نظریه روانکاوی شخصیت:
زیگموند فروید، بنیانگذار مکتب روان کاوی، چهرهی اصلی در نظریههای شخصیت است. در نظریهی روانکاوی، اکثر افکار و اعمال انسان تحت تأثیر فرآیندهای ناهشیار (ناخودآگاه) قرار دارد. فروید، پزشک عصبشناس بود و از روشهای پزشکی معمولی استفاده میکرد تا بیمارانی را که از انواع اختلالات «عصبی» رنج میبردند، درمان کند. این روشها معمولاً مفید واقع نمیشد. به همین دلیل، فروید به روش هیپنوتیزم روی آورد، اما خیلی زود آن را کنار گذاشت. بعدها، روش تداعی آزاد را کشف کرد. در این روش، روانکاو به درمانجو میگوید هر چه را که به ذهنش میرسد بلافاصله بگوید.
فروید، با دقت به تداعیهای کلامی گوش میداد و موضوعات آشکار و نهانی را که در اکثر آنها تکرار میشد کشف میکرد. همچنین، فروید متوجه شد که رویاهای افراد و خاطراتی را که از کودکی به یاد میآورند، هر دو، از این موضوعات آشکار و نهان مملو است.
یکی از مسائل فرآیندیهای ناهشیار، باور فروید به دترمینیسم (جبراگرایی) در رفتار انسان است. دترمینیسم یعنی وجود رابطهی علت و معلولی بین رویدادهای مختلف، رابطهای که بر اثر آن، رویدادهای قبلی رویدادهای بعد را تعیین میکنند. دترمینیسم با «جبر» فلسفی ارتباط دارد اما متفاوت از آن است.
دترمینیسم روانشناختی معتقد است که همهی افکار، احساسات، و اعمال انسانها، علت دارند. فروید عقیده داشت که همهی رویدادهای ذهنی علت دارند و علت اکثر آنها، سایقها و آرزوهای ناهشیار است. او میگفت که همهی رویاها، شوخیها، فراموش کاریها، و اشتباهات لُپی، هدفشان این است که با ارضای تمایلات یا آرزوهای ممنوعه و ارضاء نشده است، از تنش روانی بکاهند. در اینجا بعضی توضیحات فروید و مکتب روانکاوی دربارهی شخصیت را شرح میدهیم.
مدل مکاننگاری روان



مدل مکاننگاری روان
در این مدل فروید، ذهن انسان را به سه قمست هشیار، نیمههوشیار، و ناهشیار تقسیم کرده است. فروید، ذهن انسان را به کوه یخی (آیسبرگ) تشبیه میکرد قسمت کوچکی از آن، که در بالای سطح آب مشاهده میشود، از هشیار و نیمههشیار تشکیل میشود. هشیار همان آگاهی فعلی و لحظهای است. نیمه هشیار حاوی تمامی اطلاعاتی است که فعلاً «در ذهن» حضور ندارند اما هر وقت بخواهیم، میتوانیم آنها را وارد هشیاری کنیم. قسمت بزرگتر کوه یخی در زیر آب قرار دارد و همان ناهشیار است. ناهشیار انباری مملو از تمایلات، آروزها، خاطرات خارج از دسترس است که بر افکار و اعمال تأثیر میگذارند.
مدل ساختاری روان
اید یا نهاد
به نظر فروید، اید یا نهاد، ابتداییترین قسمت شخصیت است، همان قسمتی که بعداً ایگو و سوپرایگو را به وجود میآورد. نهاد در نوزاد تازه متولد وجود دارد و از اصلیترین نیازها یا سایقها تشکیل شده است، مثلاً نیاز به خوردن، نوشیدن، دفع ضایعات، اجتناب از درد، و دریافت لذت حسی (یا جنسی). فروید عقیده داشت که پرخاشگری نیز سایق فیزیولوژیک و اصلی است. در واقع، او عقیده داشت که سایقهای جنسی و پرخاشگری، مهمترین عوامل تعیین کنندهی شخصیت در تمام طول عمر هستند. نهاد بر اساس اصل لذت عمل میکند و میخواهد که این نیازها هر چه زودتر ارضاء شوند. نهاد به طور دایم میخواهد که لذت ببرد و از درد اجتناب کند، و برایش فرقی نمیکند که چه شرایطی بر محیط حاکم باشند: همان چیزی که در نوزادان و کودکان میبینیم.
