تا سال ۱۹۸۰ عصب روانشناسی به عنوان یک حوزهی تخصصی مورد قبول قرار گرفته بود و در سال ۱۹۹۶ بود که APA رسما عصب روانشناسی را به عنوان حوزهای تخصصی به رسمیت شناخت.عصب روانشناسی به مطالعهی رابطهی بین مغز و فتار میپردازد. پرسش اساسی این است که چگونه دستگاه اعصاب مرکزی دامنهی بسیار گستردهی قابلیتها و اعمال بشری را ترسیم، سازماندهی و بازتولید میکند؟عصب روانشناسی معاصر با استفاده از راهکارهایی چون روشهای روانشناسی تجربی و روش شناسی مربوط به ساخت آزمون و شیوههای روان سنجی به مطالعهی مسائل روانشناسی شناختی (توجه، یادگیری، ادراک، تفکر، استدلال و…) میپردازد. یکی از ابزارهای عصب روانشناسان آزمونهای عصب روانشناختی است و همچنین آزمونهای بالینیای که به سنجش کارکردهای شناختی و عصبی میپردازند( مثلا هوش وکسلر). هر آزمون عصب روانشناختی باید حداقل بتواند وجود ضایعهی مغزی را شناسایی کند و به درستی ضایعهی مغزی را از عملکرد به هنجار تمیز دهد و همچنین بتواند کارکردهای شناختی مغزی را به درستی مورد سنجش و کاوش قرار دهد.
مبانی نظری ارزیابی عصب روانشناختی
دو نظریهی اصلی را در این حوزه میتوان تمیز داد. نظریهی موضعی بر این فرض قرار دارد که عملکردهای روان شناختی متفاوت به واسطهی ساختارهای جداگانه و مشخصی از مغز صورت میگیرد. بدین معنا که برای توجیه عصب روانشناختی هر عملی و مکانیسمی در ارگانیسم میتوان موضعی مشخص در سیستم اعصاب مرکزی در نظر گرفت. نظریهی موضع یابی در نوشتههای پزشک فرانسوی فرانز ژوزف گال در نیمهی دوم قرن هجدهم به وضوح بیان شد. این دیدگاه از آن رو مقبولیت یافت که توجیه کنندهی مشاهدات بسیاری بود که در آن ها ضایعات مغزی متفاوت علایم مشخص و متفاوتی را ناشی میشدند. مثلا یکی از این پژوهشها کار پل بروکا بود که منطقهای در قشر پیشانی را مشخص کرد که در خدمت تکلم انسان بود و کسانی که نقص در آن قسمت داشتند ناتوان در گفتار بودند. اما امروزه دانشمندان با پیشرفت ابزارهای سنجش عصب روانشناختی چون MRI و PETاسکن نشان میدهد که ارتباطی معنادار میان تغییرات مشخصی از جریان خون و انجام فعالیتهای شناختی مشخصی وجود دارد. این علم به، علم عصب نگر شاختی( cognitive neuroscience) مشهور است.
نظریهی دیگر که به کل نگری معروف است و در مقابل نظریهی موضعی قرار میگیرد بر آن است که کارکردهای مغزی که منجر به رفتار میشوند نه نتیجهی موضعی مشخص در مغز که حاصل مجموعهای از فعالیتهای گوناگون مغزی است. در این نگاه معتقدند که همبستگی میان انجام یک فعالیت و تغییراتی در میزان خون رسانی به آن منطقه لزوما روشن نمیکند که عملکرد یک رفتار در ساختار مغزی خاصی جای دارد بلکه عمل مغز ناشی از کارکرد همزمان چند ساختار با یکدیگر است. به عنوان مثال: یک پیچ هرز ممکن است موجب نقص در کار ماشین شود و در نتیجه استارت زدن را با مشکل مواجه کند. اما این اشتباه است که عمل حرکت خودرو را به آن پیچ نسبت دهیم. همچنین برخی پژوهشگران نشان دادند که بیماران دارای ضایعهی منطقهی بروکا میتوانند در شرایط هیجانی یا همراه موسیقی کلمات را به وضوح ادا کنند. به علاوه کارل لشلی در ۱۹۲۹ نشان داده بود که ایجاد ضایعاتی در مغز موشهایی که ماز را طی میکردند از قانون عملی کلی پیروی میکند و با وجود ایجاد آسیبهایی در نواحی مختلف موش بازهم میتواند با کمک گیری از دیگر قسمت های مغزی ماز را به درستی طی کند. نتیجه گیری لشلی را امروزه پژوهشهای مربوط به تصویر برداری کارکرد دستگاه عصبی نیز تایید میکنند؛ بدین معنا که کارکردها بین شبکههای عصبی توزیع شدهاند و آسیب مختصر به هر قسمتی را عضوی دیگر میتواند جبران کند.
اما باید به یاد داشت که دیدگاه موضع یابی در حال حاضر متداولترین روش مفهوم سازی برای یافتههای آزمونهای عصب روانشناختی است.
آزمونهای عصب روانشناختی
نهضت استفاده از آزمونهای روانشناختی برای ارزیابی نظاممند تاثیر ضایعهی مغزی در اواخر دههی ۱۹۳۰ به وجود آمد. اما آزمونهای عصب روانشناختی عمر زیادی ندارند. از جمله آزمون هالستید- ریتان( HRB) و لوریا- نبرسکا( LNNB).
آزمونهای عصب روانشناختی را بنابر نظرگاه موضع یابی میتوان برای مشخص کردن آسیبهای مغزی و عصبی به کار بست، به علاوه این آزمونها را میتوان کاربرد مستقیم روان شناسی شناختی دانست؛ بدین معنا که این آزمونها میتوانند تعریفی عملیاتی از مفاهیم روان شناسی شناختی چون توجه، حافظه، زبان و … به دست دهند و شناخت این مفاهیم روان شناسی شناختی برای فهم آزمونهای عصب روانشناختی و تفسیر آنها ضروری است.
به علاوهی آنکه آزمونهای عصب روانشناختی برای سنجش تواناییهای شناختی موثر هستند اما آزمون گر باید به این نکته توجه کند که عملکرد آموزدنی در آزمونهای عصب روانشناختی میتواند تحت تاثیر عوامل غیر عصب روانشناختی قرار بگیرد. به عنوان مثال سطح بالای اضطراب و افسردگی در زمان نبود بیماری عصب روانشناختی میتواند موجب اختلال در عملکرد آزمون شود و همچنین ممکن است بیمارانی که دچار آسیب در ساقه مغز یا هستههای قاعدهای هستند علایمی کاملا شبیه به افسردگی داشته باشند.
بنابراین از آنجا که نتایج این آزمونها میتواند تحت تاثیر حالات روانشناختی باشند، باید قضاوتهای بالینی مربوط به آسیب شناسی روانی و تشخیصهایی که در حین مصاحبه مشخص میشوند را نیز به دقت مورد نظر قرار داد.
منبع: هبن– نانسی، میلبرگ- ویلیام؛ ارزیابی عصب-روانشناختی (۱۳۷۸)؛ ترجمه: حسن حق شناس؛ تهران: نشر رشد.