اساس و مبنای مدل نظری فرآیندی عبارت است از نظریات و تحقیقات قبلی بر روی اسنادهای علی و هیجانات؛ ارزیابیهای شناختی و هیجانات؛ پیشآیندهای شناختی شرم، گناه و غرور؛ و فرآیندهای خود-نگرانه. برای یک مدل نظری فرآیندی برای هیجانات خود-آگاه با روان حامی همراه باشید.
رابطه با اهداف بقا: آیا رویداد محیطی با بقا و تولید مثل ارتباطی دارد؟
اولین ارزیابی در مدل نظری فرآیندی مطرح شده برآورد این مسئله است که آیا رویداد فراخوان با بقای فرد و نوع ارتباط دارد یا خیر. طبق نظریههای ارزیابی و کارکردگراییِ فرآیند هیجان اصلی، رویدادهایی که مرتبط با اهداف بقای فرد ارزیابی میشوند به یکی از هیجانات اصلی منجر میگردند. اگر رویدادی بیارتباط با اهداف بقا ارزیابی شود، هیچ هیجانی برنمیانگیزد – مگر آنکه مرتبط با اهداف هویتی دانسته شود.
توجه به خود: فعالسازی بازنماییِ خود
فرآیند شناختی بعدی در مدل نظری فرآیندی شامل باریک شدن توجه («من») به سوی بازنماییِ فرد از خود («مرا») است، که منجر به حالتی میشود که آن را «خودآگاهی عینی» یا «توجه به خود» نامیدهاند. این حالت و بازنماییهای فعالشده مربوط به آن به فرد امکان خود-نگریِ بازتابی را میدهند.
بازنماییهای خودی که در این فرآیند فعال میشوند هم بازنماییهای واقعی و جاری («من فردی مستقل هستم»)، هم بازنماییهای ایدهال یا مطلوب («میخواهم مستقلتر شوم») و هم بازنماییهای الزامآور را در رابطه با تعهدات و وظایف مهم («والدینم فکر میکنند من باید مستقلتر شوم») دربرمیگیرد. این بازنمایهای خود شامل خودهای گذشته، حال و آینده میشود، و هم جنبههای خصوصی (فردی) و هم جنبههای عمومی (ارتباطی، اجتماعی و گروهی) را دربردارد. این بازنماییها رویهمرفته هویت شخص را تشکیل میدهند.
بنا بر مدل نظری ما، برای رخ دادن هیجانات خود-آگاه میبایست بازنماییهای خود (به طور آشکار یا ضمنی) فعال شوند؛ تنها از طریق توجه به خود است که فرد میتواند بین بازنماییهای خود و رویداد بیرونی مسببِ هیجان دست به مقایسه بزند. در واقع، تحقیقات اخیر نشان میدهد که توجه به خود یکی از پیششرطهای ضروری برای وقوع بسیاری از هیجانات در پاسخ به ناهمخوانیهای خود است.
رابطه با اهداف هویتی: آیا رویداد محیطی با چیزی که هستم ارتباط دارد؟
هنگامی که کانون توجه به بازنماییهای خود معطوف شود، میتوان رویدادها را مرتبط با اهداف هویتی ارزیابی کرد (برای مثال، «آیا این رویداد با آنچه هستم یا مایلم باشم ارتباطی دارد؟»). بنابر مدل نظری فرآیندی، هر رویدادی که به بازنمایی مهمی از خود ارتباط داشته باشد احتمالاً مرتبط با هدف هویتی ارزیابی میشود، و با توجه به رخ دادن ارزیابیهای دیگر (که در ادامه توضیح خواهیم داد)، هیجان خود-آگاه را پدید میآورد.
در مقابل، رویدادی که تنها به سازگاری محیطی فرد (و بنابراین به خودِ زیستی سادهتر فرد که حتی موجودات تک سلولی نیز آن را دارند) مربوط شود، به عنوان رویداد مرتبط با هدف بقا ارزیابی میگردد. توجه به این نکته حائز اهمیت است که رویدادهایی که مرتبط با اهداف هویتی ارزیابی میشوند میتوانند هیجانات اصلی را نیز ایجاد نمایند (به ادامه بحث توجه کنید).
بسیاری از محققان بر این باورند که اهداف اصلی مورد بحث در فراخوانی هیجانات خود-آگاه، دغدغههای هویتی به معنای عام آن نیستند، بلکه طیف محدودتری از مسائل هویتی هستند که شامل ارزیابی بینفردی، اجتماعی یا عمومی میشود. از نقطه نظر ما، هیجانات خود-آگاه هنگامی تجربه میشوند که هویت فرد دستخوش تهدید یا ترفیع میشود –که ممکن است در حضور جمع یا در تنهایی، در زمینه بین فردی یا هنگام اجرای یک تکلیف رخ دهد.
