سیما و عادل چند سالی میشود که زندگی خود را زیر یک سقف آغاز کردهاند، اما هنوزهم در بسیاری از موارد نیاز به مشورت گرفتن از مشاوری آگاه دارند. یکی از این حوزه ها، نحوه هدایت و تشویق همسر خود به سمت بهتر شدن و رسیدن به آرزوهایش است. با روان حامی در این هفته های انتهایی شهریور چند لحظه ای از دغدغه های روزانه فاصله بگیرید و در آرامش، جواب این سوال را از زبان متخصصان این حوزه بخوانید:
در دل یک ازدواج ایده آل آمریکایی، یک تناقض بزرگ نهفته است. هر فردی عموما” از همسر خود دو خواسته بزرگ دارد، هر چند آن را به زبان نیاورد: فرد از همسر خود انتظار دارد به او عشق بورزد وبا رفتارش به او احساس ارزشمندی بدهد و از سوی دیگر تمایل دارد که در شناختن و بالفعل کردن استعدادهایش و تحقق بخشیدن خود حقیقیاش کمکش کند. در حالی که راه رسیدن به یکی ازین اهداف، متناقض با راه رسیدن به دیگری است! برای اینکه احساس ارزشمندی کنیم، نیاز است همراه زندگی ما، قدردان شخصی باشد که در حال حاضر هستیم و ویژگی هایی که در حال حاضر داریم. از سوی دگر برای کمک به رشد شخصی ما، همسرمان باید روی تفاوت و ناهمخوانی موجود بین شخصی که هستیم و فردی که میتوانیم براساس توانایی هایمان باشیم تاکید کند و این امر عموما” نیازمند نگاهی نقادانه و صریح به کاستی هایمان است.
آمریکایی ها آن زمان توقع زیادی از همسر خود نداشتند. تا دهه ۱۸۵۰ مهمترین شاخص داشتن یک ازدواج موفق، بسیار ساده و واضح بود: داشتن خانواده ای که اعضای آن شکمشان سیر باشد و در امنیت باشند. درآن دوره، عشق یک موضوع تجملاتی و لوکس به حساب میآمد. بعد از ۱۸۵۰ که شهرنشینی به جوانان آزادی بیشتری برای گرفتن تصمیمات دلخواهشان داد، تدریجا” عشق تبدیل به ضرورت برای داشتن ازدواج موفق شد. تا به امروز که ما از همسر خود توقع داریم هم به ما احساس دوست داشتنی بود بدهد و هم به نوعی مربی زندگی ما باشد. سوالی که اینجا ذهن ما را مشغول میکند این خواهد بود که:
آیا این دو، یک ایده نادرست است یا اینکه معجزه تاهل؟
جواب: بستگی دارد. خبر خوب این است که برخی ازدواج ها میتوانند همزمان به هردوی اینها دست یابند. ما در تحقیقاتمان دریافتیم که شریک زندگی با محبت، نقش حیاتی در تعیین میزان موفقیت فرد در رسیدن به اهدافش دارد. خبر بد هم اینکه دریافت چنین حمایتی ممکن است ناخوشایند باشد. نیکولا اوورال و جیمز مک نالتی نشان دادند همسرانی که برای ترغیب همسر خود به دنبال کردن اهدافش، روش های ستیزه جویانه یا حتی برخی اوقات پرخاشگرانه به کار میبرند، در بلندمدت باعث افزایش تلاش و موفقیت شریک زندگی خود میشوند اما چنین روش هایی در کوتاه مدت رنج آور است.
از دانستن چنین موضوعی نباید متعجب شوید.چون رسیدن به رشد شخصی، پدیده ای دشوار و پر از سختی است. زندگی ای که ویژگی اش دستیابی به خود شکوفایی است نیاز به تجربه گرسنگی و خشنودی از حسرت دارد. مسیر رسیدن از خود واقعی به خود ایده آل پر است از اضطراب، ناکامی و سرافکندگی. حتی اگر در چنین مسیری همسرمان هم در کنارمان باشد، در اصل موضوع و دشواری های مسیر تفاوتی حاصل نمیشود.
