خود کنترلی، نتیجه ی داشتن والدینی است که از کودک خود مراقبت میکنند
اگر در جامعه ایران بزرگ شده باشید متوجه تغییراتی در الگوهای مصرف مواد و مشروبات الکلی و روابط آزادانه جنسی طی بیست سال اخیر، خصوصاً در بین نسل جوان شدهاید. به احتمال زیاد بعد از تفکر راجع به این تفاوت، به دنبال دلیل چنین تغییری در رفتار جوانان، به هزار و یک دلیل فرهنگی و اجتماعی و سیاسی اندیشیدهاید.
بیایید در این مقاله تنها از یک بعد مهم به این موضوع بنگریم و بررسی تاثیر عوامل دیگر را به وقتی مناسبتر موکول کنیم. با روان حامی باشید تا از زبان متخصصان این جوزه بشنوید که آیا توانایی کنترل کردن خود ذاتی است یا اینکه رد پای حضور والدین تربیتکننده کودک هم در آن به چشم میخورد؟
در یکی از تحقیقات محققان مشخص شد که خواهر برادرهایی که یکی از آنها اعتیاد به مواد مخدر دارد، نقایص یکسانی در مدارهای خودکنترلی مغزخود دارند. (Ersche et al., 2012) نتایج این پژوهش به عنوان علامت ارثی بودن توانایی کنترل خود در نظر گرفته شده است. اشتباه بزرگ همینجاست. این نوع نتیجه گیری، یک نتیجه گیری بسیار رایج ولی اشتباه است (این نتیجه که پس این تشابه، به دلیل ژنتیک و عوامل ارثی است). در حالی که شواهد متعددی برای رسیدن به نتایج دیگری هم موجود است.
چه عوامل دیگری ممکن است وجود ساختارهای مغزی مشابه در خواهر برادرهای بزرگسال را توجیه کند؟ چه ویژگی مشترک دیگری به جزداشتن والدین یکسان وجود دارد؟ بله درست حدس زدید: محیطی که در آن از کودک مراقبت میشود (هر چند خیلی هم طبق ایدهآلها نباشد).
امروزه میدانیم که اگر محیطهای ارایه دهنده خدمات نگهداری در آمریکا، براساس معیارهای مراقبت مورد انتظار از جانب مراقب (که در انتهای مقاله ذکر شدهاند) سنجیده شوند؛ اغلب دارای معایبی هستند.
پروژه Genome برای ما آشکار ساخت که وراثت نقش بسیار اندکی دارد و برخلاف توقع مردم، تنها تعداد معدودی از بیماری ها به بدشکلیهای ژنتیک مشخصی مرتبطاند (Ansermet & Magistretti, 2004, Carey, 2011).
از زمان انقلاب اپیژنتیک(epigenetic revolution) ما به این آگاهی رسیدهایم که قسمت اعظم آن چیزی که به آن تبدیل میشویم، تحت تاثیر تجارب و اتفاقات بعد از بسته شدن نطفه و تشکیل جنین است (هرچند تجربیات والدین و پدر بزرگ و مادربزرگ هایمان هم روی سلامت ما تاثیر دارد) (Gluckman & Hanson, 2005).
به یاد داشته باشید که نوزاد انسان (در صورتی که دوران حاملگی عادی را گذرانده باشد و حدود ۴۲ هفته در شکم مادر بوده باشد) تنها ۲۵ درصد از مغزش تکامل یافته است و تقریباً سیستم ایمنی خاصی ندارد و تمام انواع سیستمهای مغزی و بدنی او بعداً تکاملیافته و به هم متصل میشوند. بیشتر این تکامل در ۶ سال اول زندگی کودک اتفاق میافتد، و برآیند نگهداری و توجهات مراقب اولیه به علاوه یک برنامه زمانبندی شده زیستی درونی است که با اعمال فرزندپرورانه خاصی تکامل مییابند (Trevathan,2011).
به عنوان مثال، مغز کودک چنان با سرعت در حال رشد است که شیر مادر برای هضم و جذب تقریباً مداوم توسط چنین مغزی طراحی شده (منظور شیر رقیق است، نه غلیظ) که مغز را با هزاران ماده شیمیایی که برای ساختن سیستمهایی با کارکرد بسیار عالی نیاز هستند، شستشو میدهد.
