هدف این مطلب شفافسازی عبارت زیر است:
« بزرگترین دشمن شما، خودتان هستید »
جملهی فوق، توصیفی دیگر برای اصطلاح خود سرزنشگری است که متأسفانه بسیاری از ما بدان گرایش داریم. همچنین، این عبارت نشان میدهد که ما برای داشتن احساس بهتر دربارهی خودمان (یا حداقل برای بدتر نشدن) چه میکنیم.
هیجان ناشی از خودکمبینی که بسیاری از ما ناامیدانه و به شدت برای رهایی از آن تلاش میکنیم، شرم نامیده میشود؛ هیجانی که به این باور بنیادی گره خورده است که: ما به اندازهی کافی خوب نیستیم؛ ناقص، بیکفایت و بیارزش هستیم و کسی ما را نمیخواهد.
با وجود چنین هیجاناتی کیست که نخواهد برای خلاص شدن از این افکار نفرتانگیز هر کاری بکند؟
ادامهی زندگی با وجود گرفتار شدن به این خودتردیدیهای فرساینده، واقعا” غیرقابل تحمل است. بنابراین، خواه فقط کمی از خودمان شرمگین باشیم، خواه شرم ما آنقدر بر شخصیتمان غالب شده باشد که به عنوان یک فرد دارای « هویت مبتنی بر شرم » توصیف شویم، دفاعهای بسیار نیرومندی را برای محافظت کردن از خودمان به کار خواهیم گرفت.
به عقیدهی فروید، تقریبا” همهی مکانیزمهای دفاعی برای مخفی کردنِ (از خودمان یا دیگران) حس منفی و تحریف شده از خود، طراحی شدهاند. دو مکانیزم دفاعی که من در این مطلب بر آنها تمرکز کردهام، کاملا” مخالف هم عمل میکنند و در عین حال میتوان آنها را مکملهایی عالی برای یکدیگر در نظر گرفت:
- ایمن بودن در برابر دیگران از طریق حمله کردن به خود( در مطلب حاضر در این مورد صحبت میکنم)
- ایمن بودن در برابر دیگران از طریق حمله کردن به آنها (در مقالهای دیگر این باره خواهم گفت)
در درون ما یک منتقد درونی یعنی صدایی سرزنشگر وجود دارد که دائما” بیدار است و ما را به خاطر نقصهایمان (چه واقعی باشند چه تصوری) سرزنش میکند. علاوه بر منتقد درونی، ما یک منتقد بیرونی هم داریم که معمولا” حس انتقادگری یا خشم نسبت به دیگران را در ما فرامیخواند تا بتوانیم خشم خود را به آنهایی که در حقیقت منشأ و مسئول رنج هیجانی کنونی ما هستند، ابراز نماییم هرچند که بیادبانه به نظر برسد.
اگرچه همهی این موارد در کل ناهشیار هستند، در این سناریو ما به دنبال راههایی میگردیم که عیب و نقصهای دیگران را بیابیم و به نظر میرسد این عمل مطابق با همان رفتاری است که مراقبان اصلیمان با ما داشتهاند. بنابراین، دیگران را طی یک تلاش مداوم برای بالا بردن خودمان، بدنام میکنیم. در غیر این صورت، حس مبهمی به ما خواهد گفت که بیشتر و بیشتر در آن سیاه چال خودتخریبگری که منتقد درونی اشتباها” برایمان حفر کرده است، فرو خواهیم رفت.
ایمن بودن در برابر دیگران از طریق حمله کردن به خود
در ابتدا بر منتقد درونی متمرکز میشویم یعنی بخشی از وجودمان که در قضاوتهای تند و سختش از ما بسیار بیرحمانه عمل میکند؛ اینها همان پیامهای محکم، منفی و ارزیابیکننده هستند که ما زمانی از والدین بسیار انتقادگرمان دریافت میکردیم.
اگرچه کل محیط اطراف مثل خانواده، همسایهها، همسالان، مدارس و یا مذهب بوده که در ایجاد تردید در ما دربارهی ارزش اصلیمان و همچنین در ایجاد تصویر ذهنی منفی از خودمان دخیل بوده است، این تردیدها در درجهی اول از والدینی که انتظارات و استانداردهای بسیار غیرواقعبینانه یا غیرمنصفانهای داشتهاند، ناشی شده است.
متأسفانه، این دسته از والدین صرفا” توانایی فهم این موضوع را نداشتهاند که یک کودک:
- توانایی اندکی برای کنترل تکانههایش داشته است،
- قادر نبوده قانونهای خانواده را که احتمالا” چندان استوار یا واضح نبودهاند، کاملا” درک کند،
- تلاش میکرده خواستهها و نیازهایش را مطرح کند و در آن زمان طفولیت نمیتوانسته تشخیص بدهد که این نیازها و خواستهها ممکن است والدین را بترساند یا با نظرات آنان ضدیت داشته باشد.
در نتیجهی همهی این سوءتفاهمها و بدفهمیها، والدین سرزنشگر بدون توجه به اینکه واقعا” قصد داشتهاند یا نه، این پیام را که « تو باید از خودت شرمگین باشی/ از خودت خجالت بکش » به کودک منتقل کردهاند (در حقیقت والدین این عبارت ناخوشایند را در زمانهایی که از دست فرزندانشان خسته میشوند مدام تکرار میکنند).
بنابراین، به عنوان یک کودک ضعیف و بیدفاع که نهایت تلاش خود را برای خوب بودن و مورد پذیرش خانواده قرار گرفتن انجام میدهد، فرد راهی جز پذیرش این حکم تحقیرآمیز، هرچند به صورت ناهشیار، و تبدیل آن به یک بخش درونی از هویتش نداشته است.