ایگو یا من
کودکان، خیلی زود یاد میگیرند که اغلب، ارضای بلافاصلهی نیاز، غیر ممکن است. تا زمانی که کسی نیاید و به آنها غذا ندهد، گرسنگی از بین نخواهد رفت. برای راحت شدن از فشار روده ها یا مثانه، باید تا رسیدن به دستشویی صبر کرد. بعضی تمایلات، مثلاً بازی با اندامهای تناسلی خود یا کتک زدن دیگران، تنبیه خواهد شد. همزامان با توجه کردن به واقعیات زندگی، قسمت جدید شخصیت ظهور میکند. ایگو از اصل واقعبینی پیروی میکند. اصل واقع بینی یا واقعیتگرایی میگوید که باید ارضای نیازها، تا فراهم آمدن شرایط مناسب، به تعویق بیفتد. به این ترتیب، ایگو مدیریت اجرایی در شخصیت را بر عهده میگیرد. ایگو است که تصمیم میگیرد کدام تمایلات نهاد و به چه شیوهای، باید ارضاء شود. ایگو، بین مطالبات اید، واقعیات دنیا، و مطالبات سوپرایگو، واسطه قرار میگیرد.
سوپرایگو
سومین قسمت شخصیت، سوپرایگو نام دارد. سوپرایگو، دربارهی صحیح یا ناصحیح بودن اعمال انسان از نظر اخلاقی قضاوت میکند. سوپرایگو، تصویر نمایدن از ارزشها و اخلاقیات جامعه و نهادینه شدن در فرد است. سوپرایگو، که همان وجدان است، تصویری از فرد ارائه میدهد که، از لحاظ اخلاقی، همان چیزی است که او دوست دارد باشد، یعنی ego ideal یا خودآرمانی.
اجزای سهگانهی شخصیت معمولاً در کشمکش دایمی به سر میبرند. اید میخواهد نیازهایش بلافاصله ارضاء شود، و ایگو، آنها را دائماً به تعویق میاندازد. سوپرایگو نیز باید، به عنوان قاضی، دایماً بین آن دوم وساطت کند، زیرا رفتارهای مختلف، معمولاً کدهای اخلاقی او را رعایت نمیکنند.
مکانیسمهای دفاعی
یکی از قوانینی که فروید آن را بسیار دوست داشت، اصل حفظ انرژی بود. طبق اصل حفظ انرژی، میتوان انرژی را به شکلهای مختلف در آورد اما نمیتوان آن را به وجود آورد یا از بین برد. فروید به این نتیجه رسید که انسانها نیز سیستمهای انرژی محدودی دارند. انرژی روانی (ذهنی)، در تک تک افراد، مقدار خاصی دارد که نه کم میشود و نه زیاد. فروید این انرژی روانی رالیبیدو نامید. لیبیدو کلمهی لاتین برای شهوت است. ابتدا، فروید لیبیدو را با انرژی جنسی معادل میدانست، اما با انبوهتر شدن شواهد مخالف، این مفهوم را گسترش داد تا انرژی مربوط به همهی غرایز زندگی، از جمله سکس، گرسنگی، و تشنگی را نیز در بر گیرد. مطرح کردن انرژی روانی لیبیدو، منعکس کنندهی باور فروید به اولیهی و اصلی بودن سایق جنسی است.
