در این قسمت در ادامهی قسمت قبلی به مکاتبی که پس از روانکاوی آمدند و یک جورایی آنتیتز این مکتب بودند میپردازیم.
- مکتب رفتارگرایی
مکتب رفتاری به عنوان جایگزین مکتب روانتحلیلگری پا به عرصه وجود گذاشت. این مکتب روی نقطه ضعف روانتحلیلگری انگشت گذاشت؛ یعنی تمام مفاهیم آن، انتزاعی و ذهنی بودند، به این معنا که “عینی و قابل مشاهده، ثبت و اندازهگیری” نبودند و درنتیجه به درد مطالعات کمی و تجربی نمیخورد.
- مکتب رفتاری هم از طرف دیگر پُل افتاد! چراکه وقایع پنهان از جمله افکار، عقاید و باورها را به رسمیت نمیشناخت و فقط رفتار را مورد مطالعه قرار داد. چیزی که قابل مشاهده، ثبت و اندازهگیری است.
- رفتارگراها روی نقش محیط تاکید داشتند. از نظر آنها تعیینکننده اصلی رفتار، محیط یا موقعیت است؛ بنابراین برای تغییر رفتار یک فرد، نخست باید محیط وی را دستکاری نمود.
توضیح با مثال: کودکی که قِشقِرق به راه میانداخت را به یاد آورید…
چه چیزی رفتار ناسازگارانه کودک را تقویت کرده بود؟ محیط.
بنابراین اگر بخواهیم این رفتار ناسازگارانه را از بین ببریم باید محیط را دستکاری کنیم؛ بدین معنا که مِن بعد، اگر کودک قشقرق به راه انداخت نه تنها امتیازی به دست نیاورد بلکه یکسری امتیاز را از دست بدهد. هنگامی که “رفتار قشقرق به راه انداختن” به جای پیامد مثبتی که قبلاً دریافت میکرد، پیامد منفی دریافت کند، به جای تقویت، تضعیف خواهد شد و به تدریج از بین میرود.
علت اختلال از نگاه رفتارگرایی
رفتارگراهای سنتی فقط شرطیشدن کلاسیک و عامل را قبول دارند؛ به همین خاطر، علت اختلالات روانی را «یادگیریهای نامناسب» میدانند؛ یعنی در اثر شرطیشدن کلاسیک یا عامل، اختلال روانی به وجود آمده و تداوم پیدا کردند.
برای درمان، باید محیط را دستکاری کرد به گونهای که شرطی شدن کلاسیک، خاموش شود و در شرطیشدن عامل، رفتار ناسازگار یا پیامد خوب دریافت نکند یا به جای پیامد خوب، پیامد بد دریافت کند.
تبیین رفتارگرایی برای اختلالات فوبیک، اضطرابی، وسواس فکری-عملی و اس
ترس پس از سانحه
این اختلالها در اثر شرطیشدن کلاسیک به وجود آمدهاند و در اثر شرطیشدن عامل، تداوم پیدا میکنند؛ به این معنا که موضوع فوبیک، موضوع اضطراب آور، موقعیتی که در آن افکار وسواسی به فرد هجوم میآورند و موقعیتی که فرد را به یاد تروما میاندازد، معادل محرک شرطی میباشند و بنابراین بذّات، آسیبزا نیستند. در نتیجه، فرد باید با این محرکهای شرطی مواجه شود تا شرطیشدن کلاسیکی که عامل ایجاد این اختلالات است خاموش شود و اختلال درمان شود.
