عشق مقولهای به جدیت مرگ است.
سه شکل متفاوت از تنهایی
یک. تنهایی بین فردی: معمولاً بهصورت جدا افتادگی و بیکسی تجربه میشود، به معنای دور افتادن از دیگران است. عوامل بسیاری در آن دخیلاند: انزوای جغرافیایی، فقدان مهارتهای اجتماعی مناسب، احساسات بهشدت متضاد درباره صمیمیت یا یک سبک شخصیتی (مثلاً اسکیزوئید، خودشیفته، استثمارگر یا قضاوت گر) که مانع تعامل اجتماعی راضیکننده است.
دو. تنهایی درون فردی: فرایندی است که در آن، اجزای مختلف وجود فرد از هم فاصله میگیرند. فروید اصطلاح «جداسازی» را بهعنوان یک سازوکار دفاعی تعریف میکند که خصوصاً در رواننژندی وسواسی نمایان است و در آن، یک تجربه ناخوشایند، از تمامی هیجانها و عواطفش تهی میشود، پیوندش با تداعیها از هم میگسلد و درنتیجه از فرایند معمول تفکر جدا میافتد. هری استیک سالیوان مشخصاً به بررسی پدیدهای علاقهمند بود که موجب میشود فرد تجربه را از خودآگاه بیرون براند و یا بخشهایی از روان را برای «خود» غیرقابلدسترس کند. او این فرایند را «گسستگی» نامید (تا از اصطلاح «واپسرانی» استفاده نکند) و آن را در کانون نموداری که از ناهنجاریهای روانی ترسیم کرده بود، قرارداد. اصطلاح «جداسازی» درصحنه رواندرمانی معاصر، نهفقط سازوکارهای دفاعی، بلکه هرگونه معنای تکهتکه شدن «خود» را در بردارد؛ بنابراین تنهایی درون فردی زمانی اتفاق میافتد که فرد احساسات یا خواستههایش را خفه کند، «بایدها» و «اجبارها» را بهجای آرزوهایش بپذیرد، به قضاوت خود بیاعتماد شود یا استعدادهای خود را به بوته فراموشی سپارد. تنهایی درون فردی در الگوی ناهنجاری روانی رایج است و بسیار مورداستفاده قرار میگیرد. نظریهپردازان امروزی مثل هورنای، فروم، سالیوان، مزلو، راجرز و می همگی اصل را بر این قرار دادهاند که ناهنجاری نتیجه مسدودسازیهایی است که در ابتدای زندگی اتفاق افتاده و فرد را از تکامل طبیعی بازداشته است.
نوع سوم. تنهایی اگزیستانسیال: افراد اغلب از دیگران و از اجزای خود جدا میافتند، ولی در عمق این جدا افتادگیها، تنهایی اساسیتری جای دارد که به هستی مربوط است، تنهاییای که بهرغم رضایتبخشترین روابط با دیگران و بهرغم خودشناسی و انسجام درونی تمامعیار، همچنان باقی است.
تنهایی اگزیستانسیالیست، درهای است که از راههای مختلف میتوان به آن نزدیک شد. رویارویی با مرگ و آزادی، ناگزیر آدمی را به آن دره راهنمایی خواهد کرد.
مرگ و تنهایی
آگاهی از «مرگ من» موجب میشود فرد عمیقاً دریابد که قادر نیست با دیگری یا برای دیگری بمیرد. هایدگر میگوید «بااینکه آدمی میتواند برای دیگری به کام مرگ رود، این ٬مردن برای دیگری٬ هرگز بدان معنی نیست که آن دیگری از مرگ خود حتی به کمترین میزان رهایی یافته است. هیچکس قادر نیست دیگری را از مرگ خویش برهاند.» چه در حلقه دوستان باشیم، چه افراد برای آرمانی واحد بمیرند، حتی در یکزمان بمیرند، باز بنیادیترین و عمیقترین سطح مردن، تنهاترین تجربه بشری بهحساب میآید.