طبق یکی از فرضیههای اصل حفظ انرژی، اگر عمل یا میل ممنوعهای سرکوب شود، انرژی آن به دنبال مفر در جای دیگری از کل سیستم خواهد گشت و گاهی، برای عبور از مرز، گریم خواهد کرد و با لباس مبدل از درون سیستم خارج خواهد شد. مطالبات و امیال نهاد، حاوی انرژی روانی است و این انرژی باید به نحوی نشان داده شود و ممانعت از بروز تمایلات، آنها را از بین نخواهد برد. مثلاً، میل به پرخاشگری ممکن است، در لباس مبدل، به صورت مسابقات اتوموبیل رانی، شطرنج بازی، طعنهزنی و متلک انداختن، نشان داده شود. رؤیاها و عارضههای نوروتیک نیز جلوههایی از انرژی روانی هستند که فرد نمیتواند آنها را به طور مستقیم نشان دهد.
افرادی که دوست دارند کارهای ممنوعه انجام دهند، به اضطراب دچار میشوند. یکی از روشهای کاهش اضطراب، نشان دادن تمایلات در لباس مبدل است، به طوری که نه جامعه و نه نمایندهی درونی آن (سوپرایگو) متوجه آن نشوند و، در نتیجه، فرد را مجازات نکنند. فروید و یکی از دخترانش به نام آنا، از مکانیسمهای دفاعی نام می برند که در چنین مواقعی به داد فرد میرسند. مکانیسم دفاعی عبارت است از روشی سیستماتیک برای اجتناب از اضطراب یا کاهش آن.
همهی انسانها گاهی از مکانیسمهای دفاعی استفاده میکنند. مکانیسمهای دفاعی کمک میکنند تا با مشکلات موقتاً کنار بیایم و برای مقابلهی مستقیم با آنها آمادگی بیشتری پیدا کنیم. مکانیسمهای دفاعی سلامت روانی افراد منجر میشوند.
واپسرانی
فروید عقیده داشت که واپس رانی یکی از مکانیسمهای دفاعی اولیه و مهمترین آنهاست. در واپس رانی، امیال یا خاطرات بسیار ترسناک یا دردناک، به آگاهی (خودآگاهی) ممنوع الورود میشوند. خاطراتی که خجالت، عذاب وجدان، یا سرزنش خویشتن را موجب میشوند، معمولاً به درون ناخودآگاه واپس رانده میشوند.
واپس رانی با سرکوب تفاوت دارد. سرکوب، فرآیندی خودآگاه و ارادی است که طی آن، فرد امیال و خواستههای خود را کنترل و مهار میکند، یا این که به طور موقت، خاطرات ناراحت کننده را کنار میگذارد و به آنها فکر نمیکند. انسانها از افکار سرکوب شده آگاهند اما از امیال، آرزوها، یا خاطرات واپس رانده شده، آگاه نیستند.
فروید عقیده داشت که واپس رانی خیلی کم به موفقیت کامل منجر میشود. امیال واپس رانده شده معمولاً میخواهند، به زور و کلک، وارد هشیاری شوند، فرد مضطرب میشود (هر چند دلیلش را نمیدانم) و از سایر مکانیسمهای دفاعی استفاده میکند تا به امیالی که به طور نصفه – نیمه واپس رانده شدهاند، اجازهی ورود به هشیاری ندهد.
دلیلتراشی
با مکانیسم دلیلتراشی، فرد رفتارها یا افکاری را که ممکن است اضطراب به وجود آورند، به طور منطقی توجیه میکند یا توضیح میدهد. در دلیلتراشی، یا توجیه منطقی، ایکو با منطق (هر چند غلط)، پیامدهایی را توجیه میکند که اگر به نحوی تبرئه نشوند، ممکن است ناراحتی ایجاد کنند. مردم، در هر تلاش برای پیدا کردن دلیل قانعکننده به جای دلیل واقعی، تعدادی بهانه فراهم میآورند.
فرافکنی
همهی ما صفات نامطلوبی داریم که مالکیت آنها را، حتی پیش خودمان، قبول نمیکنیم. مکانیسم دفاعی فرافکنی کمک میکند تا به خودمان بقبولانیم که چنین صفات ناپسندی را نداریم. در فرافکنی، فرد صفات نامطلوب خود را، آن هم به مقدار بسیار زیاد، به دیگران نسبت میدهیم. فرافکنی، در واقع نوعی دلیلتراشی است، اما چون خیلی رواج دارد میتوانیم آن را جداگانه مطرح کنیم.