توضیح با مثال:
- گربه (موقعیت خنثی)با یک رویداد آسیبزا همایند شده و صبا شرطی شده؛ یعنی همانطور که از آن رویداد میترسد از گربه نیز میترسد. (فوبیِ گربه)
- سیمین شنیده است که درِ خانهای باز مانده و همگی اعضای آن خانه به قتل رسیدند. سیمین همانطور که از قتل عام اعضای خانوادهاش میترسد از باز ماندن در (موقعیت خنثی) نیز میترسد. (وسواس فکری-عملی)
- در کوچه (موقعیت خنثی) به قصد دزدی به سهند حمله شده و نزدیک بود کشته شود. سهند همانطور که از کشته شدن خودش میترسد، از کوچه و خیابان نیز میترسد. (PTSD)
افرادی که دچار این اختلالات میشوند «واکنش گریز و اجتناب» نشان میدهند؛ یعنی اولاً تلاش میکنند که در موقعیت فوبیک، موقعیت اضطراب آور، موقعیتی که افکار وسواسی هجوم میآورد و موقعیتی که آنها را یاد تروما میاندازد، قرار نگیرند (اجتناب)
اما اگر ناخواسته قرار گرفتند، به سرعت میخواهند از موقعیت خارج شوند. (گریز یا فرار)
به همین علت، این افراد در حالت عادی با محرک شرطی مواجه نمیشوند و درنتیجه شرطیشدن کلاسیک خاموش نمیشود و اختلال، درمان نشده و ادامه مییابد؛ چراکه واکنش گریز و اجتناب در اثر شرطیشدن عامل، تقویت میشود. هر بار که فرد از خود، واکنش گریز یا اجتناب را نشان میدهد، آرام میشود (پاداش) بنابراین، رفتار تقویت میشود.
درمان اختلال از نگاه رفتارگرایی
برای درمان اختلال، میبایست شرطی شدن کلاسیک را خاموش کنیم که این کار از روش مواجهسازی با محرک شرطی (موقعیت فوبیک/ اضطرابآور/ وسواس/ PTSD) اتفاق میافتد. در درمان میبایست به ظرفیت فرد در تحمل مواجهه دقت کنیم، چراکه اگر فراتر از ظرفیت فرد، مواجههسازی کنیم نه تنها اختلال بهبود نمییابد بلکه بدتر میشود.
بر اساس اینکه مواجهسازی آنی اتفاق افتاده یا تدریجی، اول ذهنی بوده بعداً عینی یا از همان ابتدا عینی، چهار روش درمانی وجود دارد:
درمان بر اساس شرطیشدن کلاسیک
۱. غرقهسازی: مستقیم سراغ موضوع یا موقعیت شرطی میرویم و لازمه استفاده از آن، این است که درمانجو ظرفیت بالایی در تحمل مواجهه داشته باشد. (که اکثراً ندارد!)
- حساسیتزدایی منظم: درمانگر به کمک درمانجو، لیستی از موضوعات را تهیه میکند (مثلاً موضوعاتی که باعث “ترس” درمانجو میشود) از خفیفترین تا شدیدترین. مواجهه از خفیفترین تا شدیدترین یک بار به صورت ذهنی و بار دگیر به صورت عینی انجام میشود. (طی یک پروسه چند ماهه)
قبل از مواجهه نیز به فرد “آرمیدگی”[۱] را آموزش میدهند.
سیستم سمپاتیک درمانجو در مواجهه با محرک شرطی فعال میشود، اما اگر ابتدا آرمیدگی صورت بگیرد، در هنگام مواجههسازی، علائمی نظیر ضربان قلب، فشار خون و تنفس مثل حالت قبل بالا نمیرود (گویی از یک پله پایینتر شروع کردیم) و همین امر، این باور را در درمانجو ایجاد میکند که توانسته بر ترسش فائق آید. - سرمشق گیری: در ابتدا یک فرد عادی (نه قوی) به عنوان الگو یا سرمشق، با موضوع فوبیک روبهرو میشود؛ انتظار کارایی در درمانجو بالا میرود (آگه این میتونه پس منم میتونم!) و به او جرئت مواجهه با موضوع فوبیک را میدهد.
- تنش کاربردی (ویژه درمان فوبی خون): تفاوت اساسی فوبی خون با بقیه فوبی ها در این است که اگر فرد با موضوع فوبیک (خون) یا موضوعات مرتبط با خون (سرنگ، آمپول و…) روبهرو میشود پاراسمپاتیک فعال شده و درنتیجه ضربان قلب، فشار خون و تنفس پایین میآید. (چون خون کافی به مغز نمیرسه ممکنه سرش گیج بره و عضلات شل بشن و بیفته زمین)
این روش با اینکه از روی روش حساسیتزدایی منظم الگوبرداری شده اما بر خلاف آن، به جای آرمیدگی، “تنش کاربردی” به درمانجو آموخته میشود؛ مثلاً گفته میشود قبل از مواجهه، با آخرین قدرت ممکن و با شدددت عضلاتش را منقبض کند تا سمپاتیک فعال شه، بنابراین فشار خون اگرهم پایین بیاید به مرحله سرگیجه نمیرسد و عضلات اگر شل شود به مرحله افتادن روی زمین ختم نمیشه.
