من چه مرگمه؟ چرا همهش به مردم التماس میکنم که منو دوست داشته باشن
این دو دیالوگ گویای مختصر و مفیدی برای معرفی وضعیت نمایشی فیلم مرد پرنده ای، شخصیت اصلی فیلم و تببین روانشناختی فیلم است. با روان حامی همراه باشید.
بررسی دیالوگ اول:
قهرمان فیلم مرد پرنده ای (ریگان تامسون) در گذشته بازیگر یک شخصیت فانتزی (مرد پرندهای) بوده است و حالا که نفس از یاد برنده رسانه او را طرد کرده دوباره قصد دارد مورد توجه و محبت قرار بگیرد. او قصد دارد تئاتری روی صحنه ببرد در حالی که با اطرافیانش نمیتواند ارتباط همدلانه برقرار کند. ریشه این ناتوانی در عدم پذیرفتن سادگیها، عیبها و آسیبپذیریهایش است.
رویکرد طرحوارهدرمانی، این گونه از شخصیتها را با طرحواره نقص تبیین میکند. افرادی که چنین طرحوارهای دارند معتقدند افرادی ناقص، معیوب، حقیر، بد، بیارزش یا دوست نداشتنیاند.
چه چیزهایی در فیلم به نقص قهرمان فیلم دامن میزند؟
رسانه: چرا که رسانه همیشه خود را موطف میداند، باید برای رسالتی که دارد، به هر قیمتی شده (حتی تحقیر کردن دیگران) اطلاعات را دستکاری کرده و در دسترس عموم قرار بدهد، نمونههایش در فیلم:
- چند خبرنگار در حال خبر گرفتن از قهرمان هستند که گزارشی از تئاتر در حال تمرین او ضبط کنند. در حالی که یکی از مردهای خبرنگار که لباسی مناسب با شغلش دارد در حال پرسیدن از ساختار نمایشی است، ناگهان زن خبرنگار دیگری که آنجاست با سر و وضع تحریککننده از چگونگی جوان ماندن پوست قهرمان میپرسد: «راسته که میگن شما برای جوان ماندن از تزریق منی خوک استفاده کردید» قهرمان به شدت مخالفت میکند، اما زن خبرنگار مینویسد: «انکار میکند».
- در همان صحنه یکی از خبرنگاران جملهای از بارتز فیلسوف فرانسوی میگوید: حقیقتهایی که بزرگان هنر به آن اشاره میکردند امروزه روی پوسته پودر لباسشویی حک شده است.
- در صحنهای از فیلم که اجرای تئاتر خراب شده است، یکی از بازیگران روی صحنه به مردم که در حال هو کشیدن به تئاتر خراب شده هستند، اعتراض میکند: سرتان را از گوشیهایتان بیاورید بیرون و روی این صحنه را ببینید که به خاطر خودخواهی یکی دیگر از بازیگران، بازیگر دیگری آزرده شده.
- در صحنهای قهرمان فیلم در شرایطی کاملاً اضطراری به شکلی عریان پشت در تماشاخانه گیر میافتد. ناگهان مردم گوشی به دست او را دنبال میکنند و فیلمبرداری کرده و بلافاصله در فضای مجازی منتشر میکنند.
خلاصه که هجویههایی که فیلم بر ذات رسانه دارد، تنها کارکرد انتقادی ندارد بلکه قهرمان ما از همین دریچه است که رفته رفته روحش مچالهتر شده و طرحواره نقص «من عیب دارم» در او تقویت میشود.
رویکرد طرحواره درمانی معتقد است، زمان هایی وجود دارد که طرحوارههای ناسازگار افراد فعال میشود (یعنی افکار اشتباهش فعال میشوند؛ مثلاً من بیارزش هستم چون نقص دارم) در این لحظات شخص شروع میکند به رفتارهای دفاعی از قبیل:
الف. فرار کردن از موقعیتی که در ان احساس بیرازشی کند (اجتناب) مثل صحنههایی از فیلم که قهرمان زیاد با مردم ارتباط برقرار نمیکند.
ب. تسلیم شدن در لحظاتی که احساس بیارزشی میکند (تسلیم) مثل صحنههایی از فیلم که قهرمان به همکارانش التماس میکند که به او کمک کنند تا تئاترش را اجرا برود.
ج. جبران افراطی آن فکر (مثل من بسیار بارزش هستم، از همه شما با ارزشتر هستم) که این نوع جبران کردن افراطی که شکل خودشیفتگی به خودش میگیرد بارها در فیلم عیان است، مثلاً کافی است که از شخصی، ولو این شخص دختر یا زن قهرمان باشند، انتقادی از او بکنند، در آن صورت با برخورد پرخاشگرانه قهرمان روبهرو خواهند شد. مثال عیانش صحنهای است که زنِ قهرمان به قهرمان میگوید: تو چاقوی آشپزخانه رو به سمت من پرت کردی فقط به این خاطر که من یکی از کارهای هنری تو را نپسندیده بودم. این کاریست که همیشه میکنی عشق را با دوست داشتن اشتباه میگیری.
و در یکی از درگیریهایش با دخترش، دختر با پرخاشگری و صراحت به پدرش میگوید: «بابا تو این کار رو برای پیشرفت هنر انجام نمیدی، اینکارو میکنی چون میخوای دوباره احساس مهم بودن کنی، خب میدونی چیه؟ یه دنیای بزرگ اون بیرون هست که مردم هر روز برای مهم بودن دارن میجنگن، و تو جوری رفتار میکنی انگار وجود نداره، داری این کار رو میکنی چون از مرگ میترسی، مثل بقیه ماها از اینکه اهمیت نداشته باشی، و میدونی چیه؟ حق با توست، اهمیت نداری»
بررسی دیالوگ دوم فیلم مرد پرنده ای
من چه مرگمه؟ چرا همهش به مردم التماس میکنم که منو دوست داشته باشن؟
این که طرحواره قهرمان باعث شده احساس بیارزشی کند و در نتیجه ارتباط صحیح با کسی برقرار نکند و انتقال محبتی در این میان اتفاق نیافتد، در فیلم به شکلی خلاقانه موجز و کمدی تلخی بررسی میشود. او با زن و دخترش رابطه جنگ و گریز دارد، با مدیر برنامههایش رابطهای ماشینی و با یکی از زنان بازیگرش رابطه عاطفی بدشکلی دارد. تراژدی بیمهری قهرمان تا جائی پیش میرود که در اواخر فیلم، زمانی که اولین شب اجرایشان را دارند، به جای اسلحه مصنوعی از اسلحهای واقعی استفاده کرده و روی صحنه خودکشی (البته ناموفقی) میکند. تازه اینجاست که توجه رسانه و مردم به او جلب میشود و در جلوی بیمارستانی که قهرمان در آن بستری است شمع روشن میکنند و قهرمانشان را ستایش میکنند. و این ضربه نهایی از سوی فیلم به ذات مضحک رسانه است.
منابع:
- طرحواره درمانی. یانگ، کلوسکو، ویشار. ۲۰۰۶. ترجمه حمیدپور و اندوز. نشر ارجمند.
فرید حاجی
مقالههای بیشتر:
- نگاهی کوتاه به فیلم «روزتا» ساخته برادران داردن: با توجه به رویکرد اگزیستانسیال
- تحلیل فیلم طعم گیلاس ساخته عباس کیارستمی
- برادرم خسرو: معرفی اختلال دوقطبی


