رواج فلسفه درمانی در قرن بیست و یکم
معرفی آثار یالوم و دلیل تأثیرگذاری آن
لیست فیلسوفانی که آموزه هایشان شأن درمانی دارد
امروزه و مخصوصاً از اوایلِ قرن بیست و یکم به دلیلِ ناکامیِ سایرِ روشهایِ درمانی، فلسفه درمانی رایج شده است؛ یعنی رواندرمانگران، رواندرمانگری میکنند امّا نه با آموختههایِ روانشناسانه بلکه با آموختههایِ فلسفی. حالا ممکن است کسی با آموختههایِ شوپنهاور درمان کند و کسی دیگر با آموختههایِ سایرِ فیلسوفان. اصلاً به این نوع درمان، “فلسفهدرمانی” میگویند که الان در آمریکا و انگلیس وجود دارد. چندی پیش که خارج از کشور بودم، مقالهای میخواندم که نویسنده مدعی بود که به زودی همینطور که کشیشان دربرابرِ رواندرمانگران عقب نشستند، به همین ترتیب رواندرمانگرانی که خاستگاهِ کارشان، روانشناسی است باید تسلیمِ رواندرمانگرانی بشوند که خاستگاهِ کارشان، فلسفه است. با روان حامی همراه باشید.
من کاملاً این را میفهمم که رواندرمانگرانی که با روشهایِ غیرِ فلسفی درمان میکنند تا یک حدی جلو میروند از یک حدی که مشکلِ شما عمیقتر میشود، رواندرمانگران که هیچ، روانپزشکان هم موفق نیستند.
از این نظر اروین یالوم اینقدر موفق است. یالوم بدون اینکه اسمی از رواندرمانگریِ فلسفی بیاورد، دارد از آموزههایِ فلسفی استفاده میکند. در یک کتابی که دو مصاحبهیِ مفصل با یالوم میکنند، یالوم میگوید من همیشه به دانشجویانِ خودم میگویم اگر رواندرمانگری فقط کتابهایِ روانشناسی و رواندرمانگری بخواند، مطلقاً رواندرمانگر نمیشود و او در آنجا به دانشجویان خود چهار حوزه را معرفی میکند؛ ۱) روانشناسی و رواندرمانگری ۲) فلسفه؛ آثارِ فیلسوفانِ بزرگِ جهان. ۳) ادبیّاتِ جهانی مثل داستایوفسکی و… ۴) شاخهیِ چهارم که اکنون فراموش کردم.
حال فیلسوفانی که این شأن را دارند که بتوانیم از آموزههایشان برایِ درمانِ روان استفاده کنیم؛ اینها هستند:
۱) سقراط ۲) فیلسوفانِ رواقی ۳) اپیکور ۴) اسپینوزا ۵) فیلسوفانِ اگزیستانسیالیست و ۶) حکیمانی مثلِ مونتین ، لارشفوکو و پاسکال
و در اگزیستانسیالیستها در شاخهیِ الهی کرکگور،گابریل مارسل و در اسپانیا اونامونو و… و الحادی هم هایدگر و سارتر (و به طور غیر دقیق یاسپرس) و کامو اینها کسانیاند که میشود از آثارِشان استفاده کرد.
اگر یالوم از شوپنهاور (Schopenhauer) و اسپینوزا و نیچه استفاده میکند بخاطر اینکه آثارِ اینها سرشار است از نکاتی که برایِ رواندرمانگری به کار میآید. ولی من فکر میکنم به خاطرِ اینکه خودِ یالوم ملحد است به سراغِ کرکگور و گابریل مارسل نرفت و اگر سراغِ اسپینوزا (به عنوانِ فیلسوفِ الهی) رفت به خاطر این است که الهیبودنِ اسپینوزا، الهیبودنی نیست که یالوم از آن بگریزد. من گمان میکنم اگر یالوم، خداباور بود حتماً سراغِ کرکگور میرفت چراکه آثارِ کرکگور سرشار از آموزههایِ رواندرمانگرانه است.
مصطفی ملکیان
گفتگوی شفاهی ،آبان ماه ۹۵


