انسانی در این اجتماعات همان الگوی انسان، گرگ انسان است، که توماس هابز، عنوان کرده بود. فروید با تأکید بر لزوم کنترل id یا نهاد (او) توسط من یا ego، میخواهد طريق وامکانی برای کنترل تزاحم و رقابت ویرانگر نفوس خود بنیادانگار اتمیزه بگشاید، تا از طریق اعمال الگوی انضباط و کنترل خود آگاهانهی «من»، تکاپوها و تزاحم لذت جویانه این اتمهای جدا از هم را به هر نحوی سامان دهد که حیات مناسبات گرگ صفتانه و اتمیزه مدرنیستی لیبرال – سرمایه دارانه دچار فروپاشی نگردد. » (زرشناس،۱۳۹۵،د،ص۱۵۲)
در مورد رفتارگرایی نیز به واقع میتوان آن را تجلی تام و تمام فلسفهی تجربهگرای انگلیسی در روانشناسی دانست . تاکید مفرط بر رفتار و مشاهدهی سطحی و ظاهر بینی و هم چنین نگرش حسی – تجربی از ویژگیهای اصلی آن است . ظهور ، گسترش و نهایتا افول رفتارگرایی (ملهم از فلسفه تجربی گرا)، یکی از مظاهر بحران روانشناسی است . در مورد انسانگرایی و نیروی سوم روانشناسی نیز میتواننشان داد که آنچه که به عنوان خودشکوفایی مطرح میشود چیزی نیست مگر رویای تحقق تام و تمام سوژهی خودبنیاد و عقلانیت محور دکارتی . (زرشناس،۱۳۹۵،د)
همچنین نفوذ اندیشههای مدرنیستی را در مفاهیم به کار گرفته و تعاریفی که از این مفاهیم نیز شد می توان پیگیری کرد . مثلا مفهوم هوش را برخی سازگاری هرچه بیشتر با محیط عنوان کردهاند. « به میزانی که آدمی انطباق و سازگاری بیشتری با غرب مدرن داشته باشد و به یک معنا به میزانی که بیشتر در آن مستحیل شده باشد با هوش تر است . با پذیرش این تلقی قاعدتا هر نوع آرمانگرایی ، انقلابگریی، مبارزهجویی با مظالم غرب مدرن با عدم تبعیت از آن نشانهی بیهوشی یا کم هوشی است . با تامل در این معنا مشخص میشود علم روانشناسی اگرچه داعیه ی بی طرفی و کمک به شناخت انسان و تامین بهداشت روانی آدمیان را دارد ، اما در عمل و در جهتگیری اصلی خود به تحمیق بشر در مسیر سلطهی مدرنیته میپردازد . » (زرشناس،۱۳۹۵،د،ص۸۶)
این اتفاقات خبر از انحطاطی درونی در روان شناسی مدرن میدهند که در نتیجهی بسط و تسلط رویکرد ماشینی و پوزیتویستی و آزمایشگاهی صرف و نگاه ماتریالیستی به وجود آدمی و تاکید بر منظر مکانیستی – بیولوژیکی در راستای پذیرش و درونی کردن سبک زندگیهای خودبنیادانگارانهی سکولاریستی – اومانیستی و ارزشهای لیبرالیستی جهان غرب مدرن و تحمل ناسازگاریها و نابهسامانیها و بحرانهای غرب مدرن پدید آمده است .
روانشناسی و نئولیبرالیسم
وظیفهی خطیر روانشناسی، برای بازارهای نظام سرمایه داری آناست که سوژهای تربیت کند خود تنظیمگر تا حداقل هزینه را بر بازار تحمیل کند و در رقابتی جدی برای کسب خوشبختی خودش را ذیل حقیقت بازار معنا نماید . نظام غرب مدرن از گذر روانشناسی سوژهای را طلب میکند که در پی خصوصی سازی بهداشت و آموزش و … همهی هزینهها و شکستها و پیروزیهایش را خودش بر عهده بگیرد تا هرچه بیشتر وظیفه، از عهدهی جامعهی سرمایه داری برداشته شود . بنابراین« در چرخشی عمیق فرهنگ را ابتدا به سطح فردی و خانوادگی فروکاست و در سطح بعد وظیفهی فرهنگ سازی را (متناسب با سوژه ی خود بنیاد)،بر عهدهی روانشناسی و مشتقات آن نهاد .» (حیدری ، ۱۳۹۵)
در نتیجه روانشناسی این بار به جای کشف اختلالات و بیماریها، به جعل آنها میپردازد و بیماری نه در تفکیک روح سالم از ناسالم تعریف میشود که در منطق بازار و نئولیبرالیسم جست و جو میگردد .
