امروز ۲۸ خرداد است. از صبح که بیدار شدهام در حال مرتبسازی وسایل و کتابهایم هستم و احساس میکنم «یک عالمه» کارهای عقب افتاده دارم، کارهایی که طبق برنامهریزیهایی که انجام داده بودم باید تا الان پروندهشان بسته میشد. اما وقتی به دور و برم نگاهی میاندازم میبینم که کلی کار عقبافتاده مانده روی دستم.
میتوانم دلیلتراشی کنم و بگویم مثلاً ایام امتحانات بوده و طرح سوالات و تصحیح برگهها و پاسخ دادن به اعتراضهای دانشجوهایم وقتم را پر کرده است. اما ته دلم میدانم که این دلیلتراشی حتی اگر منطقی هم باشد قانعکننده نیست چون زمانی که داشتم برنامهریزی میکردم برای دردسرهای امتحانات نیز وقت کافی در نظر گرفته بودم. پس ماجرا از چه قرار است؟ چرا وقتم به اندازهی کافی کِش نیامده است تا من کارهایم را تمام کنم؟
فکر میکنم همه ما وقتی برنامهریزی میکنیم در نهایت متوجه میشویم که نتوانستهایم طبق برنامههایمان پیش برویم و قاعدتاً خودمان را سرزنش میکنیم و تصمیم میگیریم که مرتبهی بعدی به برنامههایمان پایبندی نشان بدهیم. اما تجربه ثابت کرده است تعهد به هر چیزی ممکن است الا به برنامهریزیهایی که انجام میدهیم. نگران نباشید این مسئله یک مسئلهی جهانشمول است و در کل یکی از تجربههای اصیل نوع بشر محسوب میشود.
در روانشناسی مفهومی وجود دارد به نام سفسطه برنامهریزی، که گمان میکنم میتواند برای پرسش ما پاسخی دست و پا کند. در ادامه با روان حامی همراه باشید.
سفسطه برنامهریزی چیست؟
سفسطه برنامهریزی تا حدود زیادی از خوشبینی ما سرچشمه میگیرد. اما هر چه هست همین سفسطه برنامهریزی است که در نهایت باعث شکست ما در پایبندی به برنامههایمان میشود. موضوع از این قرار است که اصولاً آدمها هنگام شروع کار بر این باورند که کارها قرار است به خوبی پیش برود و انتظار دارند که اتفاقهای خوبی برای آنها رخ بدهد. حتی ما معتقدیم که اتفاقهای خوب و مثبت برای ما بیشتر از دیگران رخ خواهند داد. علاوه بر این ما به قضاوتهای خودمان بیش از حد اعتماد داریم. به این مسئله، روانشناسها میگویند «پناهگاه اطمینان». خب حالا بیایید بررسی کنیم ببینیم هنگام برنامهریزی چه اتفاقی میافتد؟
بر اساس فرضیه سفسطه برنامهریزی ما معتقدیم که در یک زمان کوتاه میتوانیم کارهای زیادی انجام دهیم. یعنی وقتی برنامهریزی میکنیم توانایی واقعی خود را برای انجام کارها در نظر نمیگیریم و گمان میکنیم که توانایی ما بیشتر از این حرفاست، بنابراین برنامهای تنظیم میکنیم که در آن برای کارهایی که بر اساس توانایی واقعی ما قرار است مثلاً سه ساعت وقت ببرد، یک ساعت وقت در نظر میگیریم. این موضوع در برنامههای ساخت و ساز شهرداری نیز به خوبی قابل مشاهده است. مثلاً آنها در ابتدا تخمین میزنند که ساخت فلان پل سه ماه طول میکشد اما در عمل قرار است یک سال طول بکشد. چرا در برنامهریزی دچار سفسطه میشویم؟
یک عامل از این قرار است که وقتی قرار است برای یک تکلیف برنامهریزی کنیم از شیوه «تفکر روایتی» استفاده میکنیم، یعنی به جای اینکه گذشته را در نظر بگیریم آینده را به حساب میآوریم. در واقع به این موضوع توجه نمیکنیم که کارهای مشابه در گذشته چقدر زمان برده است. اگر بخواهم حق مطلب را ادا کنم باید بگویم که از تجربههایمان درس عبرت نمیگیریم!!!!. در این صورت دوباره وقت کمی برای کارها در نظر میگیریم و طبیعتاً دوباره شکست میخوریم و جالب اینجاست که برایمان درس عبرت نمیشود.
جالبترش اینجاست که حتی وقتی گذشته را به حساب میآوریم شکست خود را به عوامل خارج از کنترل خود نسبت میدهیم مثلا من فکر میکنم که اعتراض دانشجوها وقت مرا گرفته است!!!!!
عامل بعدی سفسطهی برنامهریزی این است که اغلب ما فکر میکنیم آن چیزی را که میخواهیم، قرار است به آن دست پیدا کنیم. یعنی کارها به سمت همان چیزی که ما میخواهیم پیش میرود. وقتی انگیزهی زیادی برای انجام یک کار داریم گمان میکنیم زمین و زمان دست به دست ما خواهند داد و به یاری ما خواهند شتافت و به ما کمک میکنند تا به آن چیزی که میخواهیم دست پیدا کنیم. بنابراین تخمین زمانی ما برای انجام کارها تحت تأثیر امیدها و آرزوهای ما قرار دارد!
فعلاً راه حلی برای رهایی از دام سفسطه برنامهریزی سراغ ندارم، شما اگر دارید لطفا به من هم اطلاع بدهید که سخت، که سخت، که سخت به آن نیازمندم….
مقاله مرتبط:
?حمید بهرامیزاده


