درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد (ACT؛ Acceptance and Commitment Therapy) یا رویکرد اکت یکی از درمانهای موج سوم رویکرد شناختی رفتاری است. هدف اولیهی درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد افزایش کیفیت زندگی با کاهش تأثیر راهبردهای کنترل نامؤثر و حمایت از تغییر رفتاری مبتنی بر ارزشهاست (مویر، مورل، کونالی، استینبرگ، ۲۰۱۷). این هدف با استفاده از تمرینهای تجربهای که انعطافپذیری روانشناختی را هدف قرار میدهد به دست میآید. انعطافپذیری روانشناختی شامل شش فرآیند اصلی در درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد است: توجه به لحظهی اکنون، ارزشها، پذیرش تجربهای، ناهمآمیزی شناختی، چشمانداز انعطافپذیری، ارزشها و اعمال متعهدانه (هیز، لوما، بوند، ماسودا، و لیلیز، ۲۰۰۶). با روان حامی همراه باشید.
درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد معقتد است که آسیب روانی با تلاش برای کنترل یا اجتناب از افکار و هیجانهای منفی همراه است. این درمان بر ارزش پرداختن به زندگی تأکید میکند و بر اینکه بیمار باید مشغول زندگی کردن باشد تأکید دارد.
همچنین طرفدار پذیرا بودن نسبت به تجربههای درونی است، زیرا اجتناب از تجربیات دردناک منجر به رنج میشود. تلاش برای دور نگه داشتن این احساسات باعث میشود که ما از چیزهایی که برایمان اهمیت دارد و سببساز معنادهی در زندگی میشود اجتناب کنیم. درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد بر محور شناسایی افکار و احساساتی که مانع زندگی ارزشمند و تغییر رابطهی ما با تجربههای درونیمان حرکت میکند نه تغییر صرف تجربهها (یوراسیکو، فورمن و هربر، ۲۰۱۰؛ وستین، ۲۰۱۱؛ هیز و همکاران، ۲۰۰۴).
ریشههای فلسفی درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد به فلسفهی بافتارگرایی کارکردی برمیگردد (بیگلان، هیز، ۱۹۹۳؛ هیز و برونشتین، ۱۹۸۶؛ هیز، هیز و ریس، ۱۹۹۸). بافتارگرایی روایدهای روانشناختی را بهعنوان اعمال فراروندهای از موجودات زنده و در تعامل با بافت تاریخچهای و موقعیتی وی در نظر میگیرد. این اعمال، رویدادهای کلی هستند و فقط به خاطر اهداف عملی و کاربردی به اجزای خود تقسیم میشوند بنابراین در هستی خود یک کل محسوب میشوند.
درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد همچنین بر یک نظریه دربارهی زبان و شناخت مبتنی است که نظریهی چارچوب ارتباطی نامیده میشود. این نظریه از زبان و ارتباط با آن استخراج شده است و یک تبیین مبتنی بر بافتار در مورد اینکه چرا فرآیندهای بهنجار زبانی/شناختی، بودن در زمان حال و پذیرش را تخریب میکند (هیز و شنک، ۲۰۰۴). نظریهی چارچوب ارتباطی مطرح میکند که درواقع فرآیندهای زبانی و غلبهی آن بر تجربههای مستقیم باعث ایجاد رنجهای انساسی میشود (هیز و ویلسون، ۲۰۰۳). بهعنوان مثال اهمیت و مشروعیت اجتنابورزی از دردهای روانشناختی یک قانون زبانی است، اما در نهایت اجتناب میتواند باعث رنج شود. این پیوند با قواعد رفتاری بنیادی به ایجاد مدلی منحصر به فرد و تجربی از عملکرد انسان منجر شده است (هیز و شنک، ۲۰۰۴).
فرآیندهای بنیادین درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد
شش فرآیند بنیادین در درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد وجود دارد که عبارتاند از: پذیرش، ناهمآمیزی شناختی، بافتار انگاشتن خویشتن، تماس با لحظهلحظههای زندگی، روشنسازی ارزشها و تعهد.
۱. پذیرش
پذیرش به معنای گشودگی داوطلبانه، انعطافپذیر و غیرقضاوتمندانه نسبت به تجربههای لحظهبهلحظهی زندگی است. معنای پذیرش با تمایل داشتن به تماس با تجربههای خصوصی و درونی آشفتهساز یا موقعیتها، رویدادها یا تعاملاتی ارتباط دارد که آنها را راهاندازی میکنند. با این تفسیر، پذیرش جایگزین اجتناب تجربهای است.