آنچنان که از شواهد بر میآید نظام اقتصادی نئولیبرال حاکم بر جوامع مرکزی از گذر روانشناسی مدرن به وسیلهی مقولهبندی و شکلدهی، به ابژههای خود (به وسیله ی جعل مفهوم بیماری و اختلال بر آنها )، بر اساس یک وضعیت تاریخی (یعنی بازار) در حال خلق سوژهای است خودتنظیمگر و همخوان با سازمان قدرت سیاسی و دولت و بازار به گونهای که مثلا با خصوصی سازی بهداشت ، آموزش و … هیچ هزینهای بر عهدهی دولت و بازار قرار نگیرد . لذا بازار خود تنظیم گر که آرمان نظام نئولیبرالی باشد به سوژهای خودتنظیمگر محتاج است و وظیفهی تربیت این سوژه را روانشناسی مدرن بر عهده دارد.
به عنوان نمونه در روان شناسی اگزیستانسیال یکی از تاکیدات اصلی آن بر مسئولیتپذیری و مسئول بودن هر فردی در قبال اعمال و گذشتهاش، بسیار مورد توجه است .
« به عنوان یک اصل فرد تنها در صورتی میتواند آزاد باشد که مسئولیت داشته باشد. همچنین فرد،تنها در صورتی میتواند مسئولیت داشته باشد که آزاد باشد. احساس مسئولیت، از رابطهی نوزاد و مادرش آغاز میشود ؛ همین که او بزرگ میشود ، میآموزد که مادر نیز نیازهای خویش را دارد. بنابراین رشد همواره دو جنبهی هم زمان دارد : آزادی و مسئولیت .مسئولیت برابر با آزادی است و آزادی برای مسئولیت ضروری است.از آنجا که مسئولیت آزادی را محدود میکند، یک جنبه از قطب سرنوشت محسوب میشود .» (می،۱۳۹۳،ب،ص۸۷)
تاکید اگزیستانسیالیسم به مسئولیت بر همگان مبرهن است و نیازی به آوردن نمونههای بیشتری نیست . اما آن چه رخ مینماید، آن است که این تاکید نشان از تربیت سوژهای است متناسب با نظام سرمایه سالاری مدرن، به گونهای که همهی عواقب اعمالش را خود، بر دوش کشد تا هیچگونه مسئولیتی متوجه جامعه و نظام اجتماعی نباشد . سوژه هر چه بیشتر خود بنیاد و خود تنظیم گر شود و مقصر آسیبهای اجتماعی سوژهی خودبنیاد سکولار – اومانیستی باشد و نه جامعهی لیبرالیستی غرب مدرن .
در نتیجه، ظاهراً روانشناسی، نه علمی بی طرف که علمی در خدمت طبقهی سرمایه دار، به منظور تامین هرچه بیشتر نیروی انسانی لازم برای نظامهای سرمایه داری و متناسب با ارزشهای حاکم بر این جوامع میباشد . از این رهگذر روانشناسی جدید، هر چه بیشر تاکید بر فرد و خانواده و نه فرهنگ و اجتماع میکند . به دنبال این خدمتگزاری روانشناسی، نسبت به عالم مدرن ، غرب مدرن نیز گرفتار انحطاطات و مشکلاتی است که به سادگی توان عبور از آنها را ندارد و دست به دامان علوم انسانی شده است . هم چنین از سوی دیگر روانشناسی بذاته نیز خود گرفتار بحران هایی اساسی از جمله در تعریف ، موضوع و روش خود میباشد . لذا بحران های جهان غرب و کشورهای مرکزی و پیرامونی از طرفی و بحرانهای درونی روانشناسی، از طرفی دیگر شرایط را بسیار وخیم کرده است به گونهای که هر گونه اعتماد به روانشناسی مدرن را بی اعتبار میکند .