آزادی و تنهایی
تنهایی ناشی از والد خود بودن. همانقدر که آدمی مسئول زندگی خویش است، همانقدر تنهاست. مسئولیت به معنای مؤلف بودن است؛ آگاهی از مؤلف بودن خویش، به معنای ترک این اعتقاد است که دیگری مرا آفریده و حفاظتم میکند. تنهایی عمیق از عمل خود آفرینندگی جداییناپذیر است. فرد به بیتفاوتی عظیم جهان آگاه میشود. شاید حیوانات حس نیاز به شبان و جانپناه در خود ببینند ولی انسان که به نفرین خودآگاهی گرفتارشده، باید در جهان بیپناه بماند.
فروم معتقد است آگاهی از تنهایی و جدا بودنش، از درماندگیاش در برابر نیروهای طبیعت و جامعه، همهوهمه، هستی جدا و چند پارچهاش را به زندانی طاقتفرسا بدل میکند و نخستین خاستگاه اضطراب است.
درماندگی یک پاسخ هیجانی قابلدرک به این دریافت است که به هستی وادارمان کردهاند بیآنکه خود بخواهیم یا به آن راضی باشیم. هایدگر برای توصیف این وضعیت از اصطلاح «افکنده شدن» استفاده میکند. بااینکه انسان خودش را میآفریند، تنها افکنده شدن به درون هستی، نقشهاش را برای آنچه درنهایت میخواهد بشود محدود میکند.
ما نهتنها خویشتن را میسازیم، بلکه جهانی را نیز پدید میآوریم که پدید آمدنش به دست ما را پنهان میکند.
تنهایی و رابطه
فرد چگونه خود را در برابر تنهایی غایی محافظت میکند؟ شاید بخشی از تنهایی را در درون خود نگاه دارد و شجاعانه تاب آوردش. برای باقیمانده آنهم میکوشد تنهایی و تجرد را ترک و به ارتباط با دیگران، خواه موجودی چون خودش و خواه موجودی الهی، وارد شود.
عشق عرفانی و عشق رمانتیک (اروتیک)
عشق به دیگری ضرورت نیست، حادثه است.
عشق به وطن ضرورت است، نه حادثه.
عشق به خدا ترکیبی است از ضرورت و حادثه.
عشق عرفانی در فرهنگ اسلامی با شور عاشقانه زنی آغاز شد که شوریدهوار در میانه بازار میدوید: در یک دست مشعلی افروخته داشت و در دست دیگر کوزهای پر آب؛ بیخودانه میرفت تا با یکی دوزخ را فروبنشاند و با دیگری بهشت را بسوزاند، به این امید که ازآنپس خداوند را نه از سر بیم و آز که از سر شوق ناب بخوانند. میراث رابعه عدویه رفتهرفته عالمگیر شد و در دست عارفانی چون احمد غزالی، عین القضات همدانی، سعدی، حافظ و مولانا به اوج رسید.
نظریه عشق عرفانی برآیند تنش و همکنشی میان دو نوع عشق بوده است: «عشق حقیقی» یا «عشق جان» از یکسو و «عشق مجازی» یا «عشق صورت» از سوی دیگر.
اگرچه تعبیر «عشق» در قرآن نیامده اما جلوههای عاشقانه آن از مهمترین سرچشمههای الهامبخش عارفان مسلمان در قلمرو عشقشناسی بوده است.
در قرآن میتوان سه نوع تجربه عاشقانه را از هم متمایز کرد.
یک. داستان یوسف و زلیخا
دو. داستان زندگی موسی
سه. رابطه مهرآمیز میان خداوند و انسان
مدل سقراطی عشق
مدل سقراطی عشق یا آنچه گاه به «عشق افلاطونی» مشهور است، در تلقی عارفان از «عشق حقیقی» مؤثر بوده است. مدل سقراطی بر چند اصل مهم بناشده است:
اصل اول؛ موضوع عشق، زیبایی یا حسن است.
اصل دوم؛ انسان در مقام عشقورزی به امر زیبا مایل است امر زیبا را از آن خود کند.
اصل سوم؛ امر زیبا همانا امر نیک است.
در فرهنگ ایرانی اسلامی رابطه اینهمانی زیبایی و نیکی در واژه «حسن» جلوهگر است؛ واژهای که هم به معنای زیبایی ظاهری است و هم به معنای زیبایی باطنی. درواقع، عاشق امید میبرد که از طریق تملک حسن، نیکبخت و بهروز شود، گویی سعادت و بهروزی خود را درگرو تملک حسن میبیند.