به دلیل احساس اجبار برای هماهنگ کردن یک منتقد درونی با منتقدهای بیرونی که همان والدین بودهاند و کودک آنها را در ضدیت با خود تصور میکرده، یک نمایشنامهی مملوء از انکار و خیانت به خود برای زندگی اقتباس کرده و به عنوان یک کودک خشمگین و نگران در موقعیتی نبوده که بتواند برای حکمهای منفی والدین خود استثناء قائل شود.
در عوض، احساس میکرده مجبور است هر کاری که میتواند انجام دهد تا پیوند ناپایدار خود را با والدین محکم کند. احساس میکرده مجبور است در ارزیابیهای منفی به آنها ملحق شود تا دربارهی خود به این نتیجه برسد که « به اندازهی کافی خوب نیست« . اما همزمان با این خودارزیابی ظالمانه (که روانشناسان آن را فرامن یا سوپرایگوی مستبد مینامند)، کودک نیاز دارد به دنبال راههایی برای کنار آمدن با این ارزیابی فوقالعاده ناخوشایند بگردد یا حداقل آن را اصلاح کند تا در یأسی ابدی فرو نرود.
جِی اِرلِی[۱]، یکی از درمانگران برجستهی سیستمهای درون خانواده (IFS)[۲]، در سال ۲۰۱۳ کتابی با این عنوان نوشته است: رهایی از منتقدهای درونیتان: یک رویکرد خوددرمانی[۳]. اِرلِی با آگاهی از جهتگیری پارادوکسیکال IFS در برابر رفتارهایی که فرد برای شکست دادن خودش انجام میدهد، منتقد درونی را تحت عنوان « حمله به خود برای محافظت از خود » توصیف میکند.
چگونه این فرآیند (حمله به خود برای محافظت از خود) به هدف معیوب خود دست مییابد؟
صرفا” از این طریق که به شما هشدار میدهد (که گاهی نیز بسیار شدید و سرسختانه است) که شکست خواهید خورد مگراینکه از کارفرمای نزدیک او(سوپرایگو) کمک بگیرید. این کارفرما باعث میشود شما بسیار سخت کار کنید تا موفق شوید و از انتقاد والدینتان اجتناب کنید. بعد از مدتی نیز این کارفرما جای پای خود را در مغز شما محکم میکند و بیوقفه سرش را به نشانهی نارضایتی برای شما تکان میدهد (فرآیند درونیسازی عقاید و رفتارهای والدین).
هدف این بخش زنندهی وجود شما که حالا دیگر شما را بردهی خود ساخته، این است که شما را برانگیزد تا نهایت تلاشتان را برای مورد قبول واقع شدن و در نتیجه اجتناب از محکوم شدن به کار بندید و درد روانی ناشی از احساس بد و پست بودن که در دوران کودکی به شما تحمیل شده بود را دوباره تجربه کنید.
علاوه بر این، با توجه به مدل IFS، ما همچنین دارای بخشی به نام “خودتخریبگر درونی” هستیم. این بخش، یک قسمت محافظتی است که به شدت با کارفرمای ما تعارض دارد و ما را تشویق میکند که به هیچ وجه دست به اقدامات چالشی نزنیم. در اینجا، پیامی که ما دریافت میکنیم، ناامیدکننده و فرسایندهی اعتماد به نفس است و به ما میگوید اگر چیز جدید یا دشواری را امتحان کنیم، قطعا” شکست خواهیم خورد بنابراین، مطمئنترین و امنترین راه خروج کامل از زمین بازی است.
مطمئنا” این یک جریمهی زودهنگام است و نوعی احساس شکست به دنبال خواهد داشت چراکه فرصت فراتر رفتن از محدودیتهای فعلی را به خود نمیدهیم. اما به این علت که تقریبا” تمام بخشهای محافظتی در “سیستم درون خانواده”ی ما احمقانه هستند (زیرا معمولا” زمانی که هنوزکودک بودهایم ایجاد شدهاند)، نتیجه نهایی نامناسب(احساس شکست ) چیزی نیست که قادر به درک آن باشیم.
ممکن است مسخره به نظر برسد اما در صورتی که موفقیت ما منجر به عصبانیت والدین مقیم در ذهن ما بشود، خودتخریبگر درونی ما ممکن است حتی به تلاش خود برای محافظت از ما در برابر موفقیت نیز ادامه دهد؛ گاهی والدین ما در کودکی در یک بازی مثل شطرنج یا تنیس با ما رقابت میکنند و اگر ما آنها را شکست بدهیم، کاری میکنند که ما احساس گناه کنیم. اگر پیروزی ما پیوند ناپایدار ما با والدینمان را تهدید کرده، این پیروزی کوتاه مدت و اساسا” احساس شکست بوده است (و بنابراین بسیار مهم است که در آینده از این احساس جلوگیری شود).
کارفرما و خودتخریبگر درونی مثل منتقد درونی، در واقع برای کاهش دردی که عمدتا” توسط والدین بیعاطفه یا سوءاستفادهگر در ما ایجاد شده، به سختی کار میکنند. اما از آنجا که هر دوی آنها در ایجاد احساس بیکفایتی در ما بسیار سخت و انعطافناپذیر هستند، تنها میتوانند آرمانها و اهداف بلند مدت ما را خراب کنند.
[۱] . Jay Earley
[۲] . internal family systems (IFS)
[۳] . freedom from your inner critic: a self-therapy approach
۳۰ می ۲۰۱۸
نویسنده: دکتر لئون اِف. شِلتزِر
مترجم: زهرا زابلیپور
برای مطالعه قسمت دوم این مقاله با روانحامی همراه باشید.