اما آنچه که به دست میآید آن است که دانشجوی این رشته باید بیش از پیش بر تصرف انتقادی در این علوم توجه کند و خودش را برای ارائهی جایگزینهای دیگری نسبت به روانشناسی مدرن آماده سازد .
تحلیل
آنچنان که از آثار زرشناس بر میآید او نگاهی دوباره به عالم و آدم و بالاخص، علم انسانی دارد . چرا که همواره در هر مسئلهی روانی ، اجتماعی ، اقتصادی ، سیاسیای سخن از دو جبههی اصلی یعنی جهبه ی نیروهای انقلابی و جبههی نئولیبرالی میآورد و هماره، آنهت را بر سر ستیز با یکدیگرمینشاند .
زرشناس، به شکلی مبهم، دنیای غرب را تجلی اسم نفس اماره میداند ، تجلیای که هیچوقت از فرآیند آن، سخنی به میان نمیآورد و با نگاهی هگل وار برای آن تمدن ، روحی قایل است که اساس آن تمدن را میسازد . [۱] در ذیل این روح غربی جانی تصور میکند که تدبیر چگونگی ظهور آن روح را بر عهده دارد . گویی تضادهای هگلی برای ظهور روح ، جای خود را به جانی تازه(نفس مدبر)، میدهد تا تجلی یابد ؛ اما این بار نه همچون فلسفهی هگل برای آشکار شدن بیش از پیش واقعیت، که برای آشکار شدن نکبت . از منظر او غرب جدید چیزی جز نکبت و گمراهی و دوری از اله نیست و لذا همواره باید سعی کنیم جلوههای تمدنی غرب را از تمدن اسلامی خویش بزداییم و تلاش کنیم تمدن اسلامی و انقلابی را جانشین آن سازیم .
بنابراین زرشناس اکنون را برههای بسیار تاریخی و حساس برای بشر میداند . چرا که جدال غرب و شرق (تمدن اسلامی)، بالا گرفته و به زعم او در نهایت، یکی از آنها پیروز خواهد شد .
همانطور که ذکر شد، زرشناس جهان را دو پاره و به شکل حق و باطل میبیند . دو جبههای که همیشه در حال نبرد با یکدیگرند . اما این نگاه تا حدودی غیر منطقی و غیر واقعی مینماید . چرا که در عالم واقع بشر، دو پاره نیست و این پلورالیسم است که بر جهان حاکم است . کثرت گرایی است که سلطه دارد و دنیا نه سیاه و سفید که خاکستری است . مثلا در حوزه ی اقتصاد او سیاستهای اقتصادی را اساسا به دو بخش اسلامی و (نئو)لیبرالی تقسیم میکند ؛ و حال اگر ما سراغ از اقتصاد سوسیالیستی بگیریم او مجبور است لاجرم آن را هم در همان راستای (نئو)لیبرالی تبیین کند تا بتواند نگاه دوآلیستی خود را حفظ نماید . [۲] اما اگر این نگاه ثنویت گونه به اجتماع ، مردم و … را بزداییم و کثرت زدایی را جانشین آن کنیم خواهیم توانست جهان را واقعبینانهتر تبیین کنیم . لذا تصور میشود شهریار زرشناس، شناسایی درستی از تخاصمهای غرب جدید به دست نمیدهد و همه را باهم یک کاسه میکند . علاوه بر اینکه در طرف غرب مدرن تکثر موجود است در طرف دیگر ماجرا، از نگاه تخاصم جویانهی زرشناس نیز، کثرت، بیداد میکند . عالمان اسلامی سالهاست بر سر یکدیگر میکوفتند و میکوبند که علوم انسانی اسلامی چیست و چه نسبتی با علوم جدید دارد و سوالاتی از این دست که هر عالمی برای هر کدام از آنها پاسخهای متفاوتی دارد و لذا در سمت دیگر هم که علوم اسلامی باشد هیچ وقت اتفاق آرا پدید نیامده است . لذا در این جا هم ما با تکثر گراییای غیر قابل تحویل به وحدت رو به رو هستیم .
