نظریههای تحلیل عاملی هوش:
بعضی از روانشناسان هوش را توانایی کلی درک و استدلال میدانند که به شیوههای مختلف متجلی میشود. مثلا بینه متوجه شد که کودکان باهوش معمولا در تمام قسمتها نمره بالایی میگیرند. به همین خاطر به این نتیجه رسید که سوالات مختلف نمونه هایی از یک توانایی اصلی هستند. وکسلر نیز معتقد بود که هوش یک توانایی کلی است که به فرد اجازه میدهد تا با قصد، هدف وارد عمل شود معقولانه و منطقی فکر کند و با محیط خود به طرز صحیح کنار بیاید.
اما برخی از نظریه پردازان قبول ندارند که چیزی به نام هوش کلی وجود داشته باشد. آنها معقتدند که تعدادی از تواناییهای هوشی وجود دارد که که نسبتاً مستقل از یکدیگر هستند. معمولاً این دسته از روانشناسان از روشی به نام تحلیل عاملی استفاده میکنند.
اسپیرمن یکی از روانشناسانی بود که به این نتیجه رسید که در تمام آزمونهای هوشی یک عامل کلی وجود دارد که به آن عامل g گفته میشود. این عامل باعث میشود که افراد باهوش در تمام خرده آزمونهای هوش نمرات بالایی کسب کنند. اما اسپیرمن معتقد بود که آزمونهای توانایی ذهنی، توانایی های خاصی را اندازه میگیرند که مختص تک تک افراد است. بنابراین عملکرد فرد در هر آزمون هوشی تابعی است از هر دو عامل هوش کلی و هوش اختصاصی به نام s. به این علت به نظریه اسپیرمن نظریه هوش دو عاملی گفته میشود.
یک روانشناس آمریکایی به نام لوییس ترستون عقیده داشت که یک عامل کلی آنطور که اسپیرمن به آن اعقتاد دارد وجود ندارد. او نشان داد که هفت توانایی یا استعداد ذهنی اولیه وجود دارد:
- ادراک کلامی
- توانایی عددی
- حافظه
- استدلال استنتاجی
- سرعت ادراک
- سیالی کلامی
- تجسم فضایی
ترستون و همسرش یک آزمون هوشی ساختند که این هفت توانایی را مورد سنجش قرار میدهد. اما این آزمون توانایی پیش بینی بهتری از سایر آزمونها مانند آزمون وکلسر ندارد. به هر حال ترستون نتوانست به آروزی خود برای دست یابی به عاملهای اولیه هوش دست پیدا کند، زیرا اولاً تواناییهای اولیه به طور کامل مستقل از یکدیگر نیستند و بین آنها همبستگی وجود دارد که این بیشتر همراستای نظریه اسپیرمن است و وجود عامل g را تأیید میکند. دوماً تعداد عاملهای به دست آمده ناشی از تحلیل عاملی به ماهیت سوالات بستگی دارد.
عدم یکنواختی بین تعداد و انواع عوامل باعث میشود که دربارهی ارزش رویکرد تحلیل عاملی تردید به وجود آید.