در واقع، اگر فرد ارزیابی خود-نگرانه انجام ندهد، ارزیابیهای اجتماعی نمیتوانند به خودی خود هیجانات خود-آگاه را فراخوانی کنند. برای مثال، تعریف و تمجید دیگران نمیتواند در افرادی که این ارزیابیها را ناچیز میانگارند (مانند کسانی که حرمت نفس کمی دارند) موجب ایجاد هیجان غرور شود، و ارزیابیهای منفی باعث تجربه شرم نمیشوند اگر به حوزههای غیرمرتبط با خود وابسته باشند.
جیمز (۱۸۹۰) در این رابطه مینویسد: «من که اکنون تمام وجود خودم برای روانشناس شدن مایه گذاشتهام، از این که ببینم دیگران بیشتر از من روانشناسی میدانند اذیت خواهم شد. اما خوشبختانه میتوانم خود را به بیاطلاعی کامل بزنم».
بنابراین، ما بر اساس چندین دهه تحقیق بر روی «خود»، معتقدیم که ارزیابیهای اجتماعی منفی موجب بروز احساس شرم میشوند زیرا انواع فرآیندهای خود-نگرانه را به راه میاندازند. این فرآیندهای خود-نگرانه واسطه ضروری بین ارزیابی اجتماعی و هیجانات خود-آگاه هستند. مدل ما با تأکید بر طیف گستردهتر فرآیندهای هویتی به جای ارزیابی اجتماعی، ماهیت بالقوه خصوصی این هیجانات را در نظر دارد –یعنی این واقعیت که تنها در پاسخ به رویدادهایی رخ میدهند که فرد از آنها آگاه است— و ارزیابی اجتماعی را سرمنشأ پیدایش خود-پنداره (یعنی هویتهایی که از طریق اجتماعی شدن تشکیل میدهیم) قرار میدهد، نه سرمنشأ هیجاناتی که توسط آن فراخوانی میشوند.
همخوانی با اهداف هویتی: آیا این رویداد با اهداف مربوط به «من کیستم» و «میخواهم چه کسی باشم» همخوانی دارند؟
هنگامی که رویدادی مرتبط با اهداف هویتی ارزیابی شد، قدم بعدی ارزیابی همخوانی یا عدم همخوانی آن با این اهداف است. این ارزیابی نیرومندی هیجان حاصله را تعیین میکند: رویدادهای همخوان با هدف هیجانات مثبت یا خوشایند را فراخوانی میکنند، و رویدادهای غیرهمخوان با هدف هیجانات منفی یا ناخوشایند را برمیانگیزند.
اما افراد چهطور میفهمند رویدادی با اهداف هویتیشان همخوان یا ناهمخوان است؟ بازنماییهای کنونی خود، که با رویداد فراخوانِ هیجان (مثل شکست در امتحان) فعال میشوند، با بازنماییهای پایدار و درازمدتِ واقعی («من دانشجویی موفق هستم») و ایدهال («دوست دارم دانشجوی موفقی باشم») مقایسه میشوند. اگر شخص تفاوتی بین بازنماییهای کنونی، واقعی و ایدهال «خود» بیابد، آن رویداد را با هدف هویتی خود ناهخوان ارزیابی خواهد کرد. این ارزیابی نهایتاً منجر به برانگیختن هیجانی منفی مانند شرم یا گناه میشود.
تأکید ما در مدل نظری فرآیندی بر نقش تفاوتهای میان بازنماییهای کنونی خود و بازنماییهای پایدارتر خود، بر مبنای مفاهیمی از خود و هیجانات است که ابتدا توسط کولی (۱۹۰۲) و جیمز (۱۸۹۰) مطرح شد. در سالهای اخیر، کاروِر و شیِر (۱۹۹۸) استدلال کردهاند که خلق منفی حاصل فرآیند خود-تنظیمی سیبرنتیک است، به طوری که آگاهی از ناهمخوانی بین وضعیت کنونی خود و استاندارد ذهنی (مثلاً بازنمایی ایدهال خود) منجر به خلق منفی میشود، در حالی که کاهش این ناهمخوانی خلق مثبت ایجاد میکند. مدل ما بر مبنای همین دیدگاه قرار داشته و انواع مختلف هیجانات منفی و مثبت را نتیجه و حاصل این ناهمخوانیها میداند.