درمان بر اساس شرطی شدن عامل
۱. تحلیل کاربردی رفتار: پیامد خوب یک رفتار ناسازگارانه را با پیامد بد، جابجا میکنیم تا رفتار در آن موقعیت به جای تقویت، تضعیف شود و نهایتاً از بین برود. (قشقرق کودک!)
- اقتصاد ژتونی (پِتهای): به عنوان درمان کمکی در کنار دارو، برای بیماران اسکیزوفرنی در محیط بیمارستان استفاده میشود؛ چنانچه بیمار اسکیزوفرن رفتارهای سازگارانه نشان دهد (مراعات بهداشت فردی، رابطه میانفردی و…) به اون ژتون یا پته داده میشود و این ژتونها به یک حدی که رسیدند، میتواند از فروشگاه خرید کند، بیشتر از دیگران در حیاط قدم بزند و… .
سؤال: چرا باید از ژتون به عنوان واسطه استفاده کنیم؟ فوریت در پاداش و تنبه، بیشترین اثربخشی را دارد. اگر پاداش و تنبیه با تأخیر داده شود، اثربخشی لازم را نخواهد داشت. چون نمیتوانیم همان لحظه پاداش واقعی را دهیم از پته استفاده میکنیم.
ژتون به عنوان واسطه عمل میکند تا فوریتِ پاداش حفظ شود.
- شکل دهی رفتار[۲]: زمانی از این روش استفاده میشود که یک رفتار به قدری ضعیف است که امکان ندارد در یک مرحله تقویت شود، فلذا میبایست گام به گام رفتار را تقویت نمود تا به رفتار مورد نظر برسیم.
توضیح با مثال: در لالی انتخابی (سکوت/ گنگی انتخابی)، کودک مهارت حرف زدن را دارد، هیچ اختلال گفتاری ندارد و سابقه رشد زبانش کاملاً طبیعیست ولی به مدت بیش از یک ماه در یک یا چند موقعیت اجتماعی از این مهارت استفاده نمیکند. (تو خونه راحت حرف میزنه ولی تو مدرسه بیشتر از یک ماهه که رفته و حرف نزده)
در اینجا «رفتار حرف زدن» بسیار ضعیف است و ما باید گام به گام این رفتار را تقویت کنیم؛ بدین گونه که در چند هفته اول همینکه کودک صدایی را تولید کرد به او پاداش میدهیم، سپس به صداهای معنادار و نه به هر صدایی، بعد به کلمات، جملات ساده و جملات پیچیدهتر. (گام به گام کودک را به حرف زدن وا میداریم)
درمان بر اساس شرطی شدن کلاسیک و عامل
۱. بیزاری جویی: در درمان اختلال وابستگی به الکل، موادی به الکل اضافه میشوند که بعد از مصرف الکل به جای لذت، حالت تهوع به فرد دست بدهد.
- شرطیشدن عامل: رفتار مصرف الکل به جای پیامد خوب (لذت)، پیامد بد (حالت تهوع) دریافت میکند.
- شرطیشدن کلاسیک: این افراد معمولاً در یک موقعیت خاص (مهمونی) به مصرف الکل تمایل پیدا کرده و درواقع شرطی میشوند. با این کار، رابطه “موقعیت” با “مصرف مواد” شکسته میشود؛ چراکه در این موقعیت به جای پاسخ لذت، پاسخ حالت تهوع از محرک غیرشرطی (الکل) دریافت میشود.
- مکتب شناختی
این مکتب برخلاف رفتارگرایی، اعتبار وقایع پنهان را به رسمیت شناخت؛ چراکه معتقد است کردار و گفتار ریشه در افکار، عقاید و باورها دارند. بنابراین برای تغییر رفتار میبایست افکار، عقاید و باورها را تغییر داد.