زرشناس به شکلی تقریبا افراطی تمام مظاهر تمدن غرب را مردود اعلام میکندو مثلا در روانشناسی، قایل است که ما باید در طی یک دوره ی طولانی مدت تمام جامعه را از آن بزداییم .[۳] و از لزوم بازگشت به سنت و میراث گذشتهی اسلامی ایرانیان، یاد میکند و تنها جایگزینش در برابر غرب جدید ، بینش و نگرش انقلابی است . در صورتی که هیچ وقت نمیتوان از آثار زرشناس دریافت که اساسا انقلابیگری یعنی چه و اینکه این نوع از انقلاب چه سلاحی در برابر غربِ تا دندان مسلح دارد .
حال اگر بخواهیم موضع زرشناس را در بین دیگر اندیشمندان ترسیم کنیم ، به بیانی او را باید از پست مدرنیستهای پررنگ به حساب آورد . البته با این تفاوت که زرشناس، پست مدرنیسم را هم جلوهای از آثار غرب مدرن به شمار میآورد که در صدد زدودن آن برآمده است . لذا موضع انقلابی او اینگونه ترسیم میشود که ، او و امثال او خود را در جایگاهی تصور کردهاند که هر مظهری از مظاهر غرب و اومانیسم (روح مدرنیته) را به نزاع دعوت کنند و با سلاح چوبین سنت اسلامی بر سلاح آتشین غرب مدرن فایق آیند .
در برابر نگاه زرشناس، که تمام غرب و ظواهرش را شئون یک باطن میبینند؛ نگاه دیگری را میتوان سراغ گرفت که غرب را چیزی نمیداند جز همین نظامات و فنون و آداب و افکار . به دیگر سخن زرشناس همچون هگلی مشربان برای غرب روح قایل است که در هریک از فیلسوفان ، هنرمندان و افکار و اعمال مغرب زمینیان تجلی میکند . در حالی که در طرف مقابل سراغ از افرادی میتوان گرفت که غرب را نه یک کل واحد و روحی در کالبد مغرب نشینان که مجموعه ای از فلاسفه یا هنرمندان میداند که آرا و اندیشههای نزدیک به یکدیگر دارند . لذا از این نظر گاه بر خلاف منظر پیشین ما با فلسفهب غرب روبه رو نیستیم ، ما با فیلسوفان غربی رو به روییم . ما با غرب (به مثابه ی یک کل و تجلی یک روح واحد )، طرف نیستیم، ما با غربیان روبه روییم و قس علی هذه . [۴]
بنابراین در مقابل غرب شناسی زرشناس، از دیگر اندیشمندان شرقی نیز میتوان سخن گفت که غرب را نه یک کل واحد که مجموعهای از اجزای مرتبط به یکدیگر درک کردهاند . لذا موضع معتدلانهتری نسبت عالم غرب اتخاذ میکنند
در پایان آراء، زرشناس را میتوان حاصل نگاه هگلی وار به تاریخ ، نقدی مارکسیستی گونه به سرمایه سالاری ، ستیزی اگزیستانسیالیستی با ماتریالیسم و ماشینیسم و گرایشی پست مدرنیستی به غرب جدید دانست .
