دیدگاه نه بد و نه خوب بودن ذاتی انسان
نماینده قدیم این مکتب جان لاک فیلسوف انگلیسی است با عبارت معروف لوح سفید. به این معنی که ضمیر انسان در بدو تولد مانند لوحی ننوشته و سفید است و آن چه را که بر آن نقش میبندد، حاصل کوششهای جامعه و محیط در نقش زدن بر آن لوح است. نمایندگان جدید این مکتب نظریههای یادگیری و به ویژه نظریه یادگیری اجتماعی هستند.
طرفداران این مکتب به طور کلی معتقدند که از یکسو اخلاق امری است نسبی، یعنی، ارزشهای مطلق اخلاقی وجود ندارند. از سوی دیگر، ارزشهای اخلاقی نیز (مانند سایر رفتارها) طبق اصول یادگیری و از طریق پاداش و تنبیه یا سرمشق و الگو قرار دادن دیگران در کودک شکل میگیرد. نکته قابل توجه در این دیدگاه آن است که به نظر اینان اخلاق در کودک طی مراحل مشخصی (آن چنان که به وسیله طرفداران نظریه رشدی – شناختی مورد قبول است) شکل نمیگیرد، بلکه مجموعهای از رفتارها و عادات که از سوی جامعه مورد پسند واقع شده است، به تدریج از طریق مکانیسمهای یادگیری به وسیله کودک کسب میشود و در این مسیر امکان هر گونه جهش از مراحل پایین به بالا و یا در صورت محدود بودن امکانات، عدم کسب ارزشهای اخلاقی مراحل ابتداییتر، امکان پذیر است. علاوه بر این، مسئله اخلاق کاملا موقعیتی و لحظهای است و نمیتوان تعدادی اصول اخلاقی مستقل فرض کرد که فرد با دارا شدن آن اصول کاملا اخلاقی شده و همواره اخلاقی رفتار کند.
دو نفر از محققان این مکتب (هارت شورن و می) در یک تحقیق جامع دو ساله کوشیدند این نکات را به اثبات برسانند. گروه مورد تحقیق آنان ۱۱۰۰۰ دانش آموز ۸ تا ۱۶ ساله بودند. آنها دو معیار را برای سنجش اخلاق انتخاب کردند: یکی درستکاری به معنی عدم تخلف از مقررات اخلاقی به صورت خودداری از تقلب، دزدی و دروغگویی. دیگری خدمت و فداکاری به معنی گذشتن از حق خود به نفع رفاه و آسایش دیگران. برای سنجش هر یک از این دو معیار، آزمونهای متعددی به کار گرفته شد و دانش آموزان در موقعیتهای مختلفی قرار گرفتند که در آنها امکان تقلب، دزدی و دروغگویی فراهم بود یا امکان گذشت و فداکاری به نفع دیگران وجود داشت.
یافتههای این تحقیق به صورت کلی به شکل زیر خلاصه شد:
۱. به طور کلی، نمیتوان دانش آموزان را به صورت درستکار و نادرست طبقه بندی کرد. تقریبا هر یک از آنها در بعضی موارد تقلب کرده بودند به طوری که امکان رسم منحنی توزیع تقلب به صورت یک منحنی نرمال و با میانگینی برابر با حد متوسطی از تقلب وجود داشت.
۲. اگر دانش آموزی در یک موقعیت تقلب نکرده باشد، نمیتوان گفت که در موقعیتهای دیگر هم تقلب نخواهد کرد. بدین ترتیب، نمیتوان گفت خصیصهای به نام اخلاق وجود دارد که مانع از تقلب شخصی شده و همواره او را از ارتکاب خطا باز میدارد.
۳. گفتههای اخلاقی دانش آموزان، ارتباطی با عمل آنان در موقعیتها ندارد؛ یعنی، کسانی که تفلب کردهاند مانند تقلب نکردهها، در گفتار خود با تقلب کردن مخالفت کرده آن را محکوم کردهاند.
۴. تصمیم به تفلب کردن یا نکردن عمدتا بستگی به وضعیت و با صرفه بودن یا نبودن آن دارد؛ یعنی، مربوط میشود به میزان احتمال خطر گیر افتادن و مقدار کوششی که برای انجام یک تقلب بیخطر لازم است.
۵. حتا در موقعیتهایی هم که رفتار غیراخلاقی به خاطر ترس از تنبیه یا خطر گیر افتادن بروز نکرده باشد، باز هم باید آن را حاصل موقعیتهای آنی و لحظهای دانست نه نتیجه ارزشهای اخلاقی درونی.
۶. در جایی که رفتارهای اخلاقی به وسیله نیروی ارزشهای فرهنگی تعیین میشود، این ارزشها بیشتر اختصاص به طبقه اجتماعی و گروه اجتماعی دانش آموز دارد نه این که نوعی آرمان جهانی باشد. رفتار اخلاقی بیشتر مشخصه دانش آموزان طبقه متوسط است تا مشخصه دانش آموزان طبقات پایین جامعه.
چنان که دیده میشود، در همه این نتیجه گیریها به مسئله نسبی بودن اخلاق تاکید شده و اخلاق به عنوان یک خصیصه یا ویژگی درونی که در طول زندگی شخص رشد میکند و شکوفا میشود، مورد انکار واقع شده است. حتا در مواردی هم که رفتار شخص درستکارانه و اخلاقی به نظر میرسد، به نظر این محققان، درستکاری به صورت رفتاری «برای خودداری از گیر افتادن» توجیه شده است نه «رفتاری که به صورت یک ارزش اخلاقی درونی» در شخص شکل گرفته باشد.
فرستنده: محمدامین موفق – HotsonHor M.A.M
منبع: روانشناسی اجتماعی کریمی


