احتمالا بتوانیم ظهور شناخت گرایی را پارادایمی نوین در مقابل رفتارگرایی روش شناختی قلمداد کرد. کیون در کتاب ساختار انقلابهای علمی به نیکی روند توسعهی علم را فرایندی گام به گام معرفی میکند که اجزای تک تک نوآوریهای نوین به تودهی انباشتهای تبدیل میشوند و انقلابهای علمی را پدیدآورده و همزمان پارادایم پیشین با بحرانهایی اساسی و پرسشهایی بی پاسخ روبه رو شده و ناتوان از حل مسائل درمانده و تن به پارادایم جدید میدهد و در نگاه او اساسا تاریخ علم معنایی ندارد جز بررسی همین انباشتهای پی در پی.
برخی پیدایش روان شناسی شناختی را نتیجهی انقلابی در روانشناسی و تحول تدریجی به سمت تجربی شدن آن میدانند اما بسیاری دیگر آنرا بازگشتی به روانشناسی قبل از رفتارگرایی قلمداد میکنند و رویکردهای نوین روانشناسی تجربی شناختی را نه انقلاب که ضد انقلاب به معنای بازگشت میدانند.
شاید عظیم ترین تحرکات شناخت گروی را پیاژه با منتشر کردن پژهشهای خود دربارهی رشد عقلانی آغاز کرده باشد(۱۹۲۶). به علاوه روان شناسان گشتالتی که تقریبا همزمان با رفتارگرایی پدید آمده بود(۱۹۱۳) و گرایش شناختی داشتند همچون رقیبی برای رفتارگرایان قلمداد میشدند. همچنین انسان گرایانی چون راجز با انتشار(۱۹۴۲) کتاب مشاوره و روان درمانی: مفاهیم جدید تر در کاربست رفتارگرایی و روان کاوی را به چالش کشیدند. نظریهی سلسله نیازهای مزلو(۱۹۴۳) تعبیری نوین از مفهوم انگیزش ارایه داد. در سال ۱۹۴۹ هاری هارلو، تشکیل آمایههای یادگیری را منتشر کرد و شواهدی ارایه داد که میمونها از راهبردهای ذهنی استفاده میکنند.
عموما دههی ۱۹۵۰ میلادی را زمان وقوع گذر از رفتارگرایی به شناخت گرایی میدانند. برخی جورج میلر را موثرترین فرد در پیدایش روانشناسی شناختی میدانند. میلر همان کسی بود که عدد جادویی ۲±۷ را(محدودیت گنجایش حافظه کوتاه مدت برای پردازش اطلاعات) ارایه کرد. کارل لشلی در ۱۹۵۱بر نابسنده بود زنجیره ای از محرکات بیرونی برای پیدایش رفتار را نابسنده دانست و هب نیز در مقالهی سایقها وسیستم عصبی ادراکی تمایل خود به فیزیولوژی کردن فرایندهای شناختی و اعلام موضع علیه رفتارگراییِ بی توجه به مسائل زیستی را نشان داد. میلر بر این عقیده است که نقطه آغاز رویکرد شناختی را در اجلاسی که دربارهی نظریهی اطلاعات بود(۱۹۵۶) ، باید جست. در این اجلاس مقالاتی دربارهی منطق کامپیوتر ارایه شد و نوام چامسکی نظریهی خود دربارهی زبان به عنوان سیستم فطری قاعدهمند را ارایه داد. تحولات به همین ترتیب ادامه پیدا کرد تا جایی که در ۱۹۶۹ نشریهی روانشناسی شناختی و چندین نشریهی دیگر در امریکا منتشر شد که به موضوعاتی چون توجه، ادراک، حل مسئله، حافظه، ادارک، زبان و تفکر میپرداختند.
یکی از بزرگترین علل چرخش دانشمندان به سمت روان شناسی شناختی و پیدایش علوم شناختی را میتوان ظهور هوش مصنوعی دانست. پیدایش کامپیوتر و رباتیک آنچنان در روانشناسی موثر افتاد که از چند نوع روانشناسی قبل از دهه ۱۹۷۰ روانشناسی پردازش اطلاعات به عنوان رویکرد مسلط روانشناسی درآمد. روانشناسی پردازش اطلاعات نوعی از روانشناسی شناختی است که از برنامههای کامپیوتری به عنوان استعارهای برای فعالیتهای ذهنی استفاده میکند.
دو رویکرد اصلی بعد از ظهور هوش مصنوعی در رواشناسی شناختی پیدا شد؛ هوش مصنوعی ضعیف و قوی. آزمون تورینگ(۱۹۵۰) نشان داد که هوش مصنوعی میتواند در ویژگیهای ذهنی با انسان مشترک باشد. البته کسانی چون سرل با استدلال اتاق چینی(۱۹۹۰) سعی کردند نشان دهند که هوش مصنوعی قوی مورد قبول نیست. هوش مصنوعی قوی برآن بود که رایانهای که به طور مناسب برنامه ریزی شده باشد در واقع ذهنی است که قادر به درک کردن و داشتن حالات ذهنی است؛ لذا هوش مصنوعی همچون انسان دارای ذهن است و آگاهی دارد. اما هوش مصنوعی ضعیف معتقد است رایانه صرفا با انبوهی از نمادها و علایم سروکار دارد و کار او چیزی نیست جز دستکاری این نمادها.
تحولات خارج از روانشناسی بسیار بر روانشناسی شناختی موثر بود تا جایی که موجب پیدایش روانشناسی پردازش اطلاعات گشت. این رویکرد مدعی است که برنامههایی کامپیوتری را میتوان پدید آورد که مسائل را به مانند انسانها حل کنند. ذهن انسان و برنامههای رایانهای ابزارهای حل مسئلهی عمومی هستند؛ هردو درون داد دریافت میکنند، درون داد را پردازش کرده و بروندادی تولید میکنند.
امروزه باتوجه به پیشرفتهای حیرت انگیز علوم رایانه، روباتیک و پرسشهای دیرپای فلسفی و نظریات زبانشناختی چامسکی و کشفیات جدید عصب شناسی رشتهای و میان رشتهای به نام علوم شناختی پدید آمده است که بیش از پیش ذهن را میکاود و به دنبال پاسخ پرسشهای بشری است. دانشمندان امیدوارند در آیندهای نزدیک بتوانند سازوکار مغز را دریابند و با تولید مغز مصنوعی گامی بزرگ در تاریخ اندیشه بردارند.