محیط، قابل کنترل نیست و رخ دادن اتفاقات ناگوار غیرقابل اجتناب است؛ بنابراین ما باید به گونهای “بیندیشیم” که اتفاقات ناخوشایند، پیامد ناخوشایند برای ما نداشته یا به حداقل برسد.
مدل شناختی-هیجانی آلیس
سببشناسی
طبق این مدل، رویداد راهانداز محیطی (A) منجر به افکار، عقاید و باورها (B: مؤلفه شناختی) شده و پیامد یا نتیجه(C) حاصل میشود. اگر رفتارگراها روی A تاکید میکنند، شناختی ها روی B تاکید دارند؛ ما باید افکاری را در خود پرورش دهیم که حتی اگر رویداد ناخوشایندی رخ داد، پیامد ناخوشایندی گریبانگیرمان نشود. رویدادهای محیطی قابل کنترل نیستند ولی افکار مناسب را میتوانیم در خود ایجاد کرده و پرورش دهیم.
توضیح با مثال: دو نفر شریک بودند و با هم ورشکست شدند (A). باور اولی این است که “هرچی سنگه مالِ پای لنگه” و باور دومی این است که “باید تلاش مضاعف کنم”(B). پیامد باور اول دست برداشتن از تلاش و افسردگی است و پیامد باور دوم تلاش و موفقیت.
نتیجه اخلاقی: مؤلفه شناختی، عامل مشکلساز و مشکلگشاست!
درمان
گام اول، به چالش کشیدن فکر نامناسب (B نامناسب) است (D) تا فرد پی ببرد که هرکس بدین گونه بیاندیشد، دیر یا زود به حالات منفی دچار میشود. بعد از آن که فرد فهمید این فکر مشکل ساز است گام دوم، یعنی جایگزینی فکر مناسب به جای فکر نامناسب (E) است؛ این گام سختترین مرحله است، چرا که B نامناسب در یک موقعیت خاص آنقدر تکرار شده که صورت «خودکار» درآمده است و فرد، ناخودآگاه در آن موقعیت به همان شیوه میاندیشد. گام سوم، احساس خوبی (F) است که بعد از جایگزینی فکر مناسب به فرد دست میدهد. مثلاً نفر اول دیگر ورشکستی به عنوان یک “فاجعه” درنظر گرفته نمیگیرد و احساس بهتری دارد.
تحریفهای شناختی
مکتب شناختی معتقد است برخی اختلالات روانی ریشه در تحریفات شناختی دارند؛ یعنی این افراد، واقعیت را همان گونه که هست نمیبینند. (این بدین معناست که دیوار خاکستری را نه باید سفید دید و نه سیاه! باید خاکستری دید) بنابراین مکتب شناختی میخواهد تحریفهای شناختی را از بین ببرد (مانند افکار نامناسب) تا افراد واقعیت را آن گونه که هست ببینند. در این زمینه جناب آرون بک حرفهای بسیاری زده و نمیخواهم وارد جزئیات حرف ایشان و سبک درمانی شناختیاش شوم؛ اما به ذکر چند مثال بسنده میکنم تا بهتر با مقوله تحریف شناختی آشنا شوید.
- از دید مکتب شناختی علت خودبیمارانگاری (اسم جدید: اضطراب بیماری) سوءتعبیر علائم بدنی است. فرد علائم نسبتاً طبیعی بدن خود را سوءتعبیر کردهاست و آنها را نشانهای از ابتلا به یک اختلال روانی جدی دانسته و به شدت مضطرب شده است. (یک سردرد هرچقدرم شدید، به معنای تومور مغزی نیست!)
- در اختلال پانیک، افزایش جزئی کربندیاکسید و کاهش جزئی اکسیژن در خون[۳] سوءتعبیر میشود و آن را نشانهای از خفگی و مرگ درنظر میگیرد.
- هذیان، نتیجه سوءتعبیر ادراکات و تجربههاست. فرد توهماتش را سوءتعبیر کرده (صدایی شنیده و آن را مسیح پنداشته!)
- بزرگنمایی و کوچکنمایی در افسردگی؛ موفقیتها را کوچک و شکستها را بزرگ جلوه میدهد.
- استنباط دلبخواهی؛ اتفاقی را پیشبینی میکند که شواهدی برایش ندارد (رئیس میخواهد مرا اخراج کند!)
