بونتی و کاستا در ۲۰۱۶ مقالههایی را که درباره رابطه هوش و موسیقی منتشر شده بود مورد بررسی قرار دادند. نتایج بررسیهای آنها نشان داد که رابطه بین موسیقی و هوش به چهار شکل مختلف مورد بررسی پژوهشگران قرار گرفته است:
- رابطه بین انواع هوش و موسیقی بر اساس نظریه هوارد گاردنر
- رابطه بین هوش عمومی و افتراق شنیداری
- رابطه بین هوش و ترجیح موسیقی
- موسیقی به عنوان افزایشدهندهی هوش (هم با رویکرد غیرفعال، مانند گوش دادن به موسیقی هم با رویکرد فعال مانند آموزش موسیقی)
هوش و موسیقی
هوارد گاردنر در مخالفت با وجود یک هوش عمومی، چیزی که به عامل g معروف است نظریهی هوشهای چندگانه را معرفی کرده است که یکی از آنها هوش موسیقیایی است. این هوش با احساس و درک، تولید، و ترکیب کردن گامها، نتها و ریتمهای موسیقی رابطه دارد. نظریهی گاردنر توسط کسانی که در حوزهی آموزش و پرورش مشغول فعالیت هستند پذیرفته شده است اما هنوز تأثیر اندکی بر جریان اصلی پژوهش دربارهی هوش داشته است (دیری، ۲۰۰۱). مشکل اصلی نظریهی گاردنر این است که مستقل بودن هوشهای هشتگانه به صورت تجربی اثبات نمیشود. ویسر و همکاران (۲۰۰۸) نظریهی گاردنر را آزمایش کردند و به این نتیجه رسیدند که هوشهای چندگانه همسبتگی بالایی با هم و با عامل g دارند. بعضی از محققان معتقدند که نظریهی گاردنر صرفاً تقسیم دلبخواهی تواناییهای هوشی است.
در واقع بررسی رابطهی بین هوش و افتراق شنیداری انتقاد تند و تیزی به نظریهی گاردنر وارد میکند زیرا هیچ همبستگی با سایر مؤلفههای هوشی ندارد. بونتی و کاستا (۲۰۱۶) همبستگی متوسطی با هوش کلی گزارش کردند. شلنبرگ و ویس (۲۰۱۳) پژوهشهای موجود دربارهی رابطه هوش و ترجیح استعداد موسیقی و تواناییهای شناختی را جمعبندی کردند. آنها به این نتیجه رسیدند که همبستگیهای مثبتی بین استعداد موسیقی با زبان (آگاهی واجشناختی، توانایی خواندن، توانایی یادگیری زبان دوم)، ریاضی (تواناییهای پایهای ریاضی در کودکان)، تواناییهای فضایی، حافظه فعال، و توانایی آکادمیک وجود دارد.
همچنین علاقهی زیادی به بررسی ترجیح سبک موسیقی و هوش وجود دارد. بونتی و کاستا (۲۰۱۶) نشان دادند که بین ترحیج حالت مینور (مانند غم) و هوش سیال رابطه وجود دارد. موسیقی غمگین با تجربهی هیجانهای پیچیدهتری مرتبط است که میتواند تبیینی برای رابطهی مثبت آن با هوش باشد. تبیین دیگری که میتوان برای آن مطرح کرد این است که افراد هوشمند عموماً محرکهای والانس مثل نگرانی و نشخوار فکری را انتخاب میکنند. کانازاوا و پرینا (۲۰۱۲) نشان دادند که افراد باهوشتر موسیقیهای کلاسیک را ترجیح میدهند. این موضوع به عنوان شواهدی برای اصل ساوانا (یک نظریهی تکاملی دربارهی هوش) در نظر گرفته میشود. در مقابل، گوش دادن به موسیقیهای rebellious مانند راک و موسیقیهای Conventional مانند سبک کانتری با هوش کمتر و درجات تحصیلی کمتر رابطه داشت (جورج و همکاران، ۲۰۰۷).
آموزش موسیقی و تواناییهای شناختی
پژوهشها نشان دادهاند که آموزش موسیقی با افزایش عملکردهای شناختی و تحصیلی رابطه دارد. این رابطه یک رابطهی علت و معلولی است و پژوهشهای بسیاری از آن حمایت کردهاند (بنز و همکاران، ۲۰۱۶؛ کاویانی و همکاران، ۲۰۱۴؛ مورنو و همکاران، ۲۰۰۹؛ برگمن ناتلی، ۲۰۱۴؛ شلبنرگ و ویس، ۲۰۱۳؛ شلنبرگ، ۲۰۰۴، ۲۰۱۱؛ سیلویا و همکاران، ۲۰۱۶؛ وانگ و همکاران، ۲۰۱۵).
بنز و همکاران (۲۰۱۶) نشان دادند دانشجوهایی که موسیقی کار کردهاند نسبت به سایرین تواناییهای بیشتری دارند. ناتلی و همکاران (۲۰۱۴) نشان دادند که تمرین موسیقی ارتباط مثبتی با توانایی کلامی و ظرفیت فضایی حافظهی فعال دارد. همچنین روابط مثبتی بین آموزش موسیقی با آزمونهای کلامی مانند مهارتهای لغت، خواندن و دیداری-فضایی به دست آمده است.
پژوهشها نشان دادهاند که بین هوش عمومی و آموزش موسیقی رابطهی مثبت بالایی وجود دارد. برخی برای تبیین رابطه بین هوش و آموزش موسیقی مطرح کردهاند که احتمالاً کودکانی که عملکرد بالایی دارند احتمال بیشتری هست که به سمت یادگیری موسیقی بروند.
اما برخی دیگر مطرح کردهاند که آموزش موسیقی علت افزایش هوش است. به عنوان مثال شلنبرگ (۲۰۰۴) کودکان را به مدت یک سال در سه گروه بررسی کرد: گروه یادگیری موسیقی، گروه یادگیری تئاتر و گروه کنترل. نتایج نشان داد که گروه یادگیری موسیقی به اندازه سه نمره در هوش خود در مقایسه با سایر گروهها افزایش داشتند. نتایج مشابهی توسط مورنو و همکاران (۲۰۰۹ و ۲۰۱۱) و یک مطالعه جدید در ایران به دست آمده است (کاویانی و همکاران، ۲۰۱۴).
تبیین دیگری که برای رابطه بین هوش و موسیقی مشاهده شده است این است که یادگیری نواختن یک موسیقی باعث ایجاد تغییرات ساختاری و عملکردی در مغز میشود. تخصص در موسیقی با افزایش حجم مادهی خاکستری در شکنج تحتانی پیشانی چپ و شیار آهیانهای-شکمی چپ رابطه دارد.
حمید بهرامیزاده


