بسیاری از روانشناسان و پژوهشگران معتقدند که شادکامی را نمیشود اندازه گرفت، زیرا شادکامی مفهوم پیچیدهای است که حتی در برابر تعریف شدن مقاومت میکند چه برسد به اندازه گیری شادکامی.
اینکه نمیتوان شادکامی را اندازهگیری کرد پژوهشگران را مأیوس میکند و دست ما را برای برنامهریزی به منظور افزایش شادکامی میبندد. چگونه میتوان چیزی را که نمیدانیم چیست و نمیتوانیم اندازهگیریاش کنیم افزایش دهیم؟
چیزی که جالب است این است که بسیاری از پژوهشگرانی که اعتقاد دارند نمیتوان شادکامی را اندازهگیری کرد به راحتی افسردگی، اضطراب و استرس را اندازهگیری میکنند و به اندازهگیریهای خود شکی ندارند اما تمایلی به پذیرفتن اینکه میشود شادکامی را اندازه گرفت ندارند.
آیا شادکامی را میتوان را اندازه گرفت؟ پنج رویکرد در اندازه گیری شادکامی
به نقل از روان حامی، وقتی که میرویم سراغ پژوهشها و تحقیقهای منتشر شده درباره شادکامی را مطالعه میکنیم متوجه میشویم که تاکنون پژوهشگران تلاش کردهاند با پنج رویکرد مختلف به اندازهگیری شادکامی بپردازند.
رویکرد اول: رویکرد بیولوژیکال یا زیستی
اولین رویکردی که میتوان در پژوهشها مشاهده کرد رویکرد زیستی است. وقتی پژوهشگری از رویکرد زیستی برای سنجش موضوعی استفاده میکند به دنبال تعیینکنندههای زیستی یا به اصطلاح مارکرهای زیستی مانند هورمونها و انتقالدهندههای عصبی است. پژوهشهای انجام شده در این حوزه را وقتی بررسی میکنیم متوجه میشویم که تاکنون پژوهشگران موفقیت چندانی در شناسایی تعیینکنندههای زیستی شادکامی نداشتهاند.
تنها چیزی که میتوانیم از این پژوهشها بفهمیم این است که مارکرهای زیستی شادکامی، معکوس آن چیزی نیست که در افسردگی مشاهده میشود. به عنوان مثال، اگر پایین آمدن سطوح سروتونین میتواند افسردگی را پیشبینی کند، سطوح بالای آن توانایی پیشبینی شادکامی را ندارد. دانستن این مسئله اهمیت زیادی دارد؛ زیرا به ما کمک میکند بفهمیم که شادکامی و افسردگی دو روی یک سکه یا دو سر یک طیف نیستند. بهترین موضعگیری در قبال رابطه بین افسردگی و شادکامی میتواند به این صورت باشد که آنها را دو مقوله مرتبط، اما مستقل از هم در نظر بگیریم.
مقاله مرتبط: ساختارهای عصبی زیربنایی شادکامی
رویکرد دوم: رویکرد رفتاری
در کنار پژوهشهایی که به دنبال شناسایی مارکرهای زیستی بودهاند، پژوهشگران دیگری تلاش کردهاند که از روی برخی رفتارهای خاص، شادکامی را تخمین بزنند. به عنوان مثال آنها فراوانی رفتارهایی مانند خندیدن، لبخند زدن و کمک کردن به دیگران را به عنوان شاخصهایی برای شادکامی در نظر گرفتهاند. یک راه برای بررسی شادکامی بررسی میزان استفاده از ایموجیها یا همان شکلکهایی است که در شبکههای اجتماعی از آنها برای ابراز احساسات خود استفاده میکنیم. پژوهشگرانی که این راهکار را انتخاب کردهاند به این نتیجه رسیدند که در آمریکا خوشحالترین ایالت، هاوایی و ناشادترین ایالت لوییزیاناست.
