اخیراً یکی از خوانندگان دراینباره نوشته بود که داشتن حسِ هویت، چقدر دشوار است- اینکه بداند کیست! بهویژه میگفت وقتی مردم میگویند: نمیفهممت! همیشه در حال تغییری! تو کی هستی؟ برایش دردناک است، نگرانیهایش قابل درکند. اگر اختلال طیف دوقطبی دارید ممکن است داشتن هویتی باثبات برایتان دشوار باشد. در چند پست بعدی به بررسی اثرات اختلال طیف دوقطبی روی هویت خواهیم پرداخت. با روان حامی همراه باشید تا اثرات اختلال دوقطبی بر هویت را بررسی کنیم.
هویت چیست؟
برخی دانشمندان فکر میکنند هویت ما بازتابی از طرحوارههای بنیادین ماست. طرحوارهها ساختارهای ذهنی متشکل از افکار، احساسات، عواطف، نگرشها و خاطراتیاند که حول یک زمینهی مشترک با یکدیگر پیوند خوردهاند. برخی از طرحوارههایی که داریم با احساس ما از خود- با هویت شخصیمان، مرتبط هستند. این طرحوارهها از طریق تجربیاتمان در زندگی شکل گرفتهاند و تعبیر و تفسیر ما از این تجربیات را منعکس میکنند. ما میتوانیم به این طرحوارهها بهعنوان نمایندگان درونی مهمترین ارزشها و عمیقترین ترسهایمان بیندیشیم. طرحوارههای مرتبط با هویت شخصیمان میتوانند حولِ موضوع کفایت، مقبولیت، دوستداشتنی بودن و قدرت در میان سایر موضوعات سازماندهی شوند. افکار، احساسات و خاطرات مرتبط با هر زمینه بهمرور زمان گسترش مییابند. آنها عملاً مشاهدات ما از خودمان را در دنیا و در روابطمان با دیگران نشان میدهند.
اگر ما در دستیابی به اهدافمان در مدرسه موفق عمل کنیم میتوانیم طرحوارهای از کفایت و شایستگی دربارهی خودمان ایجاد کنیم. اگر همراهی با دیگران را بیاموزیم میتوانیم طرحوارهی پذیرفتنی بودن خود را گسترش دهیم. اگر با عاطفه و احساس با ما رفتار شود میتوانیم طرحوارهای دربارهی دوستداشتنی بودن خود بسازیم.
وقتی طرحوارهها بهواسطهی رویدادها فعال میشوند با ترتیبی از سایر اثرات همراهاند. برای مثال وقتی در مدرسه خوب عمل میکنیم طرحوارهای دربارهی شایستگی (کفایت) خود فعال میکنیم، احساس خوشی و غرور میکنیم. مواقع دیگری که خوب عمل کردهایم را به خاطر میآوریم. احساس سبکی و آسایش داریم، دربارهی تواناییهایمان نظر مثبتی داشته و توانایی موفقیت خود را در آینده، پیشبینی میکنیم.
اما پیشرفت بیماری دوقطبی میتواند تأثیر چشمگیری روی طرحوارههایی که درباره خودمان داشتیم بگذارد. اختلال دوقطبی نوعی بیماری زیستی است اما همین اختلالات بیولوژیک روی رفتار و فرآیندهای ذهنیمان اثر میگذارند. این تغییرات بهنوبهی خود میتوانند اثر قابلتوجهی بر توانایی عملکردمان در جهان و روابطمان با دیگران داشته باشند. همزمان با مشاهدهی این تغییرات و کسب تجربیاتی نو دربارهی پیامدهای اختلال دوقطبی، میتوانیم مجموعهی جدیدی از طرحوارهها بسازیم. برای مثال:
اگر علائم اختلال دوقطبی با توانایی ما برای توجه و برنامهریزی تداخل کرد و توانمان برای کار یا مطالعه را مختل کرد ممکن است طرحوارههایی در خصوص عدمکفایت خویش بسازیم.
