نظریه شخصیت آدلر: روانشناسی فردنگر
نظریه شخصیت و به تبع آن نظریه رواندرمانی هر نظریهپردازی تحت تأثیر زندگی و رویدادهایی است که برای او رخ داده است. بنابراین ابتدا زندگینامه آدلر را با هم مرور میکنیم تا درک درستی از نظریه شخصیت آدلر داشته باشیم. با روانحامی همراه باشید.
کودکی و نوجوانی آدلر
اوایل کودکی آدلر با بیماری، آگاهی از مرگ، و حسادت به برادر بزرگترش مشخص میشد. او به نرمی استخوان مبتلا بود (کمبود ویتامین D که با نرمی استخوان مشخص میشود)، که به او اجازه نمیداد با کودکان دیگر بازی کند. در ۳ سالگی، برادر کوچکترش در تخت کنار او مرد. آدلر در ۴ سالگی در اثر ذات الریه، نزدیک به مرگ بود. وقتی او شنید که دکتر به پدرش میگوید «پسر شما از دست رفته است» تصمیم گرفت دکتر شود.
آدلر خردسال که مادرش او را به خاطر بیماریاش لوس بار آورده بود، در ۲ سالگی با به دنیا آمدن بچهای دیگر، مغزول شد. زندگینامهنویسان اظهار میدارند که شاید مادر آدلر از آن پس وی را طرد کرده باشد، ولی او محبوب پدرش بود. بنابراین، روابط کودکی آدلر با والدینش با روابط فروید تقاوت داشت (فروید به مادر خود بیشتر از پدرش نزدیک بود). آدلر در بزرگسالگی، مفهوم عقده ادیپ فروید را کنار گذاشت، زیرا با تجربیات کودکی خودش خیلی بیگانه بود.
آدلر به برادر بزرگترش که قویبنیه و سالم بود و میتوانست به فعالیتهای بدنی و ورزشهایی بپردازد که آدلر نمیتوانست نقشی در آنها داشته باشد، حسادت میکرد. «یادم میآید روی نیمکت مینشستم، به خاطر نرمی استخوان باندپیچی شده بودم، در حالی که برادر سالم من روبهرویم نشسته بود. او میتوانست بدود، بالا و پایین بپرد، و بدون زحمت حرکت کند، در حالی که برای من، حرکت از هر نوع، فشار و تقلا بود».
آدلر نسبت به برادرش و کودکان دیگر محله که همگی سالمتر و خوش بنیهتر به نظر میرسیدند، احساس حقارت میکرد. در نتیجه، تصمیم گرفت برای چیره شدن بر احساسهای حقارت، سخت تلاش کرده و ضعفهای جسمانی خود را جبران کند. او با وجود جثه کوچک، بیعرضگی، و فقدان جذابیت، که میراث بیماری او بودند، خود را وادار کرد تا به بازیها و ورزشها ملحق شود. به تدریج پیروز شد و احساس اعتماد به نفس و پذیرش اجتماعی کسب کرد. او برای همراهی با دیگران علاقه زیادی را در خود پرورش داد و این معاشرتی بودن را در طول زندگی خود حفظ کرد. آدلر در نظریه شخصیت خود بر اهمیت گروه همسال تأکید کرد و اظهار داشت که روابط کودکی با خواهر-برادرها و با کودکان خارج از خانواده، خیلی مهمتر از آن است که فروید تصور میکرد.
آدلر ابتدا در مدرسه (همان مدرسهای که فروید رفت) ناخشنود و دانشآموز متوسطی بود. معلم او معتقد بود این پسر به درد هیچ کاری نمیخورد، به پدرش توصیه کرد وی را نزد یک کفاش به شاگردی بگمارد، آیندهای که آدلر آن را وحشتناک میدانست. ریاضیات او خیلی بد بود، ولی به تلاش خود ادامه داد تا اینکه سرانجام از دانشآموزان ضعیف به شاگرد اولی کلاس خود رسید.
ماجرای کودکی آدلر از چند نظر به یک تراژدی شباهت دارد، ولی در عین حال نمونهای آموزنده از نظریه او، از چیره شدن بر ضعفها و احساسهای حقارت کودکی برای شکل دادن به سرنوشت او نیز هست. نظریهپردازی که مفهوم احساسهای حقارت را به دنیا معرفی کرد، از اعماق کودکی خودش سخن میگوید: «کسانی که با زندگی من آشنا هستند، به وضوح میبینند که بین واقعیتهای کودکی من و نظراتی که ابراز کردم، هماهنگی وجود دارد».