پذیرش با تحمل کردن و تسلیم شدن متفاوت است، زیرا هر دو منفعل و مبتنی بر تقدیر است و معنای آن در آغوش گرفتن غیرقضاوتمندانهی فعال تجربههای اینجا و اکنونی است. پذیرش شامل مواجههی غیردفاعی با افکار، احساسات، و حسهای بدنی به همان صورتی است که مستقیماً تجربه میشوند (هیز، ۲۰۰۴). بنابراین پذیرش یعنی تمامل به اینکه آنچه شخص تجربه میکند «تجربهای کامل و بدون دفاع» باشد (هیز، ۱۹۹۴؛ باخ و موران، ۲۰۰۸).
درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد پذیرش را از طریق بررسی هزینههای کنترل زمانی که کنترل بهصورت نامناسبی برای رویدادهای خصوصی به کار گرفته میشود افزایش میدهد. درواقع اکثر مداخلات درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد این مسئله را هدف قرار میدهد که کنترل مسئله است نه راه حل.
پذیرش تحمل کردن نیست. پذیرش صرفاً به معنای تحمل کردن وضعیت موجود نیست. پذیرش یک عملکرد است نه یک تکنیک پذیرش یک تکنیک نیست بلکه یک فرآیند عملکردی است. درمانگر به بیمار کمک میکند بهصورت مستقیمیبا تجربه های شخصی تماس برقرار کند. پذیرش به معنای قبول کردن شکستهای شخصی نیست بلکه به این معناست که دریابیم که استراتژی خاصی که به کار بردهایم مؤثر نبوده است. بهصورت استعارهای، پذیرش به معنای رها کردن کنشی است که کارکردی ندارد. بهعبارتدیگر پذیرش و کارا بودن به هم خیلی نزدیکاند. زمانی که کارایی زندگی کاهش مییابد، رهاسازی استراتژیهای ناکارآمد اولین قدم ضرروی است و انجام دان اقدام به معنای پذیرش تجربه ای است که ما درس عبرت میدهد.
۲. ناهمآمیزی شناختی
هدف درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد تغییر بافتی است که افکار در آن رخ میدهند به گونهای که تأثیر و اهمیت رویدادهای خصوصی دشوار را کاهش دهد. ناهمآمیزی شناختی، ناهمجوشی شناختی نیز نامیده میشود. همجوشی شناختی زمانی رخ میدهد که افکار، جدی و عینی در نظر گرفته میشوند. انگار که افکار فقط افکار نیستند بلکه دقیقاً همان چیزی هستند که میگویند. این ممکن است فرد را وادار کند به جای واکنش به رویدادهای زمان حال به ارزیابیها و قواعد کلامیواکنش نشان دهد. همجوشی یکی از تولیدات زبان در نظر گرفته میشود و هنگامیکه افکار جدی در نظر گرفته میشوند فرد به راحتی گرفتار رفتارهای خودتخریبگر میشود (هیز، ۲۰۰۴؛ باخ و موران، ۲۰۰۸).
۳. بافتارانگاشتن خویشتن
درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد به دنبال نوع متقاوتی از فکر کردن و ارزیابی کردن است، که در زمان حال قرار دارد و بر خود آگاهی تمرکز دارد. آگاهی کمک میکند توانایی نگاه غیرقضاوتمندانه داشته باشیم و در لحظه حال بمانیم. انعطافپذیری توجه که در زیربنای «در حال بودن» است زمانی امکانپذیری بیشتری پیدا میکند تفاوت موجود بین افکار و تفکرکننده، هیجان و احساسکننده هیجان، خاطرات و شخصی که به خاطر میسپرد درک شود (هیز، ۱۹۸۴).
پیشبینی نظریهی چارچوب ارتباطی این است که تقریباً هر محرکی میتواند با محرکی دیگر، ارتباط برقرار کند، هر چه این شبکههای ارتباطی پیچیدهتر شود، اجزای تشکیلدهندهی یک محرک نیز ممکن است به مراتب پیچیدهتر گردد. این حقایق به مفهومیبه نام خویشتن منتهی میشود (هیز، ۲۰۰۲). در نظریهی درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد سه نوع خویشتن معرفی شده است:
- خود بهعنوان محتوا (محتوا انگاشتن خویشتن)،
- خود بهعنوان زمنیه (بافتار انگاشتن خویشتن)، و
- خود بهعنوان فرآیند (فرآیند انگاشتن خویشتن).