اگر اختلال دوقطبی ما را بهگونهای هدایت کرد که به نحوی غیرقابل پیشبینی یا غیرمعمول رفتار کنیم (تهاجمی و تکانشی بودن یا فزونخواهیهای جنسی) میتوانیم طرحوارههایی دربارهی نپذیرفتنی بودن خود بسازیم.
اگر از جانب دیگران طردشده یا روابطمان را از دست دادیم ممکن است طرحوارههایی دربارهی دوستداشتنی نبودن خود بسازیم.
طرحوارهها قدرت زیادی دارند چراکه ما مسائل و موضوعات را بهسادگی ایدهها و افکار تجربه نمیکنیم. موضوع هستهای به عواطف، تصاویر، خاطرات و احساسات متصل است. ترکیب اندیشهها و افکار بنیادین با تجسم فیزیکی و جسمانی عواطف و احساسات میتواند درست بودن طرحوارهها را اثبات کند.
مهم نیست چقدر آنها را غیرمنطقی بدانیم، اگر اتفاقاتی، طرحوارهی دوستداشتنی نبودن ما را بیدار کند آنچه احساس خواهیم کرد «دوستداشتنی نبودن» است.
طرحوارههایی که درنتیجهی اختلال دوقطبی رشد میکنند حتی وقتی که علائم دوقطبی از بین رفته و رفتارهای علامتی تحت کنترلاند هم چنان میتوانند فعال و بیدار باقی بمانند.
طرحوارههای ناسازگار اولیه: خشتهای کج ولیه زندگی
به یک مثال توجه کنید. جولیان در دبیرستان و کالج دانشجوی موفقی بود. او مایل بود حرفهای در حوزهی تبلیغات دنبال کند و بلافاصله پس از فارغالتحصیلی شغلی عالی پیدا کرد. او با انعکاس طرحوارههایی دربارهی کفایت و قدرت، در حال تشکیل هویتی مثبت بود و داشت هویت خود را بهعنوان یک فرد حرفهای خلاق پرورش میداد.
سپس در اواسط ۲۰ سالگی، دچار اختلال دوقطبی نوع ۱ شدیدی شد. او نیز مثل سایر افراد دچار این اختلال، چندین دوره افسردگی بلندمدت یا دورههای مختلطی که چندین ماه طول میکشید داشت. نشانههای حاد اختلال دوقطبی منجر به ناتوانی او در تمرکز و برنامهریزی مؤثر شد. نمیتوانست کار کند و حتی انرژی کافی برای تلاش کردن نداشت.
تجربهی بیماری و ناتوانی، رشد طرحوارهی بیکفایتی، شکست و ضعف را تقویت کرد. در این طرحوارهها باور او به بیکفایتی و شکست با خاطرات احساس نومیدی و ناکامی؛ احساسات بدِ خستگی و فشار و با افکار منفی دربارهی خود و آیندهاش پیوند خورده بود. او از اینکه دوباره برای کار کردن تلاش کند میترسید.
اما بهمحض اینکه حال جولیان، بهتر و خُلقش پایدار شد توانست به کارش برگردد و قادر به تمرکز روی وظایفش شد. وقتی کارش را خوب انجام میداد کمی احساس غرور میکرد حتی اگر این احساس خیلی طول نمیکشید. پس از یک سال شروع به رشد هویتی مثبت از خود بهعنوان فردی حرفهای- با رشد طرحوارهی کفایت و قدرت کرد.
طرحوارهدرمانی: مبانی و تکنیکها
اخیراً روی یک پروژهی بسیار دشوار با مشکلاتی مواجه شد و رئیسش از کارش شاکی بود. نه یک شکایت بزرگ- بیشتر شبیه یک سقلمهی (اولتیماتوم) کوچک. حالا جولیان میخواهد کارش را ترک کند. او حس میکند که دیگر مایل نیست بیش از این در این حرفه فعالیت کند. فکر میکند شغل مهمی نیست و بههرحال این کار، دیگر آن چیزی نیست که او مایل است انجام دهد.
چرا این اتفاق افتاد؟ چرا وقتی در کار فراز و نشیبهایی وجود دارد جولیان نمیتواند هویت مثبتی را بهعنوان یک فرد متخصص حفظ کند.