چطور پی ببریم که وظایف مراقب روی خودکنترلی موثر است؟
در اینجا به سه نمونه که نشان میدهند چگونه توانایی خودکنترلی توسط مراقبت های سنین اولیه شکل میگیرد، اشاره میکنیم:
۱. خود گردانی تحت تاثیر تجربیات کودک در لحظه تولد است.
بیسترووا (۲۰۰۹) و همکارانش آزمایشی را با نوزادان تازه متولد شده در ۴ ساعت ابتدایی بعد از تولد، در ۴ حالت مختلف انجام دادند. برخی از نوزادان بلافاصله بعد از تولد روی سینه مادر (با تماس پوستی) قرار داده شدند. گروه دوم در پارچهای پیچیده شده و در آغوش مادر قرار داده شدند. گروه سوم در پارچهای پیچیده شده و در تختی نزدیک تخت مادر و گروه چهارم در پارچهای پیچیده شده و به اتاق دیگری برده شدند.
پژوهشگران ۱ سال بعد مادر و کودک را دوباره بررسی نمودند. اگرچه کودکانی که تماس پوستی مستقیم با مادر داشتند از همه عملکرد بهتری داشتند، اما با این حال همه نوزادانی که روی مادر (سینه یا آغوش) قرار داده شده بودند، رابطه بهتری با مادر و نیز خودکنترلی بیشتری داشتند.
جدا کردن مادر و کودک از هم در لحظه تولد (یا هر زمانی در سالهای اولیه زندگی کودک) نوعی تخطی از معیارهای تحول یافته مراقبت مورد انتظار برای کودک است. با این حال هنوز هم بیمارستانهایی در آمریکا طبق روال همیشگی خود مادر و کودک را بعد از تولد از هم جدا میکنند؛ اتفاقی که اگر برای مدت طولانی ادامه داشته باشد میتواند آغازگریک واکنش افسردگی در مادر باشد (چون جسم مادر تصور میکند که کودک مرده است) (Trevathan, 2011). امروزه چنان موج عظیمی از افسردگی پس از زایمان را تجربه میکنیم که کم کم مردم را به این باور رسانده که پدیده نرمال است! (Dawson et al., 2000).
۲. والدین مکانیزمهای خود گردانی (مانند میزان فعالیت عصب واگ) را شکل میدهند.
میزان فعالیت (=شلیک نورونها) عصب واگ یک مکانیزم فیزیولوژیک است که به میزان زیادی به کارکرد اجتماعی بستگی دارد. فعالیت این عصب را ازروی اندازه گیری تغییرات ضربان قلب محاسبه میکنند. یک ارزیابی نه چندان دقیق و بسیار کلی از اینکه عصب واگ چقدر در کنترل ضربان قلب در حالت استراحت خوب عمل میکند.
فعالیت عصب واگ به میزان زیادی تحت تاثیر میزان تحت مراقبت قرار گرفتن ،به طور ویژه نوازش و لمس شدن، در سال های اولیه زندگی بستگی دارد. (Porges, 2011) میزان نوسانات بین دم و بازدم در افرادی که فعالیت این عصب در آنها خوب است، بالاتر است که این موضوع در افرادی دیده میشود که دلبستگی امن دارند.
اعصابی که توسط میلین پوشانده شده اند، به همراه اعصابی که به جمجمه میروند، حالات چهرهای را تنظیم میکنند. و همه اینها در کنارهم یک سیستم جذب اجتماعی را تشکیل میدهند. افرادی که نوسانات ضربان قلب کمی دارند، در مدیریت هیجانات منفی مشکل بیشتری دارند، که این نحوه مدیریت از طریق بازداری رفتاری در موقعیتهای ناآشنا سنجیده میشود.
این فرآیند نشاندهنده بیحرکت شدن عصب واگ فاقد میلین است، یک مکانیزم حفاظت از خود که زمانی تسلط اوضاع را در دست میگیرد که کارکردهای دیگر عصب واگ در سال های اولیه زندگی به میزان ناکافی رشد و تحول یافته باشند.
