پرسینگر و همکارانش اندیشه پردازی دینی را همراه با فعالیت الکتریکی اعصاب در تی اِل ای، که پرسینگر آن را «نوسان لوب گیجگاهی» مینامد، بررسی کردهاند. در پژوهشی تازهتر، راماچاندران و بلیسکی گزارش دادهاند که تی اِل ای و «دستگاه کناری» به هنگام حمله صرعی در محتوای ذهنی مربوط به خدا دخیلاند. گزارش آنها در حقیقت حاکی از انواع حالات مذهبی است (تجربه عرفانی، تبدّل[:conversion]، عقاید تقویت یاقته مذهبی، و غیره).
راماچاندران و بلیسکی گمان میکنند که محتوای این حملههای صرعی از آموختههای پیشین نشأت میگیرد و چنین آموختههایی تا حد زیادی به زمینه فرهنگی فرد وابسته است. چنان که در تجربههای دم مرگ دیده میشود، میتوان انتظار داشت که محتوای مذهبی تحت تاثیر فرهنگ شکل بگیرد.
هر چند راماچاندران و بلیسکی بر این گماناند که «پیوند کارکرد مغز با تجربه، عقیده، و رفتار دینی ممکن است امری عام باشد، لیکن یادآور میشوند که معنی این سخن آن نیست که امر مزبور [در این جا، تجربه دینی] ریشه ارثی دارد». آنها به درستی نتیجه میگیرند که «در مغز آدمی مدارهایی هست که در تجربه دینی دخیلاند… و ما هنوز نمیدانیم که این مدارها آیا اختصاصا برای دین تکامل یافتهاند یا نه».
چون دستگاه کناری محور این گونه فرایندهای عاطفی است، این پژوهشگران بر نقش دستگاه کناری در تولید و تنظیم نمودهای عاطفی به طور کلی تاکید میکنند. مکلین همین نکته را در نظر دارد که مینویسد: «در شرایط نابهنجار تخلیه کناری، احساساتی که در ذهن بیمار پدید میآیند لجام گسیخته و بیقید و بندند -یعنی به هیچ شخص، وضع، یا امر خاصی مربوط نمیشوند».
دستگاه کناری و جهان بینی مذهبی
اوگاتا و میاکاوا از «مکانیسمی بنیادین» یاد میکنند که «پیوند با محرکها، رویدادها، یا مفاهیم سابقا خنثا را افزایش میدهد. تجربه امور و رویدادهای سرشار از رنگ آمیزی عاطفی جهانبینی مذهبی عارفانهای را ایجاد میکند». به عبارت دیگر، احساسات آزاد و «لجام گسیخته و بیقید و بند» مکلین چندان دوامی نمیآورند.
این که چرا وقتی بخش مناسبی از ناحیه کناری تحریک میشود نوعی «جهان بینی مذهبی عارفانه» به وجود میآید همچنان محل بحث است. موضع مورد قبول ما این است که ساختارهای مغزی برای استفاده عاطفی و تجربی در دسترساند، و این که، از طریق یادگیری و فرهنگ، در راه دین هم به کار میروند.
پژوهیشهای زیادی نشان میدهند که این فرایند صرفا از انگیختگی به پاسخ «مذهبی» نمیانجامد. در این میان باید یک مرحله شناختی میانجی قائل شد که آن را به تفاوت «ارزیابی»، «برچسبگذاری»، یا «اسناد» نامیدهاند.
مثلا از دیدگاه فیزیولوژیکی، تجربههای عاطفی دینی، طبیعی، و زیبایی شناختی ظاهرا برابرند؛ با این حال، فرد بر پایه زبانی که در دسترس اوست، زمینهای که رویدادها در آن شکل میگیرند، تجربه پیشین شخص، و گرایشهای شخصیتی و نگرشیاش به طور گزینشی تفسیرهای اسنادی ایجاد میکند.
با توجه به شیوع، دسترس پذیری، و اهمیت دین در فرهنگ غربی، این فرضیه را میتوان پذیرفت که تجربههای عاطفی عمیق اما مبهم به احتمال قوی هویتهای دینی پدید میآورند، به ویژه وقتی با بهداشت روان در ارتباط باشند.
فرستنده: محمدامین موفق – HotsonHor M.A.M
منبع: روانشناسی دین بر اساس رویکرد تجربی، اسپیلکا