در همین راستا پژوهشگران دیگری صدها توییت منتشر شده در توییتر را بررسی کردند و متوجه شدند که دوشنبهها شادکامی مردم در کمترین سطح و در روشنایی روز در بیشترین سطح خود است.
رویکرد سوم: رویکرد ضمنی یا تلویحی
امروزه مقیاسهایی برای اندازه گیری شادکامی طراحی شدهاند که حتی کسی که مورد آزمون قرار میگیرد نمیداند که در حال دادن آزمایش است. از این روش تاکنون به صورت موفقیتآمیزی برای سنجش نژادپرستی استفاده شده است. روش استفاده از مقیاسهای تلویحی در سنجش شادکامی به این صورت است که واکنش افراد را زمانی که خود و دیگران را به صورت منفی یا مثبت توصیف میکند میسنجد.
وقتی پژوهشها را بررسی میکنیم متوجه میشویم که استفاده از روش تلویحی برای سنجش شادکامی تا به حال موفقیتآمیز نبوده است.
رویکرد چهارم: روشهای متفرقه
در این روش از دیگران میخواهیم که میزان شادکامی یک نفر دیگر را درجهبندی کند. این روش نیز رویکرد مفیدی است. به عنوان مثال، وقتی میخواهیم شادکامی کودکان را بسنجیم از والدین و معلمان آنها میخواهیم که شادکامی کودکان را درجهبندی کنند.
رویکرد پنجم: رویکرد خودگزارشدهی
به طور حتم بیشترین روشی که برای اندازهگیری و ارزیابی شادکامی به کار گرفته شده است روشهای به اصطلاح «خودگزارشدهی» است. در این روش ما از افراد میخواهیم به سوالاتی که پاسخهای چندگزینهای دارند یا تنها به یک سؤال درباره میزان شادکامی خودشان پاسخ دهند.
در این روش در واقع افراد درباره میزان شادکامی خود فکر میکنند و بنابراین در این روش آنچه مورد سنجش قرار میگیرد ادراک فرد یا به عبارت دیگر ارزیابی ذهنی فرد از میزان شادکامی خود است و بهتر است آن را شادکامی ادراکشده بنامیم. اما با اندکی تأمل میتوان فهمید که این روش مشکلات خاص خودش را دارد.
به عنوان مثال، معلوم شده است که اگر قبل از اینکه از فرد بخواهیم به سؤالات ما پاسخ بدهند برایش اتفاق خوبی افتاده باشد و یا بر عکس اتفاقی بدی رخ داده باشد پاسخ او به سؤالات ما متفاوت خواهد بود. فرض کنید آزمایشی را ترتیب بدهیم که او در خیابان پولی را پیدا کند و بعد از او بپرسیم که «اگر به زندگی گذشته خود نگاه کنی به طور کلی چقدر خوشبخت بودهای؟» بله همانطور که حدس زدهاید پاسخ او به سؤال مورد نظر نسبت به زمان دیگری که او هیچ پولی پیدا نکرده باشد متفاوت خواهد بود.
با توجه به مطالب فوق میتوان به این نتیجه رسید که اگرچه امکان سنجش و اندازه گیری شادکامی وجود دارد اما باید همزمان به مشکلاتی که در سر راه سنجش آن وجود دارد توجه ویژهای داشته باشیم. علاوه بر این باید بدانیم که ما مدام در حال پیشرفت هستیم و هر روز نسبت به روز قبل امکان کشف یک روش بهتر برای اندازه گیری شادکامی وجود دارد. بنابراین نباید با این عقیده که نمیتوان شادکامی را اندازه گرفت دست به هیچ کاری نزد، زیرا بسیاری از مفاهیمی که در حال حاضر توسط روانشناسان به سادگی قابل اندازهگیری است مدتها قبل هیچ ایده و روشی برای سنجش آنها وجود نداشته است. برای شادکامی هم میتوان چنین سرنوشتی را انتظار داشت.
حمید بهرامی زاده
Measuring Happiness: How Can We Measure It?