برمبنای همین چند اصل است که سقراط سلسلهمراتب عشق یا «نردبان عشق» را بنا مینهد:
مرتبه نخست این نردبان که پایینترین مرتبه آن است، عشق به یک فرد بهواسطه زیبایی ظاهری اوست.
مرتبه دوم، عشق به فضائل اخلاقی و عقلی یعنی عشق به زیبایی باطنی یا کمال است.
مرتبه سوم عشق اما عشق به امر پایدار و باقی است. عشق حقیقی آن است که به خود حسن مطلق تعلق میگیرد. جلوهها و مصداقهای امر زیبا زوال میپذیرند، اما اصل یا ایده زیبایی برقرار میماند.
سخنی در باب یگانگی عشق عرفانی و اروتیک
تبیین رابطه میان عشق مَجازی مُجاز و عشق حقیقی
یک. عشق مجازی مانند پلی است که سالک طریق با گذر از آن میتواند به تجربه عشق حقیقی نائل شود. در این تمثیل ارزش عشق مجازی یکسره ابزاری است.
دو. مجاز آینه حقیقت تلقی میشود. در اینجا امر مقدس در دل رابطه عاشق و معشوق رخ مینماید و حضور آن قائم به وجود هر دو آینه است. در این تمثیل عشق مجازی امری ضروری و اجتنابناپذیر در کشف امر مقدس و عشق حقیقی است.
احتمالاً در جهان جدید مهمترین تحولی که در قلمرو عشقشناسی رخداده است غلبه عشق مجازی بر عشق حقیقی است. عشقشناسی قدما عموماً «عشق حقیقی» یا «عشق الهی» را بر صدر مینشاند و عشق مجازی را به دیده تحقیر مینگریست، یا صرفاً آن را وسیلهای (ولو ارزشمند و حتی جایگزین ناپذیر) میدانست برای نیل به عشق حقیقی؛ اما در عشقشناسی جهان مدرن، عشق حقیقی همان است که در چشم پیشینیان مجازی تلقی میشد.
شکلهای عشق
عشق عاری از نیاز
رابطه در بهترین شرایط افرادی را شامل میشود که به شیوهای عاری از نیاز باهم ارتباط دارند. ولی چطور ممکن است دیگری را فقط به خاطر خودش دوست داشت و نه به خاطر آنچه برای عاشق فراهم میکند؟
بوبر گفته است «بشر» بهعنوان مقولهای جداگانه وجود ندارد: بشر آفریدهای بینابین و میانه است. دو نوع رابطه اولیه و بینابینی وجود دارد.
رابطه «منـآن» که رابطه میان بشر و یک وسیله و رابطهای کاربردی است
رابطه «منـتو» که ارتباطی کاملاً دوسره و مستلزم تجربه کامل آن دیگری است. وقتی فرد با یک تو ارتباط برقرار میکند، همه وجودش درگیر میشود؛ نمیتواند بخشی از خود را دریغ کند و برای خویش نگه دارد.
عشق کاستیمدار و عشق هستیمدار
یکی از بنیادیترین اصول مزلو این بود که انگیزه اساسی انسان یا بهسوی «کاستی» است و یا بهسوی «رشد». روابط بین فردی کسانی که انگیزه رشد دارند باکسانی که انگیزه کاستی دارند، متفاوت است. بهاینترتیب، مزلو دو گونه عشق را توصیف میکند:
یک. عشق کاستیمدار: عشقی خودخواهانه یا عشقـنیاز است
عشق هستیمدار: عشقی که بر پایه هستی و موجودیت دیگری بنا میشود، عشق عاری از نیاز است. عشق هستی مدار تملک گرا نیست و بیش از آنکه ناشی از نیاز باشد، حاصل تحسین و ستایش است؛ تجربهای غنیتر، والاتر و ارزشمندتر از عشق کاستیمدار است. عشق کاستی مدار را میتوان ارضا کرد، درحالیکه مفهوم «ارضا» برای عشق هستیمدارهیچ کاربردی ندارد. عشق هستیمدار در معنایی عمیق، جفت را میآفریند، امکان خودباوری را فراهم میکند، احساس سزاوار عشق بودن را پدید میآورد و این هردو رشد مداوم و پیوسته را تسریع میکند.