انکار
یکی از ابتداییترین مکانیسمهای دفاعی، انکار است. انکار یعنی محافظت از خود در برابر وقایع تلخ، از طریق قبول نکردن یا باور نکردن آنها. انسانها مرگ، بیماری، و سایر رویدادهای دردناک و ترسناک را انکار میکنند. گاهی انکار واقعیت ممکن است از مواجه شدن با آنها بهتر باشد. در بحرانهای جدی، انکار میتواند به فرد زمان کافی دهد تا «سرفرصت» و با سرعتی کمتر، با واقعیتهای ناراحتکننده مواجه شد.
جابهجایی
مکانیسم دفاعی جابهجایی یعنی انتقال احساسات یا رفتارها از موضوعی خطرناک به موضوعی که خطر کمتری دارد. کارمندی که از دست رئیسش عصبانی است، ممکن است سکوت کند، بعد به خانه برود و سر زن یا بچه داد بکشد. محدودیتها و الزامهای اجتماعی معمولاً افراد را مجبور میکنند تا خشم خود را نگهدارند و آن را سر کسانی خالی کنند که بیشتر از همه دوستشان دارند.
فروید عقیده داشت که جابجایی بهترین روش برای کنترل پرخاشگری و میل جنسی است. نمیتوان سایقهای اولیه را تغییر داد اما میتوان هدف یا شیئی را که موضوع سایقها را تشکیل میدهد تغییر داد. میتوان گروهی از امیال جنسی را، که نشان دادن آنها به طور مستقیم ممنوع است، به طور غیرمستقیم نشان داد، مثلاً از طریق هنر، شعر و موسیقی. امیال پرخاشگرانه نیز ممکن است به صورت ورزشهای رزمی، که مورد قبول جامعه است، نشان داده شود.
واکنش وارونه
واکنش وارونه عبارت است از طرز فکر یا نگرشی که با تمایل یا آرزوی سرکوب شده تضاد دارد و در واکنش به آن جلوه میکند. به این ترتیب، واکنش وارونه ابتدا یک سرکوب و بعد سرمایهگذاری متقابل در چیزی متفاوت اما با نیرویی یکسان است. در واکنش وارونه، یک ویژگی شخصیتی به یک ویژگی شخصیتی دیگر تغییر «شکل» میدهد یا به گفتهی انگلیسی زبانان، «form» trans (متحول) میشود. ویژگی دوم معمولاً از لحاظ اجتماعی مقبولتر است. به طور کلی، ویژگی شخصیتی حاصل از واکنش وارونه دو حالت دارد: افراطی بودن و رشد سریع.
والایش (تصعید)
والایش یا تصعید، عبارت است از فرآیند ناخودآگاه حل آرزوهای ناکام از طریق فعالیتهایی که از نظر اجتماعی مقبول است. فروید عقیده داشت که میتوان هنر، موسیقی، رقص، شاعری، تحقیق علمی، و سایر فعالیتهای خلاقانه را، برای کاتالیزه کردن انرژیهای مختلف در جهت رفتارهای سازنده، به کار گرفت. سادهترین حالت از والایش زمانی است که فرد با همکاری یا برادرش دعوا میکند ولی بعد از برگشت به خانه، به جای خالی کردن خشم خود برسر فرزند یا همسر (جابجایی)، بیرون میرود و مدتی در پارک قدم میزند.
بازگشت
یکی دیگر از مکانیسمهای دفاعی، بازگشت است. در بازگشت، فرد به زمان گذشته بر میگردد و به مرحلهای از زندگی میرود که در آن اضطراب کمتری داشته و مسئولیتهایش کمتر و سبکتر بوده است.
عنوان: نظریه روانکاوی شخصیت
منبع: زمینه روانشناسی هیلگارد