انسان بهمثابه یک کل از یاد رفته
شاید اگر شاهکلید ملالتهای روانی را به روابط بین فردی گره بزنیم، به بیراهه نرفتهایم. مسئله رنجهای روابط میان ما همواره دغدغه بزرگان اندیشه یا مشاهیر از این قبیل از جمله از افلاطون (ترجیح میدهم فیلسوفی افسرده باشم و دیوجانس؛ در جستجوی انسان) تا روسوی (طبیعتگرا در شور تنهایی)، فروید (رابطه با دیگران آزاردهندهترین چیزهاست)، شوپنهاور (فقط در تنهایی آزادیم)، نیچه، اسپینوزا، یونگ، کیرگهکارد، سارتر، کامو، اریک برن، کارن هورنای، ملانی کلاین، یالوم و….. بوده است. رابطه بهخودیخود عظیم و درعینحال ساده است. به قول نیچه؛ “از آنچه عظیم است یا باید هیچ نگفت و یا باید باعظمت سخن گفت، به عظمت سخن گفتن هم یعنی به دور از آلایش و آرایش (نیچه، اراده قدرت)”.
اغلب ما موجوداتی چندبعدی هستیم. به مناسبت همین چندگانگی نیز در روابطمان دچار فراز و نشیبهای زیادی میشویم. همدیگر را آنچنان که باید نمیبینیم. صرف دیدن بخشی از ما همیشه برایمان ناملایماتی بهمراه خواهد داشت. بنابراین، تقلیل انسان به بدن یا روح و یا بخشی از شخصیتاش منجر به بازتولید رفتارهای ناکارآمد و ملالتهای روانی خواهد شد. به همین دلیل نظامهای سیاسی و اقتدارگر که با هدف تقویت بخشهایی از وجودمان عمل میکنند و دیگر ابعاد در-هستی- بودنمان را نادیده میگیرند؛ فرد را تقلیل میدهند لذا در ویرانسازی شخصیت افراد جامعهشان خطرناک عمل میکنند. به قول مارکوزه موجب بهم رساندن “انسان تک ساحتی” میشوند. به همین دلیل بود که یونگ بر جنبههای اکتشاف بخشهای شخصیتی و یگانگی و تفرد تأکید داشت. صورتهای ازلی یا کهنالگوهای سایه، خود، آنیما، آنیموس و… روشنیبخش این ابعاد چندگانه از منظر او هستند. در این راستا، هم از مخاطرات علمهایی که بخشهای زیادی از انسان را نادیده میگیرند و یا آن را به نفع لایه دیگری تجمیع میکنند و هم از فرهنگها و انگارههای تکمحور باید رهید. این وضعیت یعنی مصائب رابطه میان فردی بویژه در ایران و شخصیت ایرانیها مسئله تاریخی و وسیعتری است، چراکه از گذشته و بویژه در پنج سده اخیر در سفرنامههای خارجی، خاطرات و…. ویژگیهای منفی بسیاری از شخصیت ایرانیان روایت شده است. در هر حال، در روابطمان نیاز به توجه و دیده شدن از سنخی داریم که ماحصل آن باید امنیت روانی باشد. این گستره نیازمند توجه تقریبی به اغلب ابعاد وجودیمان است. انسان معمولاً در هر حالتی نیازمند و یا دارای منهای ego متفاوت است، درعینحال نیازمند اثبات خود self در یک کل است و برای این اتحاد و انسجام نیازمند توجه اطرافیان است. بنابراین آنچه این نوشته بر آن تأکید دارد این است که گشتالتی دیدن هستی-مان غالباً واجبتر از نیازهای اولیه است.
گاهاً افراد دوست دارند که بخشی از هستیشان بیشتر دیده شود. مثلاً ترجیح میدهند؛ بدن، سخن، بخشی از کارآمدیشان، حتی افسردگی، ناملایماتشان و شکستشان بچشم آید. اما این وضعیت معمولاً همیشه پابرجا نیست و بطور کلی انسان در مقیاس و ابعاد جزئی که در کل تجمیع یافته است، باید دیده شود. پارچهپارچه کردن او، روتینه کردن، لخت کردن و تقلیلاش موجب ناملایماتی خواهد شد که کل ابعاد زیستی او و جامعه را با ناسازگاریهای عمیقتری روبرو خواهد کرد. دستیابی به کارآمدی رفتاری و روانی در رابطه مابین با تقویت هنر رابطه یا هنر زندگی ممکن است. دروغ، تقلب و هیستریایی کردن اوضاع در رابطهها، کوتاهمدت و اغلب ناکارآمد خواهد بود و صرفاً پوششی برای ترس و اضطرابهای بعضاً دوره مدرن انسان است. رابطه کارآمد هنر یا شاید مهارتی است از راههای مختلف موجب دستیابی است، اما بخش اعظم اش را باید در خودمان و یا در رابطه با دیگران بیابیم. در بودنمان. به قول اریک فروم، بودن را به داشتن سیطره دهیم. این همان چیزی است که اریک برن ما را به داشتن رابطه بالغ-بالغ در آن تشویق و ترغیب میکند.