در بین این سه خویشتن، خود بهعنوان محتوا، ارزیابیها و توصیفهای کلامیشخصی از خود است. وقتی خود بهعنوان محتوا در نظر گرفته میشود، افراد خود را معادل محتوای افکار، هیجانات، خاطرات، و حسهای بدنیای که در لحظهای خاص تجربه میکنند در نظر میگیرند. در این حالت اگر محتوای افکار و هیجانات منفی باشد، و فرد خود را معادل آنها بداند در دام رنج گرفتار میشود (هیز، ۲۰۰۴). بهعبارتدیگر زمانی که در حال تجربهی یک رویداد پریشانساز است، زبان بهصورت منفی شروع به قضاوت میکند، این قضاوتها با تجربههای درونی آمیخته میشود و تجربههای درونی نیز بهعنوان خود در نظر گرفته میشود. در چنین اوضاع و احوالی حتی اگر درگیر شدن با این تجربهها نیز برای زندگی بامعناتر و پرشورتر، ضروری به نظر برسد، اجتناب تجربهای احتمالاً افزایش مییابد. علاوه بر این، اگر محتوای منفی تجربههای فرد، معرف خویشتن او باشد سعی در اجتناب از موقعیتهایی که این محتوای منفی را فرا میخواند ممکن است گزینهای وسوسهانگیز به نظر برسد (باخ و موران، ۲۰۰۸).
درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد برای از بین بردن اثرات در نظر گرفتن خویشتن بهعنوان محتوا، از راهبردهای در نظر گرفتن خویش بهعنوان بافت استفاده میکند (هیز، ۲۰۰۹). این راهبردها به بیمار کمک میکند از همآمیزی خویشتن با محتوای افکار و هیجاناتش جلوگیری کند و بتواند از این طریق اعمال همسو با ارزشهای خود را انجام دهد. خود بهعنوان بافت به بخش پایدار و همیشهحاضر انسانها اشاره میکند، یعنی بخشی که از گذار افکار، هیجانات، خاطرات و حسهای بدنی در آگاهی، آگاه است. به خود بهعنوان بافت، خود بهعنوان زمینه یا خودمشاهدهگر نیز گفته میشود (فلکسمن و همکاران ، ۲۰۱۰). خود به عنون چشمانداز وسیلهای برای ارزیابیهای کلامینیست بلکه جایگاهی است که تجربیات فرد از آنجا آشکار میشود. خود بهعنوان چشمانداز فراتجربی است چون هیچ شکل یا محتوایی ندارد. در مقابل میتوان آن را بهعنوان مکانی که مشاهدات در آنجا ساخته میشوند در نظر گرفت (باخ و موران، ۲۰۰۸).
بنابراین بر خلاف خود بهعنوان محتوا، زمانی که خود بهعنوان بافت، زمینه یا چشمانداز در نظر گرفته میشود، فرد خود را با افکار، احساسات، و حسهای بدنی معادل در نظر نمیگیرد خویشتن وقتی بافتار انگاشته میشود به این معناست که خویشتن برابر با افکار، احساسات، و حسهای بدنی در نظر گرفته نمیشود. در حالت خود بهعنوان بافت، فرد، خود را بهعنوان شخصی که دارای این تجربههاست و از آنها آگاهی دارد در نظر میگیرد (هیز، بارنز-هولمز، رخ، ۲۰۰۱).
بر اساس نظریهی چارچوب ارتباطی، وقتی خود را بهعنوان بافت در نظر بگیریم با افکار، هیجانها و حسهای بدنیای که در اینجا و اکنون در جریان هستند در ارتباط قرار میگیریم. بنابراین، افکار مرتبط با گذشته و آینده، افکار آنجایی و آنزمانی در نظر گرفته میشوند. در این حالت فرد وقتی با محتوای تجاربش تعریف شود موقعیتهای پریشانساز و ارزیابیهای کلامیحاصل از آنها کمتر تهدیدآمیز میشوند. بد بودن و بی کفایتی مطلقی که بهصورت کلامیبه تجارب ما پیونده خوردهاند به تدریج به کلماتی تبدیل میشوند که صرفاً حضور دارند، بدل میشوند نه حقایق معرف خویشتن. همچنین هیجانهای ناخوشایند، به تدریج به احساسات نسبتاً گذرایی تبدیل میشوند که تابع اوضاع و احوال کنونی هستند نه بیانات تخطیناپذیر شخصیت فرد (فلکسمن و همکاران، ۲۰۱۰).