مثالی از این مورد: زوج ورزشکار ، کاتینکا هسزو و شین تیوسوپ هستند. خانم هسزو که یک شناگر نخبه اهل مجارستان است در المپیک ۲۰۱۲ پایین تر از حد انتظار ظاهر شد و بدون هیچ مدالی به منزل بازگشت. بعد از این موضوع نامزد او، مربی گری او را بر عهده گرفت. او بسیار سنگدل و انعطاف ناپذیر بود و در مقابل دیگران، نامزدش را با هدفِ داشتن عملکردی بهتر، سرزنش میکرد و گاهی برای نشان دادن خشمش اشیایی را پرتاب میکرد یا به دیوار لگد میکوبید. در المپیک ۲۰۱۶، همسر او ۳ مدال طلا و یک مدال نقره کسب کرد. همسرش تاکتیک های متوقعانه او را دلیل اصلی موفقیتش میدانست.
این زوج، یک مورد استثنا هستند. اما در کل، داستان زندگی شان به حقیقتی کلی اشاره میکند: اگر بخواهیم به عزیزی در دستیابی به اهدافش کمک کنیم، بیش از محبت باید انتقاد کنیم و بیش از آرامش بخش بودن، باید بی رحم باشیم. دشوار است که زمانی که در حال دادن بازخوردی بسیار منتقدانه و درهم کوبنده احساس رضایت از خود به همسرمان هستیم، در عین حال کاری کنیم که احساس خواستنی بودن و ارزشمندی و جذابیت کند.
در برابر چنین حقیقتی – اینکه ایده آل مدرن از ازدواج با وجودی که هوس انگیز است اما به شدت پرزحمت و متوقعانه است – ، دو راه برای ما باقی میماند: اولین راه این است که از شریک زندگیمان بخواهیم تنها یکی از این دو نقش را بر عهده بگیرد: یعنی یا فقط اکتفا کند به اینکه ما را برای آنچه هستیم دوست بدارد واحساس ارزشمندی را به ما هدیه کند.یا اینکه تنها ما را برای رسیدن به آنچه که قابلیت تبدیل شدن به آن را داریم تشویق کند.
احتمالا” ما ترجیح میدهیم یک زندگی پر از آرامش و راحتی داشته باشیم تا یک زندگی جاه طلبانه و پر از بلند پروازی. یا برعکس. و از همسرمان میخواهیم برای رسیدن به چنین زندگی ای همراهیمان کند. یا ممکن است تصمیم بگیریم زندگی ای متشکل از آسایش و همزمان بلندپروازی داشته باشیم اما ۲ نفر متفاوت در زندگیمان این دو نقش را برعهده بگیرند. یعنی مثلا” همسرمان نقش آرامش بخش و امنیت دهنده در زندگیمان را ایفا کند و روی یکی از دوستان نزدیک هم برای تشویق کردن ما به اینکه هرگز دست از تلاش کردن نکشیم ، حساب باز کنیم. چنین توزیع مسئولیتی منطقی به نظر می آید، زیرا مجموعه مهارت هایی که برای پروراندن یک انسان و مراقبت از او مفید است کاملا” متفاوت است از مجموعه مهارت های موردنیاز برای ترغیب و برانگیختن او.
راه دوم هم رفتن به دنبال مدل “همسر-به عنوان- همه چیز” است.ولی اینجا باید احتیاط کنید. این راه نیازمند آن است که زوج به طور مداوم رفتار خود را بازبینی و تنظیم مجدد کنند و بنا به اقتضای موقعیت، عشقی لطیف و پرملاطفت یا عشقی خشن را ابراز کنند. در فیلم (۱۹۹۶) Jerry Maguire ، دوروتی به جری اجازه نمیدهد که از زندگی خود سرزنش گرانه ایراد بگیرد و دائما” با حالتی پرعطوفت، ارزش های وجودیِ جری را به او یادآوری میکند و او را به ادامه دادن تشویق میکند. چنین حمایت حساس و پر از دقت و ظرافتی، هم نیاز به سازگاری بالا و هم نیاز به توجهی ویژه و با دقت بالا دارد. و وقتی که انتظارات اینقدر بالاست، احتمال ناامیدی هم زیاد است.
و گزینه دوم گزینه مناسبی برای افراد سست اراده نیست. در واقع این تصور ایده آل “همسر-به عنوان- همه چیز” یکی از اصلی ترین دلایلی است که اکثر ازدواج ها در دهه های اخیر رضایتمندی کمتری را برای زوجین به ارمغان آورده اند. اما بنا کردن چنین ازدواجی در سطحی از رضایتمندی زناشویی رخ میدهد که در دوره های قبل امکان اتفاق افتادنش نبوده است. و زوجینی که موفق به پشت سر گذاشتن سختی های آن شوند، در انتظار اتفاقی خارق العاده در زندگی خود باشند.
منبع: www.nytimes.com
how to fix the person you love