جمعی از پژوهشگران آلمانی و هلندی در پژوهشی نقش واسطهای تنظیم هیجانی بین آسیبهای دوران کودکی و افسردگی را بررسی کردند. پژوهشهای قبلی نشان دادهاند که آسیبهایی که در دوران کودکی بوقوع میپیوندد احتمال خطر افسردگی و اختلال در تنظیم هیجانی را در آینده افزایش میدهد. اختلال در تنظیم هیجانی یکی از عواملی است که با افسردگی رابطهی بالایی دارد. از این رو این پژوهشگران این فرضیه را مطرح کردند که اختلال در تنظیم هیجانی در رابطهی بین آسیبهای دوران کودکی و افسردگی نقش واسطهای ایفا میکند.با روان حامی همراه باشید.
به طور کلی منظور از آسیبهای دوران کودکی در این پژوهش سوءاستفاده و نادیده گرفته شدن در دوران کودکی بود. پژوهشها نشان دادهاند که این آسیبها متأسفانه در کودکی بسیار رایج هستند. به عنوان مثال یک مطالعهی زمینهیابی نشان داده است که ۸ درصد از آمریکاییها آزار جنسی را تجربه کردهاند و ۱۷ درصد گزارش آزار جسمی وجود دارد و ۳۹ درصد در این مطالعه گزارش کردند که حداقل یکبار قربانی خشونت شدهاند.
آسیبهای دوران کودکی با دامنهی وسیعی از پیامدهای منفی مانند مشکلات سلامت جسمی، و اختلالهای روانشناختی مانند اختلال استرس پس از سانحه، اختلالهای شخصیت رابطه دارند. شواهد دیگری نیز نشان داده است که آسیبهای دوران کودکی فرد را مستعد اختلال افسردگی میکند. با وجود این، مکانیسمهای علتشناسی رابطهی بین آسیبهای دوران کودکی و ایجاد افسردگی مورد پژوهش قرار نگرفته است. متغیرهایی که نقش واسطهای در این رابطه ایفا میکنند گوناگون هستند اما به خوبی مورد بررسی و پژوهش قرار نگرفتهاند. در یک مدل واسطهای رابطه بین متغیرهای پیشبین (در اینجا آسیبهای دوران کودکی) و متغیر پیامد (در اینجا افسردگی) را میتوان بر اساس رابطه آنها با متغیر واسطهای (در اینجا تنظیم هیجانی) توضیح داد.
در مطالعات قبلی تعدادی متغیر واسطهای شناسایی شدهاند، مثلا سرزنش کردن خود رابطه بین آزار کلامی والدین و نشانههای درونی سازی (افسردگی و اضطراب) را واسطهگری کرده است. مطالعات دیگر نقش واسطهای سبکهای شناختی منفی را بررسی کردهاند. همچنین معلوم شده است که سرزنشگری و طردشدن نیز رابطه بین بدرفتاریهای هیجانی در دوران کودکی و افسردگی اساسی را واسطهگری میکنند. علاوه بر این طرحوارههای آسیب پذیری، شرم و خودقربانگری (ایثار) نیز رابطه بین بدرفتاری هیجانی و نشانههای افسردگی و اضطراب را واسطهگری میکنند.