عشق رشدنایافته و عشق رشدیافته
همه اَشکال عشق برای اندوه ناشی از جدا بودن پاسخ یکسانی به همراه نمیآورند. فروم میان «یگانگی نمادین» -گونهای عشق تنزلیافته- و عشق «رشدیافته» تمایز قائل است. عشق نمادین که شامل نوع فعال (سادیسم یا آزارگری) و نوع منفعل (مازوخیسم یا آزارطلبی) است، گونهای همآمیزی ست که در آن هیچیک از طرفین کامل یا آزاد نیست. عشق بالغانه «یگانگی بهشرط حفظ تمامیت و فردیت است… . در عشق این پارادوکس وجود دارد که دو موجود یکی میشوند و باز دو موجود میمانند.
فروم مسیر تکاملی عشق را از اوان کودکی پیجویی میکند یعنی زمانی که فرد برای آنچه هست مورد عشق قرار میگیرد یا دقیقتر بگوییم به این دلیل که هست مورد عشق قرار میگیرد. بعداً بین هشتتا یازدهسالگی، عامل جدیدی به زندگی انسان پا میگذارد: آگاهی از اینکه فرد عشق را با فعالیت خود پدید میآورد. وقتی فرد بر خودمداری غلبه میکند، نیاز دیگری بهاندازه نیاز خودش اهمیت مییابد؛ و کمکم مفهوم عشق از «مورد عشق بودن» به «عشق ورزیدن» تغییر میکند. فروم «مورد عشق بودن» را با وابستگی یکی میداند که در آن تا زمانی که فرد کوچک، درمانده یا «خوب» بماند، با مورد عشق بودن پاداش میگیرد. درحالیکه «عشق ورزیدن» وضعیتی قدرتمندانه و مؤثر است.
«عشق کودکانه از این قانون پیروی میکند که ٬دوست دارم چون دوستم دارند.٬ قانون عشق بالغانه این است: ٬دوستم دارند چون دوست دارم.٬ عشق رشدنایافته میگوید ٬دوستت دارم چون به تو نیاز دارم.٬ عشق رشدیافته میگوید ٬به تو نیاز دارم چون دوستت دارم.٬»
چرا در این شکل عاشق تو شدم؟
هیچ فلسفهای از این تفکر که حوادثی که بر ما حادث میشوند تصادفیاند، دورتر نیست مگر در روانشناختی (که حتی انکار معنی هممعنی دارد). من بهسادگی عاشق معشوقم نشده بودم که او بعداً مرا ترک کند. من عاشق او شده بودم به این دلیل که او مرا ترک میکرد. در اعماق ناخودآگاهم، در ماهها یا سالهای دور، الگویی شکلگرفته بود، طفل، مادر را رانده بود، یا مادر طفل را ترک کرده بود و اکنون (طفل) مَرد، همان فیلمنامه را تکرار کرده بود، با بازیگرانی متفاوت، با همان پیرنگ. دلیل انتخابم این بود که ناخودآگاهم، آن کارگردان سرسختی که زندگی مرا اداره میکرد، در او شخصیت مناسبی تشخیص داده بود که پس از واردکردن ضربه کاری پیشبینیشده، صحنه را ترک میکرد.
میل جنسی و عشق
میل جنسیِ سالمی که به عشق قوام بخشد کدام است؟
فرهنگ و تمدن آن چیزیست که رابطه بین زن و مرد را تنظیم میکند و قوام میبخشد. هر فرهنگی متشکل از شبکهای از قوانین است که وظیفه آنها به تعویق انداختن ارضاء جنسی است. هر مانعی لیبیدو را افزایش میدهد و هر بار که موانع طبیعی کافی نبودهاند بشر سدهای فرهنگی به وجود آورده است تا بتواند از عشق حراست کند و از آن تمتع بگیرد. لکان جایگاه خاصی به عشقِ بانزاکت» میدهد. این نوعی رابطه عشقی در قرونوسطی بوده که در آن عاشق و معشوق، به دلایل فرهنگی و مذهبی، در وضعیتی نبودهاند که بتوانند به وصال یکدیگر برسند.