بزرگسالی آدلر
آدلر برای تحقق بخشیدن به آرزوی کودکی خود، به تحصیل پزشکی در دانشگاه وین پرداخت، ولی با سابقه تحصیلی متوسط، فارغالتحصیل شد. او با عنوان چشم پزشک، شغل آزاد را شروع کرد، ولی طولی نکشید که به پزشکی عمومی تغییر جهت داد. او به بیماریهای علاج ناپذیر علاقه داشت، ولی به قدری از ناتوانی خود در پیشگیری از مرگ، مخصوصا در بیماران جوان، ناراحت بود که تصمیم گرفت در عصبشناسی و روانپزشکی تخصص بگیرد.
نه سال همکاری آدلر با فروید در سال ۱۹۰۲ شروع شد، زمانی که فروید از آدلر و سه تن دیگر دعوت کرد هفتهای یک بار در منزل او برای بحث کردن درباره روانکاوی، گرد هم آیند. گرچه رابطه آنها هرگز صمیمی نشد، اما فروید در آغاز روی آدلر خیلی حساب میکرد و مهارت او را به عنوان پزشکی که توانسته بود اعتماد بیمارانش را جلب کند، تحسین میکرد. مهم است به خاطر داشته باشیم که آدلر هیچ وقت شاگرد یا مرید فروید نبود و توسط او روانکاوی نشده بود. یکی از همکاران فروید، آدلر را متهم کرد به اینکه توانایی کاوش کردن ذهن ناهشیار و روانکاوی افراد را ندارد. حدس زدن درباره این موضوع جالب است که آیا این ناتوانی ظاهری باعث شد که آدلر نظریه شخصیت خود را بر هشیاری که دست یافتنیتر است استوار کند و نقش ناهشیار را به حداقل برساند.
در سال ۱۹۱۰، با این که آدلر رئیس انجمن روانکاوی وین و کمک ویراستار نشریه آن بود، در عین حال، به طور فزایندهای از نظریه فروید انتقاد میکرد. طولی نکشید که او تمام ارتباط خود را با روانکاوی قطع کرد و رویکرد خودش به شخصیت را به وجود آورد. فروید به رویگردانی آدلر با عصبانیت واکنش نشان داد. او قامت آدلر را تحقیر کرد (آدلر ۱۲ سانتیمتر از فروید کوتاهتر بود) و آدلر را نفرتانگیز، نابهنجار، که جاهطلبی او را به جنون کشانده، سرشار از عداوت و فرومایگی، پارانوئید، شدیدا حسود، و آزارگر توصیف کرد. او نظریه آدلر را بیارزش دانست.
آدلر نیز خصومت مشابهی را به فروید نشان داد و او را شیاد و روانکاوی را کثافت نامید. هر وقت آدلر را شاگرد فروید معرفی میکردند، عصبانی میشد. آدلر در سالهای بعدی، از افرادی که به رویکرد او پشت میکردند، عصبانی میشد، همانگونه که فروید از دست کسانی مانند آدلر که از روانکاوی منحرف شده بودند، خشمگین میشد. آدلر معروف بود به اینکه «وقتی احساس میکرد صلاحیت او زیر سوال رفته است، ناگهان عصبانی میشد و از کوره در میرفت».
آدلر در سال ۱۹۱۲ انجمن روانشناسی فردنگر را دایر کرد. او در خلال جنگ جهانی اول (۱۹۱۸-۱۹۱۴) در ارتش خدمت کرد و بعدا کلینیکهای مشاوره کودک را با بودجه دولت در وین سازمان داد. آدلر در کلینیکهای خود، روشهای آموزشی گروهی و راهنمایی را که پیش درآمد گروه درمانی نوین بودند، معرفی کرد. در سال ۱۹۲۶ برای اولین بار از ایالات متحده دیدار کرد و در آنجا به تدریس و ایراد سخنرانی پرداخت.
او در سال ۱۹۲۹ به ایالات متحده مهاجرت کرد و در نیویورک اقامت گزید و در آنجا به تلاش خود برای گسترش دادن روانشناسی فردنگر ادامه داد. زندگینامه نویسی خاطرنشان کرد: «طولی نکشید که صفات شخصی مهربانی، خوشبینی و صمیمت همراه با انگیزه شدید برای جاهطلبی… او را در آمریکا به عنوان متخصص روانشناسی به شهرت رساند»
کتابها و سخنرانیهای آدلر، او را در سطح ملی مشهور کردند و او اولین روانشناس محبوب آمریکا شد. در سال ۱۹۳۷، در حالی که آدلر برای ایراد ۵۶ سخنرانی طاقت فرسا مشغول گردش در اروپا بود، دچار حمله قلبی شد و در اسکاتلند در گذشت.
مطلب بعدی: عقده حقارت و برتری در روانشناسی فردنگر آدلر
منبع: کتاب روانشناسی شخصیت شولتز .
فرستنده: محمد امین موفق – HotsonHor M.A.M