تنظیم هیجانی نیز یک متغیر واسطه ای مهم است. تنظیم هیجانی به فرآیندهای مختلفی اشاره دارد که طی آن افراد تلاش می کنند که هیجانهایشان را کنترل و مدریریت کنند تا بتوانند به اهداف و نیازهایشان دست پیدا کنند. یکی از مدلهای تبیینی برای تنظیم هیجانی مدل مقابله سازگار با هیجان است. این مدل تنظیم هیجانی مؤثر را نتیجه اثرات متقابل چندین توانایی میداند:
- ادراک هشیارانه هیجانها
- استفاده حسها به منظور شناسایی هیجانات
- نامگذاری صحیح هیجانات
- فهمیدن هیجانات
- پذیرفتن احساسات آزاردهنده
- تحمل احساسات آزاردهنده
- دلسوزی و شفقت به خود در فرآیند تنظیم هیجانی
- مواجهه هیجانی با موقعیتهای دشوار برای رسیدن به اهداف شخصی
- تغییر هیجانهای آزاردهنده
پژوهشگران به منظور بررسی فرضیههای خود اثرات غیر مستقیم تنظیم هیجانی بر روابط بین آسیبهای دوران کودکی و نشانههای افسردگی را بررسی کردند. افراد شرکت کننده در این پژوهش کسانی بودند که به علت افسردگی نیازمند دریافت درمان بودند. معیارهای ورود عبارت بودند از: دریافت تشخیص اختلال افسردگی اساسی بر اساس DSM-IV-TR، سین بین ۱۸ تا ۷۰ سالگی، زبان مادری آلمانی، دسترسی به تلفن و اینترنت. داشتن اختلال دوقطبی، اختلال روانپریشی راجعه، مصرف فعلی مواد، قصد خودکشی، اختلال خوردن، تشخیص اسکیزوفرنی، و آسیبهای شناختی نیز معیارهای خروج بودند. در این پژوهش از پرسشنامههای مهارتهای تنظیم هیجانی (ERSQ)، مقیاس درجه بندی همیلتون (HRSD-24) و پرسشنامه آسیبهای دوران کودکی (CTQ-SF) استفاده کردند.
نتایج این پژوهش که در ژورنال اختلالهای عاطفی منتشر شده است نشان داد که وجود نقص در تنظیم هیجانی رابطه بین آسیبهای دوران کودکی و افسردگی را واسطهگری میکند. تحلیلهای اکتشافی نیز نشان داد که مهارتهای خاص تنظیم هیجانی (مانند توانایی مشاهده آگاهانه، پذیرش و تحمل هیجانهای ناخوشایند) به طور معناداری رابطه بین آسیبهای دوران کودکی و شدت افسردگی را واسطهمندی میکنند.مقطعی بودن طرح پژوهش که مانع از نتیجه گیری علی میشود از محدودیتهای این پژوهش به حساب میآید.
چکیده اصلی



نقش واسطهای تنظیم هیجانی در آسیبهای دوران کودکی و افسردگی
Background
Childhood trauma increases the risks of both depression and dysfunctional emotion regulation, which is a factor that has been strongly linked to depression. Because of these demonstrated relationships, it can be hypothesized that dysfunctional emotion regulation is a mediator of the association between childhood trauma and depression.
Methods
To test this hypothesis, we assessed the indirect effect of emotion regulation (Emotion Regulation Skills Questionnaire) on the relationship between childhood trauma (Childhood Trauma Questionnaire) and depression severity (24-item Hamilton Rating Scale for Depression) as well as depression lifetime persistency (i.e., lifetime percentage spent in major depressive episodes; assessed via SCID and Life Chart Interviews) in 269 patients with major depressive disorder (MDD).
Results
Bootstrapping-enhanced mediation analyses indicated that deficits in general emotion regulation mediated the association of childhood trauma to both depression severity and depression lifetime persistency. Further exploratory analyses indicated that specific emotion regulation skills (such as the ability to mindfully observe, accept, and tolerate undesired emotions or the willingness to voluntarily confront situations that prompt negative emotions in order to attain personally relevant goals) significantly mediated the association between childhood trauma and depression severity. Willingness to confront was a mediator for both depression outcomes (depression severity and lifetime persistency).
Limitations
The employed mediation analyses are cross-sectional in nature, which limits any firm conclusions regarding causality.
Conclusions
The findings support the assumption that a sophisticated emotion regulation may help prevent the onset or unfavorable course of depression in individuals who have experienced childhood trauma.
Keywords
- Childhood trauma;
- Emotion regulation;
- Depression severity;
- Depression lifetime persistency;
- Mediator;
- Regression
تازههای روانشناسی
صفات سه گانه سیاه شخصیت در خواب و رویا: با دانستن خوابهای دیگران میتوان شخصیت او را تحلیل کرد
فروید زمانی مطرح کرده بود که خوابهایی که میبینیم به منظور ارضا شدن نیازهای برآروده نشدهی ماست. عل... بیشتر بخوانید