فروید میگوید: تمام تمدن به خرج سکشوالیته بناشده است و آن لیبیدویی که باید صرف سکشوالیته میشد مصروف بنای فرهنگ و تمدن شده است. (فکر میکنم روشنتر از این نمیتوان منظورِ خود را بیان داشت؛ اما بازهم هستند کسانی که از این جمله اینطور برداشت میکنند که همهچیز بر اساس سکس است؛ یعنی به فروید اینطور نسبت میدهند که گویی او همهچیز را بر اساس سکس میدانسته است. فکر میکنم اگر چیزی به خرج چیز دیگری باشد کاملاً متفاوت است از وقتیکه چیزی بر اساس چیز دیگری ایجادشده باشد.)
اتو کرنبرگ برای این میل جنسی که فروید بیان کرد که تمام تمدن به خرجِ آن بیانشده است، مؤلفههایی را به شرح زیر برای تشخیص میلِ سالم از ناسالم بیان کرده است.
- لذت در جستجویِ موضوعِ دیگری: توانایی دعوت دیگران به لذتِ خود و خود را در لذتِ دیگری مشمول کردن. اینکه چقدر یک رابطه میتواند احساس امنیت بدهد، میزان امنیت خواهی یک زن هرچقدر بیشتر باشد، این میل سالمتر است. فرد قبل از وارد شدن در حریمِ دیگری باید اجازهی ورود گرفته باشد؛ یعنی فرد نسبت به موضوع عشق خود غیرت داشته باشد، یعنی نخواهد که چیزی که دوست دارد را شریک شود (که مقدمه آن عشق است).
- همانندسازی با سکشوالیته دیگران: یعنی در یک رابطه جنسی سالم، فرد به دنبالِ ایجاد لذت در دیگریست و لذت جنسی را فقط در دیگری و با حضور دیگری تجربه میکند. رفتن در فانتزی در حین رابطه جنسی (مثلاً تصور خود در ذهن) و کامل متمرکز نبودن در ابژهی مقابل نشاندهندهی ناسالمی این میل است.
- transgression یعنی تخطی، کرنبرگ بیان میکند که میل جنسی بهعنوان یک میلِ ارتباطی درجات عمیقی از پرخاشگری را در خود دارد. در هیچ رابطه فانتزی یا واقعی دیگری همچون میل جنسی نیاز به پرخاشگری نیست. پرخاشگری ازینکه دیگری توانسته وارد حریم و مرزهای شما شود و آن را درهم بشکند. میل جنسی سالم، وقتی است که این پرخاشگری در ظرف دیگری ریخته شده و دیگری توانایی پذیرشِ آن و گنجاندنِ آن را در خود دارد که در رابطه خود را به شکل اشتیاق شدید نشان میدهد.
- ایده آل کردن: روانکاوِ فمینیست زن، chasseget smirgel تعریفی از عشق ارائه میدهد: عشق یعنی بخشیدنِ (فرافکنی) خودِ آرمانیِ خود به دیگری و پذیرش (درونفکنی) خود آرمانی دیگری در خود. در رابطهای که چنین عشقی وجود نداشته باشد، بعد از مدتی رابطه جنسی شکلِ خوگیری فیزیکال پیدا میکند و کارکرد خود را از دست میدهد.
۵.discontinuity یا وجود نوسان و ناپیوستگی بین دنیای شخصی و حریمِ تنهاییِ آدمها و دنیایی که در آن صمیمیت بین فردی وجود دارد. رابطهای که در آن افراد بیشازاندازه در هم غرقشده باشند و یا بیشازاندازه افراد برای یکدیگر مرز ترسیم کرده باشند، رابطه سالمی نیست و کارکرد خود را ازدستداده است.
جمعبندی:
عشق، نفس نخستین است و درد: دردِ جاری، نخستینِ همیشه.
خداوندِ خدا، پیش از آنکه انسان را بیافریند، عشق را آفرید؛ چراکه میدانست انسان، بدون عشق، دردِ روح را ادراک نخواهد کرد و بدونِ دردِ روح، بخشی از خداوندِ خدا را در خویشتنِ خویش ادراک نخواهد داشت.
منابع:
۱.love and relation, kernberg
۲.میترا کدیور، مکتب لکان، ۱۳۸۸
- رواندرمانی اگزیستانسیال اروین د یالوم
۴.درباره عشق ترجمه دکتر آرش نراقی
۵.یک عاشقانه آرام نادر ابراهیمی
ما را در تلگرام و اینستاگرام دنبال کنید.
2 ديدگاه
Erfaneh
خیلی خوب بودش🥲👌🏼
یاور هادی
ممنونیم