منابع :
- زرشناس ، شهریار (۱۳۹۵ الف) ، علوم انسانی در ترازوی نقد ، تهران : انتشارات بسیج دانشجویی دانشگاه امام صادق
- زرشناس ، شهریار (۱۳۹۳ ب) ، تولد غرب مدرن ، تهران : خبرگزاری تسنیم
- زرشناس ، شهریار (۱۳۹۲ ج) ، مبانی نظری غرب مدرن (چاپ دوم) ، قم : دفتر نشر معارف
- زرشناس ، شهریار (۱۳۹۵ د) ، روان شناسی در ترازوی نقد ، تهران : انتشارات بسیج دانشجویی دانشگاه امام صادق
- زرشناس ، شهریار (۱۳۹۳ هـ ) ، آغاز یک پایان ، تهران : خبرگزاری تسنیم
- زرشناس ، شهریار (۱۳۹۲ ی ) ، سرمایه سالاری(کاپیتالیسم) ، تهران : معارف
- می ، رولو (۱۳۹۱ الف ) ، هنر مشاوره ، تهران : نشر دانژه
- می ، رولو (۱۳۹۲ ب ) ، آزادی و سرنوشت ، تهران : کتاب ارجمند
- سروش ، عبدالکریم ؛ (۱۳۹۳) . تفرج صنع ؛ تهران ، انتشارات صراط
- حیدری ، آرش (۱۳۹۵) ، روانشناسی ، حکومت مندی و نولیبرالیسم ، دوره ۲۴ ، شماره یک
پی نوشت :
- هر عالم تاریخی دارای یک روح است که ذت آن را تعیین میکند . در ذیل این روح هر عالم جان یا نفس مدبری دارد که ظهور و سیر تطور آن را تعیین میکند . (زرشناس،۱۳۹۵،الف،ص۱۴)
- نکته ی مهم در خصوص آرای موسوم به سوسیالیستهای تخیلی و مارکسیستها این است که هر دوی اینها به لحاظ فکری و عملی به مبادی و مبانی فکری تمدن غرب مدرن و جامعه ی بورژوایی و نظام صنعتی تعلق داشتند و آبشخور فلسفی همه اینان ، راسیونالیسم دکارتی و آرا نویسندگان عصر روشنگری بوده است . اساسا سوسیالیسم صورتی از کاپیتالیسم است . (زرشناس،۱۳۹۲،ی،ص۵۵)
- در شرایط امروز کشور ….. حذف دفعی و ناگهانی رواندرمانیها و مشاورهها میتواند صد ها نفر را دست خوش پریشانی کند . از این رو در فرایند مواجهه با نقش و کارکرد روانشناسی و نظام رواندرمانی در ایران باید به نحوی کاملا حساب شده و با برنامه و روبه جلو و انجام هر نوع پژوهش برای محدود سازی نهاد روانشناسی و کاستن نقش مخرب آن ، به صورت تدریجی و از طریق یک برنامهی ده ساله و بیشتر و از طریق فعال کردن نحوی نظام مشاوره و روان درمانی معنوی مختص دورانگذار به عنوان جایگزین مشاورهای سکولار – نئولیبرال شبه مدرن کنونی ، اجرایی و عملیاتی کرد . بحث در این خصوص در زمان و فرصت مقتضی باید به تفصیل صورت گیرد . (زرشناس،۱۳۹۵،د،ص۱۸۱)
چنان که ملاحظه میشود زرشناس یکسره تمام روانشناسی موجود را به چشم تحقیر مینگرد و درصد حذف آن از نظام درمانی کشور و جایگزینی روانسنایب معنوی به جای آن است . فرایندی که هیچ وقت سخنی از چگونگی آن نمیزند و روانشناسیای که هیچ موقع بیانی از چه بودگی آن به میان نمیآورد !
- نه . فلسفهی غرب نداریم که هریک از فیلسوفان بخشی و سطری از آن را گفته باشند . روح هنر غرب نداریم که اثر هنری مظهری از آن باشد . و فرهنگ غرب نداریم که اعمال غربیان افراد و مصادیق آن فرهنگ کلی باشند . آنچه داریم فیلسوفان مغرب زمین است ، هنرمندان مغرب است و اعمال و رفتار آنان است . نمیتوان مدعی شد که فیلسوفان و هنرمندان و حاکمان همه کارگزاران یک روح واحداند …. ما با غرب روبه رو نیستیم با غربیان طرفیم . فلسفهی غرب بر سر ما نمیریزد فیلسوفان غربی با ما سخن میگویند . (سروش،۱۳۹۳،ص۲۳۲ و ۲۳۳)
- نویسنده: سید محمدسعید صحاف


