هیجان و استرس عامل اعترافات غیر واقع
پس از این که پلیس یک مظنون را بازداشت میکند، این فرد به طرق مختلف مورد بازجویی قرار میگیرد تا زمینه را برای اقدامات قانونی بعدی آماده کند. پلیس این مسئولیت مهم را چگونه انجام میدهد؟ بیشتر ما ترجیح میدهیم که پلیس از آن چه که به رویکرد استنطاقی معروف است، استفاده کند- یعنی جستجوی حقیقت به جای رویکرد هماوردی – روشی که در آن پلیس سعی در اثبات مقصر بودن متهم دارد (شاید با نوشتن یک اعترافنامه که بر خلاف میل متهم باشد). به عبارت دیگر، بیشتر ما ترجیح میدهیم که پلیس سعی در جمعآوری اطلاعات داشته باشد تا اینکه دست به شکلهای قوی ترغیب یا نفوذ اجتماعی بزند تا متهم را «مجبور» به اعتراف کند.
حقیقت این است که یافتههای پژوهشی نشان میدهند که حتا اگر پلیس دست به چنین اعمالی هم نزند، شکلهای جدی و حاد سوگیری میتوانند در فرایند وارد شوند. مظنونان، که خودشان را در وضعیتی بسیار پراسترس و پرهیجان مییابند، ممکن است گاهی چنان هراسیده و گیج شوند که به جرایمی اعتراف کنند که مترکب نشدهاند! و بدتر از آن اینکه، هیات منصفه ممکن است همین اعترافات را به عنوان اعتراف درست بپذیرد و نتیجه غمانگیز آن شود که اشخاص بیگناه محکوم شده و به زندان فرستاده شوند – یا از آن بدتر – به خاطر جرایمی که به وسیله شخص دیگری صورت گرفته است، مجازات شوند.
ویدئویی کردن اتاق بازجوییها
چگونه میتوان از چنین فاجعههایی (این گونه تحریفها در بیغرضی و منصفانه بودن نظام حقوقی که همه ما آرزوی آن را داریم)، اجتناب کرد؟ یک امکان این است که ویدئویی کردن تمام بازجوییها از متهمان به وسیله پلیس، الزامی شود. فرض بر این است که این کار پلیس را از به کار بردن راهکارهای مشت آهنین باز میدارد، همچنین وقتی این ویدئوها به هیأت منصفه نشان داده شود، به آنها امکان میدهد که قضاوتهای درستی درباره اینکه آیا یک اعتراف درست است یا غلط، انجام دهند. بر مبنای این استدلال، ویدئویی کردن بازجوییها در چندین کشور (مثلا در انگلستان) و در بسیاری از ایالتهای امریکا نهادینه شده است. اما در این شیوه یک مشکل جدی وجود دارد، مشکل، تمایل ما به ادراک آن چه در مرکز توجه ماست، به عنوان چیزی مهمتر برای رویدادهای بعدی از آنچه که در مرکز توجه ما نیست.
به عنوان مثال، اگر ما دو نفر را در حال یک مکالمه اتفاقی مشاهده کنیم، فردی که مستفیما هم دیدگاه ماست، ما او را بانفوذتر تصور میکنیم – یعنی در نظر ما او کسی است که بیشترین اثر را در مکالمه اعمال میکند. با به کار بردن این اثر بر ویدئوهای بازجویی پلیس، لاسیتر و همکاران وی متوجه شدند که بسیاری از این نوارهای ویدئویهی به طور کامل روی متهم متمرکز هستند. در نتیجه، ممکن است همبستگیهای گول زننده رخ دهد و اعضای هیأت منصفه تمایل پیدا کنند که هر اعتراف گرفته شده را درست و ارادی بدانند، زیرا متهم در مرکز توجه آنهاست.