اسنادهای درونی: آیا این اتفاق به خاطر چیزی در درون من رخ داد؟
پس از آنکه رویدادی به عنوان همخوان یا ناهمخوان با اهداف هویتی ارزیابی شد، نوبت به تعیین علت آن میرسد. این تصمیم شامل یک سری ارزیابی است که مهمترین آنها شناسایی منبع علیت است: آیا علت رویداد درونی (در خود فرد) یا بیرونی (خارج از فرد) است؟ پیشتر نظریهپردازان حوزه ارزیابی به بررسی اسناد منبع علیت پرداختهاند و آن را «مزیت یا عیب فرد»، «میزان مسئول بودن»، «عاملیت»، «مسئولیت» و «گزارش اسناد علی» نامیدهاند.
توجه داشته باشید که ما این ارزیابی را با معنی محدودی که در نظریه ارزیابی آمده (مثلاً «آیا من مسبب این واقعه بودم؟») به کار نمیبریم، بلکه معنای عامتر آن را به صورت «آیا چیزی در من یا در ارتباط با من هست که مسبب این واقعه باشد؟» به کار میبریم، که در آن «من» شامل تمامی جنبههای هویت فرد میشود. این تمایز مخصوصاً در مورد احساس خجالت حائز اهمیت است، که در آن ارزیابیهای درونی معمولاً در رابطه با رویدادهایی به کار میروند که فرد در آنها مسئولیت یا تعمدی نداشته است (مثل کسی که سر میز شام لیوان آب روی لباس او خالی میشود).
این مفهوم وسیعتر درونیسازی همچنین به موقعیتهایی که در آنها افراد به خاطر رفتارهای شخص دیگر احساس شرم یا غرور میکنند نیز مربوط میشود –مثل عضوی از خانواده، دوست صمیمی، یا حتی غریبهای که هویت جمعی مشترک با ما دارد (مانند هموطنی که قهرمان المپیک میشود).
در این موارد هیجان خود-آگاه به صورت «نیابتی»، و در صورتی که فرد مسئول فراخوانی هیجان هویت مشترکی با شخص تجربهکننده هیجان داشته باشد، این هیجان به طور مستقیمتر تجربه میگردد. به بیان دیگر، ما از احساس خجالت فرد دیگر آگاه شده و بدون اینکه خودمان آن احساس را داشته باشیم با او همدلی میکنیم (مانند خجالت نیابتی که هنگام تپق زدن بازیگر تئاتر تجربه میکنیم)، اما اگر با آن فرد چنان همانندسازی کرده باشیم که مشکل او را مشکل خودمان بدانیم، و این «خودمان» به مفهوم کلی و جمعی به کار رود، آنگاه خجالت به طور مستقیمتر، نه نیابتی، احساس میشود (مثل وقتی که همسرمان در جمع لغزش بزرگی مرتکب میشود). هیجانات خود-آگاه از این نظر منحصر به فرد هستند که خود-نگری در آنها اهمیت حیاتی دارد و این «خود» میتواند شامل بازنماییهای خود جمعی نیز باشد (و معمولاً هست).
هیجانهای خود-آگاه هنگامی رخ میدهند که رویداد فراخوان را اسناد درونی کند. در حمایت از این ادعا، مطالعات نشان داده که اسنادهای درونی برای شکست منجر به احساس گناه و شرم، و اسنادهای درونی برای موفقیت منجر به احساس غرور میشود. همینطور، یافتهها نشان میدهد که ابعاد ارزیابی «عاملیت» و «مسئول بودن فرد» میتوانند هیجانات خود-آگاه را پیشبینی نمایند.
در مقابل، اسناد رویدادها به علل بیرونی معمولاً منجر به بروز یک هیجان اصلی میشود، حتی زمانی که رویدادها مربوط به اهداف هویتی باشند. در واقع، در جوامع امروزی این فرآیند علّی رایجترین روش فراخوانی هیجانات اصلی است، زیرا تهدیدها برای بقا بسیار کمتر از تهدیدها برای هویت هستند. هنگامی که مردم احساس خشم یا نگرانی میکنند، به احتمال قوی احساساتشان به خاطر اسناد خارجی تهدید هویت (یا «ایگو») مثلاً بیاحترامی از جانب یک همکار، برانگیخته شده تا به خاطر تهدید مستقیمی برای زندگیشان.
اسنادهای مربوط به پایداری، کلیّت و قابلیت کنترل: آیا این رویداد چیزی است که همیشه انجام میدهم و نمیتوانم کنترلش کنم؟ آیا این بخشی از شخصیت من است؟
به غیر از منبع علیت، سه اسناد علی دیگر برای فراخوانی هیجانات خود-آگاه، و خصوصاً برای تفکیک قائل شدن بین آنها ضروری هستند. این اسنادها با پایداری، کنترلپذیری و کلیّت علتها سروکار دارند. این عوامل علّی در مرکز فرآیندهای اسنادی قرار دارند و از نظر تجربی با وضعیتهای هیجانی ارتباط داده شدهاند. هرچند دو مفهوم کنترلپذیری و پایداری از لحاظ نظری مستقل از یکدیگرند، اما از لحاظ تجربی همبستگی بالایی دارند؛ علتهای پایدار به احتمال بیشتری کلی و غیرقابل کنترل هستند، و علتهای ناپایدار به احتمال بیشتری اختصاصی و کنترلپذیرند.