در حالیکه خود بهعنوان محتوا غالباً تاریخچهی یادگیری کلامی به گونهای آشکار است، بافتار انگاشتن خویشتن غالباً ناآشکارتر است. بخشی از هدف درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد این است که بیماران آگاهی بیشتری پیدا کنند و بتوانند خویش را بافتار در نظر بگیرند. بنابراین، بافتار انگاشتن خویشتن، همان معنای تحتالفظی کیستی واقعی نیست بلکه نوعی «جایگاه مشاهده» است که بیمار روی آن قرار میگیرد تا از خویشتن محتوایی جدا شود و به گونهای کارآمدتر و به سبکی همسو با ارزشها عمل کند (فلکسمن و همکاران ، ۲۰۱۰).
۴. آگاهی از لحظه اکنون: تماس با لحظهلحظههای زندگی
از یک منظر، تمام فرآیندهای هستهای درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد به فرآیندهای لحظهی حال مرتبط هستند. بهمنظور سود بردن از درمان، بیماران، مجبورند که بهصورت روانی در لحظه اکنون درمان حضور داشته باشند. اگر قرار است چیزی یاد بگیرند باید ابتدا یاد بگیرند که بهطور کامل در لحظهی حال باشند (هیز، بیست، روگت، پادیلا، کوهلنبرگ، فیشر و همکاران، ۲۰۰۴).
فرآیندهای حضور در لحظهی اکنون به معنای زندگی گردن بهصورت انعطافپذیر در اینجا و اکنون است. به معنای حضور داشتن بهصورتی است که منظور از آن در تضاد با گذشته یا آینده نیست. گذشته و آینده روشهایی هستند که از آنها برای تغییر زمان استفاده میکنیم درواقع آنها یک حقهی زبانی است که اینگونه القا میکنند که زمان یک «چیز» است. در درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد فرض میشود که گذشته برای همیشه، از بین رفته است و آینده هم هنوز به اینجا نرسیده است. بنابراین در این دیدگاه زمان یک «چیز» نیست، بلکه فقط اندازهای برای تغییر است (هیز، فولت، لینهان، ۲۰۰۴).
۵. ارزشها
درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد فرض میکند که هر بیماری، بهطور کامل ارزشهایی دارد که زندگیاش را غنی و با معنا میکند. باوجوداین، توانایی مشاهده و پیگیری آنها با آمیختگی کلامی و اجتناب تجربهای آسیب دیده است (هیز، ویلات، لوین و هلیلبرانت، ۲۰۱۱).
ارزشها جهتگیریهای منتخب زندگی هستند که افراد بهطور فراگیر میخواهند به آنها دست یابند (باخ و موران، ۲۰۰۸). هیز و استروساهل و ویلسون (۱۹۹۰) ارزشها را اینگونه تعریف کردهاند: «پسایندهای مطلوب و فراگیر زندگی که بهصورت کلامیشکل گرفتهاند». به بیان دیگر، ارزشها عباراتی هستند که نشان میدهند فرد تمایل دارد چه اوضاع و احوالی را همواره در زندگیاش تجربه کند.
ویلسون و مورل با تأکید بر اینکه هدف نهایی درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد، افزایش فراوانی ارزشمند زیستن است واژه ارزشها را وضع کردهاند. در ارزشمند زیستن تأکید بر فرآیند رفتاری است که همسو با ارزشهای فرد است. ارزشمند زیستن را میتوان شیوههای پاسخگویی قلمداد کرد، شیوههایی که تماس با منابع نسبتاً پایدار تقویت مثبت را چه کلامیو چه غیرکلامی، افزایش میدهند. برای عرضهی تعریفی مناسب دربارهی ارزشها به چند دلیل بر پایدار بودن منابع تقویت مثبت تأکید میشود. نخست اینکه پیامدهای تداومبخش رفتار طبق تعریف تقویتکننده به شمار میآید. با این حال درمانگران چیرهدست درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد برای ایجاد رفتارهای همسو با ارزشها در صورتی به نبرد با دردهای طاقتفرسا میروند که این رفتارها در کنترل دلخواه درآیند نه کنترل آزارنده. دلیل این امر شواهد تجربی فراوانی است که در سنت تحلیل رفتاری موجود است شواهدی که نشان میدهند کنترل آزارنده آثار نامطلوبی به همراه دارد. بهعبارتدیگر رفتار ارزشخاست درباره ایدهها، بایدها، اجبارها، و الزامها نیست بلکه درباره خواستنهاست. بنابراین روی ارزشها بازتاب تمام عیار منابعی است که تقویت مثبت به ارمغان میآورند، نه تقویت منفی (فلکسمن و همکاران ، ۲۰۱۰).