اینکه کودک را به حال خود رها کنند تا گریه کند یک عمل بسیار رایج در آمریکا است. چنین تجربیاتی باعث پرورش عملکرد ضعیف در عصب واگ و سلامت ضعیف در نوزاد میشود. عملکرد عصب واگ به بیشتر سیستم های بدن مرتبط است و اگر عملکرد ضعیفی داشته باشد، منجر به پیامدهای زیان آور زیادی در خصوص سلامت فرد میشود (گوارشی – مثل روده تحریک پذیر، روابط نورونی- مثل حملات صرع، سلامت روان- افسردگی ) (Ghanem et al. 2006; Groves et al., 2005). عصب واگ حتی میتواند از التهاب جلوگیری کند و میدانید که التهاب، تحریک کنندهی بسیاری از بیماری هاست.
۳. شیوه فرزندپروری والدین، ژنها را فعال و غیرفعال میکند و عملکرد آنها را برای مادام العمر تعیین میکند. مثلاً در خصوص اضطراب
مینی و همکارانش تفاوتها در بیان ژنی در محور تنش هیپوفیز-آدرنال مغزی-بدنی را بسته به میزان مراقبتهای مادرانه بعد از تولد مستند نمودهاند (Weaver, Szyf, & Meaney, 2002).
تنها با بررسی یکی از صدها ژنی که تحت تاثیر قرار میگیرند، مینی و همکارانش نتیجه گرفتند که موش هایی که مادرانی با رفتارهای مراقبتی مادرانه زیاد در ۱۰ روز اول تولد دارند (یعنی مادر آنها را زیاد لیس میزند که مبین تماس پوستی زیاد است) بیان ژنی پروتینها برای پروتِینهای دریافتکنندهی گلوکوکورتیکویید را بالا بردهاند (برای انسانها، دوره حساس مشابه ۶ ماه اول زندگی نوپا خواهد بود).
هورمونهای گلوکوکورتیکویید که در تمام پستانداران در پاسخ به استرس تولید میشوند، نیاز دارند که برای جلوگیری ازایجاد استرس مفرط، بدکارکردی درناحیه هیپوکامپ و در نهایت منجرشدن به افسردگی خاموش شوند. موشهایی که مراقبت های مادرانه کمی دریافت کرده بودند، سیستمهای بازخوردی ضعیفتری داشتند که براساس ارزیابیهای گوناگون رفتار و مغز، منجر به اضطراب بیشتر و پاسخهای شدیدتر و مادامالعمر به اضطراب میشدند (Champagne & Meaney, 2001).
از این گذشته، اثرات مارپیچی روی نسلهای بعدی هم وجود داشتند. مادری که در تربیت کودک ضعیف عمل میکند، کودکانی را پرورش میدهد که آنها هم در تربیت کودکانشان ضعیف عمل خواهند کرد و به این ترتیب اثرات مراقبت ناکافی روی پرورش سیستم مغزی در طول چند نسل را تشدید میکند.(Weaver et al., 2002). پژوهشهای مقطعی روی فرزندخواندهها نشان میدهد که این اثر محیطی است و ژنتیک نیست (Francis, Diorio, Liu & Meaney, 1999).
مینی و همکارانش بعدها نشان دادند که مکانیزمی مشابه این در مغز بزرگسالانی اتفاق میافتد که در کودکی قربانی تجاوز بودهاند و بعدها هم مرتکب خودکشی شدهاند (McGowan et al., 2009).
خودکنترلی نیاز به یک شروع خوب دارد.
درسطح ابتدایی، خودکنترلی مکانیزم هایی را درگیر میکند که واکنش پذیری نسبت به استرس و هیجانات منفی را کنترل میکنند. وقتی که نیازهای بیولوژیک ابتدایی فرد برطبق نیازهای مراقبتی موردانتظار برای سالهای اولیه کودکی نادیده گرفته شده باشند، موجب میشود که فرد نسبت به استرس واکنش پذیر باشد. به فهرست مراقبتهای اولیه لازم برای داشتن کودکی با روانی سالم و شاداب دقت کنید. اصلاح چنین مواردی بعدها خیلی خیلی مشکل است.