تعویض مکان دوربین اتاق بازجویی
در واقع، متهم تنها فردی است که آنها میبینند. برای سنجیدن این پیشبینی، لاسیتر و همکارانش یک رشته تحقیق انجام دادند که در آنها آزمودنیها بازجوییهای ویدئو شدهای را تماشا میکردند که در آنها مظنون اعتراف میکرد. در یک موقعیت، دوربین به طور کامل روی متهم متمرکز بود، در حالی که در موقعیت دیگر، هم متهم و هم بازجو نشان داده میشد. بقیه چیزها ثابت نگاه داشته شده بود – مثلا سئوالات بازجو و جوابهای متهم. نتایج جالب توجه بود: آزمودنیها، اعترافات در موقعیت اول (تنها مظنون نشان داده میشد) را ارادیتر از اعترافات موقعیت دوم درجه بندی کردند، علی رغم اینکه گفتههای متهم در هر دو موقعیت دقیقا یکی بود! به علاوه، آنها متهم را در موقعیت اول گناهکارتر قلمداد کرده و مجازات شدیدتری برای او پیشنهاد کردند تا برای متهم در موقعیت دوم که هم مظنون و هم بازجو هر دو نشان داده میشدند.
نفوذ و مرکز توجه
چرا این طور شد؟ تحقیقات بیشتر نشان میدهد که این نتایج به اینکه ما چگونه اطلاعات را از رویدادهایی که مشاهده میکنیم استخراج و مقدمتا ثبت میکنیم، ربط دارد. هر چیزی که در مرکز توجه ما قرار میگیرد، مرکز تفکر آغازین ما میشود، و این به نوبه خود، باعث میشود که قضاوتهای بعدی ما را قویا تحت تاثیر قرار دهد. اما، مکانیسم دقیق این کارهر چه باشد، این یافتهها تلویحات مهمی دارند و حاکی از آن هستند که ویدئویی کردن بازجوییهای پلیس میتواند سودمند باشد، امابه شرط آنکه دوربین بازجو و متهم، هر دو را نشان دهد. تمرکز دوربین صرفا بر متهم (مظنون) میتواند باعث شود که اعضای هیأت منصفه و دیگران میزان ارادی بودن اعترافات متهم را بیشبرآورد کنند.
مکان بازجویی
عامل دیگری که میتواند قویا بر بازده بازجوییهای پلیس اثر بگذارد مکان بازجویی است. به همین دلیل، بازجوها ترجیح میدهند بازجویی خود را در مکانی مرعوب کننده مانند اداره پلیس انجام دهند تا در یک مکان غیرتهدید کنندهای از قبیل خانه مظنون یا محل کار او. هم مکان و هم متصدی بازجویی (یک نماینده دولت) باورهای یک شهروند عادی را تقویت میکند که فرد سوال کننده متخصصی است که درباره مورد وی اطلاعات کاملی دارد.
افسر، مسئول آنچه که در طول بازجویی اتفاق میافتد است و فرد مورد بازجویی قرار نیست که حرف بازجو را قطع کند یا درباره آنچه که گفته میشود چون و چرا کند. تحت این اوضاع و احوال، سه عامل تسلیم در برابر پرسشهای بازجو را تسهیل میکند: شاهد یا متهم معمولا سه چیز را تجربه میکند: ۱. نوعی عدم اطمینان درباره پاسخهای «درست»، ۲. تا حدودی اعتماد کردن به افسری که سوال میکند، و ۳. نوعی انتظار گفته نشده که او بایستی پاسخ را بداند. در نتیجه، به جای آن که بگوید «نمیدانم»، یا «به خاطر نمیآوردم»، یا «مطمئن نیستم»، بیشتر مردم تمایل دارند جوابی ارایه کنند، حداقل یک جواب موقتی. اما وقتی یک پاسخ ارایه شد، شخص وادار میشود که آن را باور کند، به خصوص اگر بازجو با گفتن «خوب است» یا با تکان دادن سر، فورا او را تقویت کند. چنانکه در بخش دیگری از همین فصل شرح داده خواهد شد، این کار میتواند باعث شود که شخص مورد بازجویی چیزی را که هرگز رخ نداده باور کند و حتا جزئیات آن را به خاطر آورد.
فرستنده: محمدامین موفق – HotsonHor M.A.M
منبع: روانشناسی اجتماعی بارون.


