میخواهم در این مقاله درباره خوش بینی و بدبینی مطالبی را ارائه کنم. به نظرم وقتی آدم بدبین باشد در فرصتهایش دشواری میبیند، و وقتی خوشبین باشد در دشواریهایش فرصت. این است که آدم بدبین هر روز حوادث منفیتری را تجربه میکند و برایش هر روز میشود بدتر از دیروز. با روان حامی همراه باشید.
با او به گفتگو نشسته بودیم، به از درد گفتن و از درد شنیدن. از آن لحظههایی که شهریار خوب توصیفش را کرده است: غم دل به دوست گفتن چه خوش است. از درد و بدبینی شروع کردیم و به خوشبینی رسیدیم. آدم باید یکی را داشته باشد که غم روزگار به او گفتن حاصلی داشته باشد.
اینکه آدم روزش را با ترسهایش بگذراند، دارد یکی از سختترین شرایط ممکن را تجربه میکند. وقتی ترس روی کارهایمان سایه میاندازد آمیگدالمان در مغز فعال میشود. وقتی آمیگدال فعال شود تمرکز ما روی منفیهای زندگی بیشتر میشود و آن وقت در حالت بدبینی قرار میگیریم.
اصولاً مغز ما این طور طراحی شده است که به منفیها توجه بیشتری داشته باشد و در شناسایی حوادث ناگوار بهتر از حوادث خوشایند عمل کند. مثلا در یک آزمایش میخواندم که انسانها در تشخیص چهرههایی که هیجانهای منفی را بروز میدهند بهتر و سریعتر عمل میکنند تا در تشخیص چهرههای ابرازکنندهی هیجانهای مثبت. یعنی ما خیلی زودتر میتوانیم چهرهی غضبناک را نسبت به چهرهی خوشحال تشخیص دهیم. دربارهی علتش روانشناسان تکاملی میگویند که سریعتر تشخیص دادن منفیها ارزش بقا دارد. منظورشان این است که به بقای ما کمک میکند. درست هم میگویند زیرا حوادث منفی به احتمال بیشتری برای زندگی ما تهدیدکننده محسوب میشوند تا حوادث خوشایند. خب پس منفینگری تقصیر ما نیست هر چه هست زیر سر مغز ماست. اما با بدبینی حاصل از این وضعیت چه کنیم آیا؟
با اینکه بیشتر مشغول مطالعه ادبیات روانکاوی شدهام و کمتر نظریههای روانشناسی مثبت را پیگیری میکنم اما مارتین سلگیمن را دوست دارم و هر از گاهی به کتابهایش سر میزنم. یکی از کتابهای او خوشبینی آموختهشده است. این کتاب را زمانی که در بیمارستان قلب شهید رجایی در جلسات پژوهشی شرکت میکردم مطالعه کردم. کتاب خوبی است، پیشنهاد میکنم آن را حتما مطالعه کنید.
اما برای اینکه به تعریف خوش بینی برسیم بهتر است راهمان را از میان تعریف بدبینی انتخاب کنیم. هر چه باشد به خاطر مغزی که هدایت ما را به عهده دارد با بدبینی دوستان قدیمی هستیم. وقتی بفهمیم بدبینی چیست معنی خوش بینی را هم بهتر درک میکنیم.
برای بدبینی سه فاکتور میشود در نظر گرفت. اولین فاکتور آن این است که وقتی یک اتفاق منفی و ناخوشایند رخ میدهد فرد بدبین آن را به تمام زندگی خود تعمیم میدهد. یعنی تأثیرات آن اتفاق را به صورت «کلی» در همه جوانب زندگی خود مؤثر میداند.
دومین فاکتور بدبینی از این قرار است که فرد بدبین اثرات اتفاقهای ناخوشایند را «همیشگی» میداند و باورش این است که آینده هم بر همین منوال میگذرد و به اصطلاح گمان میکند که در همیشه روی یک پاشنه میچرخد.
اما سومین فاکتور «علت» آن رویداد منفی را هدف قرار میدهد. افراد بدبین عموماً فکر میکنند که علت هر اتفاقی خودشان هستند، حالا آن اتفاق میخواهد بسته بودن نانوایی باشد یا مرگ یکی از عزیزانش. یعنی سبک اسناددهی او «درونی» است. بدبینی با اکثر بیماریهای روانشناختی مثل اضطراب، افسردگی، وسواس، اضطراب اجتماعی، و … ارتباط دارد.
پس وقتی یک اتفاق را «کلی» و «همیشگی» بدانیم و علت آن را «درونی»، یعنی به خودمان نسبت بدهیم طبق تعریف ما آدم بدبینی هستیم.
خب حالا تعریف خوش بینی ساده میشود. اگر سبک ما برای در نظر گرفتن آنچه به سرمان میآید «جزئی»، «موقت» و «بیرونی» باشد آدم خوش بینی هستیم.
وقتی هدفهایمان را مرور کنیم و موهبتهایمان را مد نظر قرار دهیم در دیوار سنگی حوادث ناگوار و روزهای ناامیدی، روزنههای امید شروع به درخشیدن دوباره میکند. داشتن نگرش خوشبینانه باعث حرکت به جلو میشود و واکسن روزهای سخت است. تا پست بعدی. . . .
نویسنده: حمید بهرامیزاده