عجب معماری پیچیدهای دارد زندگی؛ پر از دو راهیهاست. دو راهیهای انتخاب. بعضی انتخابها سادهاند و بعضیها دشوار. گاهی انتخاب باید بین دو گزینهی منطقی صورت بگیرد و گاهی اما بین عقل و احساس. اگر راه عقل را بروی، لذتهای زندگی کمرنگ میشود و اگر سمت احساس را انتخاب کنی، عقل تنهایت میگذارد. «مثل ارهای که در گلوی سپیدار مانده باشد، هم رفتن خطاست و هم برگشتن». پیشرفتن و یا پسرفتن؟ با روان حامی همراه باشید.
اینجاست که آدم هر راهی را برود روحش چروک برمیدارد، پیر میشود و شکسته. اما زندگی است دیگر، به راه خودش میرود و در هر قدمی لحظهای از بودنمان را با خودش به همراه میبرد و ما به چشم خویشتن میبینیم رفتنش را. آدم را درهم میکند، برهم میکند، و در لحظههای “درهمی و برهمی” چه سخت است خویشتنماندگی. نمیدانم کجای این زندگی wonderful است؟
امروز ۲ شهریور است، هوای تهران به روایت دماسنجها گرم است، و به روایت لباسهای تابستانی دخترها، داغ. من اما ابریام. صبح، کمی دیر بیدار شدم با صدای زنگ موبایلم. دلخراشتر از این نمیشود بیدار شد. باید میرفتم سر دو قرار، یکی در زعفرانیه و دیگری در بوستان گفتگو. دیر شده بود بیصبحانه از خانه زدم بیرون. پیامهای تلگرامیام را دو روز است که تقریباً بیپاسخ گذاشتهام. در راه به بعضی از دوستان جواب دادم و بعضی را هم سین نکرده رها کردم تا فرصت مناسبتری!
در راه به فیلم “این است یک زندگی شگفت انگیز” فکر میکردم. یک درام کمدی، که ابتدا آدم را میخنداند، اما رفتهرفته سؤالات عمیقی را مطرح میکند که تؤامان هم خنده دارد، هم گریه.
این فیلم قصه مردی است که به مرز خودکشی رسیده است. روی پل میایستد و قصد پریدن به رودخانه و بریدن از زندگی را دارد. میخواهد بهترین هدیهی خدا، یعنی زندگیاش را، به آبها بسپارد. سپس فیلم، ماجرای زندگیاش را تعریف میکند. در واقع تمام تصمیمهایی را که در زندگی گرفته پوچ و بیثمر میداند؛ راههایی را انتخاب کرده که او را به ایستگاه خودکشی رساندهاند. او در تمام جریان زندگیاش مجبور میشود تصمیمهایی را انتخاب کند بر خلاف آنچه دوست دارد؛ تصمیمهای عقلانی ولی مغایر با احساساتش. و به خاطر این تصمیمها مجبور میشود زندگیاش را وقف قشر آسیب دیدهی جامعه کند.
روزی تصمیم میگیرد چمدانی بخرد، کولهبارش را بردارد و برود دنیا را بگردد اما مرگ ناگهانی پدرش او را مجبور به ماندن میکند. هر بار که انتخاب میکند زندگی را بر وفق مراد خودش بچرخاند اتفاقی ناخوانده مانع از آن میشود. بعد از عمری زندگی در پی یکی از همان اتفاقهای ناگهانی، امیدش را از دست میدهد و به این نتیجه میرسد که نتیجهی این همه فداکاری هیچ و پوچ است. در یک شب برفی ماشینش را برمیدارد میرود به سمت رودخانه، تا تمام کند زندگی پوچاش را. ناگهان فرشتهی نجاتش از طرف خدا میآید و نجاتش میدهد. آنجا از آن فرشته میپرسد اگر واقعاً من در زندگی نبودم و نباشم چه چیزی از دنیا کم میشود. خدا به این سوال جواب میدهد و دنیای بدون او را نشانش میدهد. نشان میدهد که اگر در فلان روز او نبود و آن تصمیم را نمیگرفت ممکن بود دنیا به چه راهی برود. وقتی میبیند که اگر نبود و آن کارها را نمیکرد چه آسیبهایی که به دنیا وارد نمیشد، و وقتی میفهمد وجودش بسیار ارزشمند بوده، سراپا ذوق برش میدارد و تمام مردم شهر را به آغوش میکشد حتی آدم بد فیلم را. حتی از او انتقام هم نگرفت.
با خودم میگویم که چه حکمتی است که زندگی صبر میکند نتیجهی انتخابهایمان را تا سالها بعد نشانمان نمیدهد. این موضوع، انتخاب را سختتر میکند. ما نمیدانیم هر انتخاب ما چه تأثیری بر اطرافمان دارد. از طرف دیگر، اگر میدانستیم که هر انتخابی دقیقاً چه نتیجهای دارد آنوقت، باز هم زندگی بیمعنا میشد. انگار هم بهتر است که بدانیم چه خواهد شد و هم بهتر است تا فرداها پر از نادانستگیها باشد. هم پیشرفتن باید پر از معما باشد، هم از زندگی کنار کشیدن. درست مثل ارهای که در گلوی سپیدار مانده باشد! امیدوارم فیلم It’s a wonderful life را ببینید و لذت ببرید!
حمید بهرامیزاده
تحلیلهای بیشتر:
نمای سی و یک
قدرت آسیب پذیری “برنه بران” ارتباط انسانی را مطالعه می کند. — توانایی ما در همدردی، تعلق و عشق. در یک سخنرانی متاثر کننده و خنده دار در “تدهاستون”، او از نتیجۀ تحقیقاتش، درک عمیقی را در میان می گذارد که او را به یک ک... بیشتر بخوانید