مشکلات کاری میتوانند طرحوارههای منفی شکست را برای هر کسی فعال کنند؛ اما این طرحوارهها برای جولیان بسیار شدیدند. رویدادهایی که طرحوارهی بیکفایتی و ضعف او را شعلهور کردند آسیبزا بودند. او دچار درد عاطفی شدیدی بود و رؤیاهای پیشرفت در حرفهاش را بر باد رفته میدید. طرحوارههایی که در چنین موقعیتهای آسیبزایی رشد میکنند بهراحتی شعلهور شده و فعال میشوند. (مگر اینکه بیاموزیم آنها را شناسایی کرده و مورد توجه قرار دهیم).
حتی یک انتقاد کوچک از جانب رئیس، طرحوارههای منفی جولیان را فعال کرد- طرحوارههایی دربارهی شکست، بیکفایتی و ضعف؛ و وقتی که این طرحوارهها و همهی هیجانات و احساسات همراه آن بیدار شدند احساس کرد که دیگر بیش از این نمیتواند کار کند. او هیچ بخشی از حرفهاش را نمیخواست؛ و دیگر باوری به توانمندیها و استقامت خود نداشت.
خانواده و دوستان جولیان (و رئیسش) نسبت به واکنش شدید او به مشکل پیشآمده در کارش گیج شده بودند! و ماه قبل را به خاطر میآوردند که جولیان به آنها گفته بود عاشق کارش است. حالا میخواهد برود. جولیان خوب عمل کرده و خاطرات واضحی که خانوادهاش از بیماری او داشتند محو شده است. آنها هنوز متوجه نیستند که طرحوارهها- و هویتهای جدید چطور میتوانند بعد از عود اختلال طیف دوقطبی رشد کنند. برای آنها فهمیدن اینکه چه بگویند یا چه کاری انجام دهند بسیار دشوار است.
برای جولیان هم سخت است. جولیان مثل همهی ما از داشتن چنین طرحوارههایی آگاه نبود. آنها میتوانند خارج از حیطهی آگاهیتان عمل کنند. آنها میتوانند بدون اینکه بدانید روی رفتارتان اثر بگذارند (در حقیقت، یکی از کارهای رواندرمانی این است که طرحوارهها را شناسایی و نامگذاری کند).
یکبار که فرصت گفتوگو برایمان فراهم شد، جولیان توانست طرحوارههایی را که در زمان وخامت بیماریاش ایجاد کرده بود بشناسد. او توانست روشهایی را که طرحوارهها بهواسطه آنها هنوز در پسِ ذهنش فعال و معلق مانده و توسط این رویدادها در کار، راهاندازی میشدند دریابد. سپس توانست چشمانداز بهتری نسبت به مسائل داشته باشد. جولیان در حال ساخت هویتی تازه است_ هویتی که توانایی او برای پذیرش و روبرو شدن با چالشهای اختلال دوقطبی _ همچنین چالشهای زندگی شخصی و حرفهایاش را منعکس میکند. او در حال ایجاد هویتی است که نسبت به آنچه قبلاً داشته و باعث رشد بیماریاش (اختلال دوقطبی) میشده، متفاوت است. هویتی که همچنان واقعی و قطعی است. همچنان که رشد میکند و مسئولیتهای جدیدی بر عهده میگیرد و با زندگی در میان فراز و نشیبهای اختلال دوقطبی، احساس جدید و یکپارچهای از خود خواهد ساخت.
در پست بعدی: طرحوارهها همچنین میتوانند بهواسطهی موقعیتهایی که انرژیتان را افزایش یا کاهش میدهند، خُلق منفیتان را افزایش میدهند، خاطرات دردناک را شعلهور میکنند و … فعال شوند. در مورد اینکه چطور تغییرات فصلی یا تغییرات مرتبط با استرس در خلق میتوانند طرحوارههای متفاوتی را بیدار کرده و منجر به تغییر هویت شوند صحبت خواهیم کرد.
نویسنده: دکتر الیزابت بروندولو
مترجم: سمیرا پیازچیان