۶. تعهد
از یک لحاظ، تعهد بخشی از ابراز ارزشهای شخصی است. وقتی عملی انجام نگیرد یک ارزش میتواند چه معنایی داشته باشد؟ عمل متعهدانه شامل اعمال خاصی است که در لحظات خاصی انجام میشود اما ارزشهای انتخابهای آزادانه و مفاهیم کلامیای است که اعمال به سمت آنها جهتدهی میشوند. اعمال مبتنی بر ارزشها آنهایی است که عامدانه برای رسیدن به ارزش خاصی طراحی شده است و بهصورت درونی تقویت میشود. بنابراین عمل متعهدانه در درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد، عمللی است که در یک لحظه خاص در زمان رخ میدهد و بهطور داوطلبانه به ایجاد الگویی از اعمالی که در خدمت ارزشهاست ارتباط دارد (کاشدان و روتنبرگ، ۲۰۱۰).
پایبندی یا اقدام متعهدانه رفتار کردن در جهت ارزشهای انتخابی است. در بسیاری از مفهومسازیها اقدام متعهدانه در درمان زمانی اتفاق میافتد ک مراجع واقعاً درگیر پاسخهای مهم آشکاری شده است که تمام زندگی خود را صرف آن کرده است. این میتواند رفتارهایی باشد که بیمار قبلاً از آنها اجتناب میکرده یا مهارتهایی که تازه یاد گرفته است. بیماران در راستای اهداف تأییدکنندهی زندگی رفتاری را انجام میدهند که باید برای انجام آن بسیار انعطافپذیر باشند. مداخلات مربوط به اقدام متعهدانه عمدتاً از رفتاردرمانی سنتی گرفته شده است و منحصر به فرد درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد نیست (باخ و موران، ۲۰۰۸).
انعطافپذیری روانشناختی
هدف اصلی درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد ایجاد انعطافپذیری روانشناختی است. انعطافپذیری روانشناختی از طریق مهارتهای پذیرش و ذهنآگاهی و همچنین مهارتهای پایبندی و تغییر رفتار به دست میآید. درواقع انعطافپذیری روانشناختی با تمرکز بر شش فرآیند اصلی درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد به دست میآید: پذیرش، ناهمآمیزی، خود بهعنوان محتوا، تماس با لحظهی اکنون، ارزشها و عمل متعهدانه. در حالی که هر شش فرآیند درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد گاهی اوقات با یکدیگر همپوشانی دارند، مفهومپردازیهای اخیر آنها را اغلب در قالب مفاهیم زیر با هم ترکیب میکند: ۱) فرآیندهای ذهنآگاهی و پذیرش، و ۲) پایبندی و تغییر رفتار. این مفهومپردازی مطرح میکند فرآیندهای مذکور با یکدیگر انعطافپذیری روانشناختی را شکل میدهند. در ادامه توضیح داده میشود که چرا این فرآیندها بدین شکل با هم ترکیب میشوند.
فرآیندهای ذهنآگاهی و پذیرش
فرآیندهای ذهنآگاهی و پذیرش عبارتاند از تماس با لحظهلحظههای زندگی، بافتار انگاشتن خویشتن، پذیرش و ناهمآمیزی شناختی.
هر شش فرآیند بنیادین درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد با هم ترکیب میشوند تا انعطافپذیری روانشاختی را پدید آورند. تعریف فنی انعطافپذیری روانشناختی عبارت است از توانایی تماس هرچه کاملتر با لحظهلحظههای زندگی هنگامی که در دستیابی به هدفهای ارزشمند مفید واقع میشود.
حمید بهرامی زاده



[۱] . relational frame theory (RFT)
[۲] . Hayes & Shenk