چنین یافتههایی همگی پیامدهای اخلاقی دارند. اگر کسی احساس راحتی نکند، چطور میتواند با افراد جدید روبرو شود، خلاقانه فکر کند و از نظر اجتماعی موفق باشد؟ در عوض، موضوعات جدید (مثل مردمی که متفاوت نگاه میکننذ یا متفاوت رفتار میکنند) تهدیدآمیزند و ما را به سمت طرز تفکر و احساسات غیرپویا و حتی پرخاشگری واکنشی سوق میدهد.
پس به تدبیر پیشینیان خود بازگردیم که معتقد بودند نحوه نگهداری از نوزادان و کودکان اهمیت زیادی دارد. با بیتوجهی به نیازهایشان و بدرفتاری با آنها، کودکی مایه دردسر و بدقلق و دردسرساز تربیت خواهید کرد.
مجموعه مراقبتهای اولیه لازم برای داشتن کودکی با روانی سالم و شاداب
مراقبتها و الزاماتی که در سالهای اولیه تربیت و پرورش کودک باید انجام داد و با نیازهای رشدی یک کودک نوپا مطابقت دارد، براساس بررسی پژوهشهای علمی فراوان اعلام شده است:
- زایمان طبیعی (بدون هرگونه مداخله در زمان زایمان، بدون هر گونه جدایی، بدون ایجاد درد زایمان )
- دو الی پنج سال تغذیه از سینه مادر (به همراه سایر غذاها، و به طور میانگین در چهار سالگی از شیر گرفته شود)
- حساس بودن به نیازهای کودک (نیازهای نوپا سریعا” پاسخ داده شود ، توجه ویژه به قسمت لیمبیک کودک)
- در آغوش گرفتن و نوازش (لمس) تقریبا” مداوم کودک همراه با جنب و جوش
- برخورداری از چندین مراقب بزرگسال (دارای روابط گرم و صمیمی و توانایی مراقبت از کودک)
- بازی آزادانه در طبیعت با دوستانی از سنین مختلف
- حمایت اجتماعی عمیق از مادر و کودک
- شرایط اجتماعی مثبت
- نگهداری و مراقبت همراه با همنشینی و مصاحبت (رابطه مشترک متقابل بین مراقب و کودک )
پانوشت :
اپیژنتیک بررسی و مطالعهای است در مورد اینکه چگونه رفتارها و تجارب ما میتواند DNA را تغییر داده و صفات جدیدی را به نسلهای آینده منتقل کند.
عصب واگ عصب واگ یا واگوس (پنوموگاستریک) طولانیترین عصب مغزی و دهمین زوج اعصاب مغزی از ۱۲ جفت عصب مغز است که در بلعیدن غذا، صحبت کردن، فعالیتهای پاراسمپاتیک و هاضمه نقش دارد. این عصب مانند بیشتر اعصاب مغزی از ساقه مغز آغاز میشود و به شاخههای متعددی تقسیم میشود که عصبدهی اغلب عضلات حلق و حنجره، مری، معده و پاراسمپاتیک قلب، ریه، کبد، طحال و… را انجام میدهد. عصب شماره ۱۰ اطلاعات حسی درونی را از شکم و سینه دریافت میکند. فعالیت این عصب به عنوان یک شاخص جدیدی از تنش و آسیب پذیری نسبت به استرس در پستانداران ارائه شده است.
غلاف میلین نقش نهادین پوشش میلین، ایجاد نارسانایی بیشتر بر روی سطح تارهای عصبی است که این امر باعث افزایش سرعت هدایت پیامهای الکتریکی در راستای رشته عصبی میشود. میلین افزون بر افزایش سرعت ترارسانی پیامهای عصبی در طول رشتههای عصبی، وظیفه نگهداری از سلولهای عصبی را نیز به عهده دارد.
بسیاری از نورونها (سلولهای عصبی) را لایهای از جنس غشا (پروتئین و فسفولیپد) به نام غلاف میلین پوشانده است. میلین رشتههای آکسون و دندریت را عایقبندی میکند. میلین موجب میشود که پیام عصبی در سلول عصبی سریعتر حرکت کند.
نویسنده : Darcia Narvaez ، استاد روانشناسی دانشگاه نتردام
Self-Control: (a) Innate, or (b) Dependent on Mom and Dad
بیشتر بدانیم:
خودکنترلی و خودگردانی چه تفاوتی دارند؟ بررسی تفاوتهای مغزی