با این حال، برخی از محققان معتقدند کنترلپذیری واریانس اضافی به نتایج هیجانات میافزاید. همانطور که در ادامه شرح خواهیم داد، ما معتقدیم اسنادهای کلیّت، کنترلپذیری و پایداری بر اینکه چه هیجان خود-آگاهی پس از درونیسازی رویدادها فراخوانی شود نقش دارند.
شرم و گناه در مدل نظری فرآیندی
بسیاری از نظریهپردازان هیجان بر این باورند که شرم شامل احساس منفی در رابطه با خودِ پایدار و کلی است، در حالی که گناه احساسات منفیای را درباره رفتار خاصی که «خود» انجام داده شامل میشود. بنا بر این مفهوم نظری، مدل نظری فرآیندی ما نشان میدهد که اسنادهای درونی، پایدار، غیرقابل کنترل و کلی («من آدم کودنی هستم») منجر به احساس شرم میشود، در حالی که اسنادهای درونی، قابل کنترل و اختصاصی («به اندازهی کافی تلاش نکردم») احساس گناه را برمیانگیزد.
در حمایت از این تفکیک، مطالعات نشان داده که افرادی که عملکرد ضعیف خود را به تواناییشان نسبت میدهند (عامل درونی، پایدار و غیرقابل کنترل) به احتمال بیشتری احساس شرم میکنند، در صورتی که افرادی که عملکرد ضعیف خود را به تلاششان نسبت میدهد (عامل درونی، ناپایدار و قابل کنترل) به احتمال بیشتری احساس گناه میکنند.
به علاوه، افرادی که همواره اسنادهای درونی، ناپایدار و قابل کنترل میکنند مستعد احساس گناه، و کسانی که همواره اسنادهای درونی، پایدار و غیرقابل کنترل میکنند مستعد احساس شرم هستند. همچنین نیدنتهال و همکارانش (۱۹۹۴) دریافتند که جملات غیرواقعبینانه در رابطه با تغییر جنبهای پایدار و کلی از خود-پنداره («اگر فقط میتوانستم دوست بهتری باشم») منجر به احساس شرم بیشتر و احساس گناه کمتری نسبت به جملات غیرواقعبینانهای میشود که هدفشان تغییر رفتاری بخصوص است («اگر فقط به همسر او نزدیک نمیشدم»).
خجالت در مدل نظری فرآیندی
همانند شرم و گناه، احساس خجالت نیز مستلزم ارزیابی ارتباط رویداد با هدف هویتی، ناهمخوانی آن با هدف هویتی، و اسناد آن به علتهای درونی است. با این وجود، برخلاف شرم و گناه، به نظر میرسد که برای احساس خجالت نیازی به اسنادهای دیگر نیست، و همانطور که در مدل نظری فرآیندی ما نشان داده شده است، این هیجان میتواند صرفاً زمانی که کانون توجه به خودِ جمعی معطوف شده است، رخ دهد.
به بیان دیگر، فرد میتواند با رویدادهایی که به خاطر جنبههای درونی، پایدار، کنترلن اپذیر و کلی خودِ جمعی اتفاق افتادهاند خجالتزده شود، مثل معرفی شدن دائمی در انظار عمومی به عنوان فردی نالایق؛ یا با رویدادهایی که به خاطر جنبههای درونی، ناپایدار، قابل کنترل و اختصاصی خودِ جمعی به وقوع پیوستهاند احساس خجالت کند، مثل لیز خوردن در خیابان.
توجه داشته باشید که فعالسازی خودِ جمعی لزوماً در زمینه جمعی رخ نمیدهد. خودِ اجتماعی همهجا حاضر است، زیرا بیانگر تصویر (واقعی یا خیالی) است که فکر میکنیم دیگران از ما دارند. بنابراین، در خصوص اینکه آیا احتمال تجربه خجالت وجود دارد، پرسش اساسی این است که آیا خودِ اجتماعی فعال شده یا خیر، نه اینکه آیا فعل در زمینه اجتماعی رخ داده یا نه.
مقالههای مرتبط:
این مقاله با عنوان یک مدل نظری فرآیندی برای هیجانات خود-آگاه فصل اول کتاب The Self-Conscious Emotions Theory and Research است که توسط آقای پیوند جلالی، کارشناسی ارشد روان شناسی عمومی دانشگاه علامه طباطبایی، برای انتشار در وب سایت روان حامی ترجمه شده است.