- مسئولیتپذیری اغراقآمیز؛ احساس گناه بابت اتفاقی که هیچ مسئولیتی و نقشی در آن نداشته و درنتیجه افسرده میشود.
سؤال: چگونه افکار، عقاید و باورهای نامناسب شکل میگیرند و برای ما مشکلساز میشوند؟
فردی که یک عمر به خود تلقین کرده که “من طاقت از دست دادن عزیزان را ندارم”، “من طاقت بیپولی را ندارم”، “جای فلانی بودم سکته کرده بودم” و… بعد از اینکه یکی از این اتفاقها بیفتد، نمیتواند با آن کنار بیاید و مبتلا به اختلال روانی (مثلاً افسردگی) میشود.
مکتب شناختی به ما میگوید اگر به جای افکار نامناسب، افکار مناسب را در خود پرورش دهیم؛ این افکار مناسب در روزگار بد به کمک ما آمده و باعث میشوند اتفاق بد، پیامد بد نصیبمان نکند.
- مکتب پدیدارشناسی
مکتب پدیدارشناسی اصالت را به واقعیت نمیدهد، بلکه به برداشت ما از واقعیت میدهد. بنابراین ما باید نگرش افراد را نسبت به محیط و خود تغییر دهیم (جهانبینی). مکتب انسانگرایی و مکتب وجودی زیرمجموعههای مکتب پدیدارشناسیاند.
توضیح با مثال: در بازی فوتبال خطایی رخ میدهد. اتفاقی که افتاده یکسان است ولی برداشت آدما از این اتفاق، یکسان نیست. عدهای معتقدند خطاکننده از قصد آسیب زده و عدهای دیگر معتقدند فردی که خطا روش انجام شده، خواسته داور را فریب دهد.
۴_۱. مکتب انسان نگری
نگرش آدم باید نسبت به خودش تغییر کنه؛ از نقطه نامطلوب به نقطه مطلوب برسد.
آدمی که مشکل داره، از چیزی که هست راضی نیست و بنابراین دست به دامن مکانیسمهای دفاعی شده و نقاب به چهره زده.
ما باید کاری کنیم که مراجع به علایق و گرایشهای خود احترام بگذارد. از چیزی که هست خجالت نکشد فلذا دست به دامن مکانیسمهای دفاعی نشده و نقاب به چهره نزند؛ به عبارتی بهتر، انرژی خود را بجای اینکه صرف مکانیسمهای دفاعی و نقاب زدن به چهره کند، صرف رشد و خودشکوفایی کند.
دیدگاه راجرز
سببشناسی
مکانیسمهای دفاعی نه تنها کمک کننده نیستند، بلکه عامل ایجاد کننده مشکل (اختلالهای روانی) هستند. (برخلاف فروید که مکانیسمهای دفاعی را لازمه زندگی در جامعه و به طور کلی کمک کننده میداند)
فرد در شرایط مثبت مشروط بوده؛ یعنی محیط، این فرد را بذات ارزشمند نمیدانسته و ارزشمند بودن فرد را مشروط به بروز رفتاری خاص میدانسته. از آن جایی که محیط، این آدم را همانطور که هست نپذیرفته مجبور شده دست به دامن مکانیسمهای دفاعی شده و نقاب به چهره بزنه. انرژیای که میتوانست صرف رشد و خودشکوفایی شود صرف نقاب به چهره زدن کرده. استعدادها، علایق و گرایشهای خود را از آن جایی که محیط به رسمیت نشناخته زیر پا گذاشته و داره تلاش میکنه محیط را از خودش راضی کند.
درمان
به طور کلی مکتب انسان نگری کاری به علت اختلال ندارد. هرکسی با هر اختلالی در نزد درمانگر با پذیرش بیقید و شرط و ایجاد شرایط مثبت نامشروط، باید به این باور برسد که به ذات موجود ارزشمندی است تا به استعدادها، علایق و گرایشهایش احترام گذارد. دیگر سعی نمیکند محیط را راضی نگه دارد و برای این کار نقاب به چهره بزند و خودش را جور دیگری نشان دهد؛ چراکه عزتنفس مراجع بالا رفته و درنتیجه نیازی به استفاده از مکانیسمهای دفاعی ندارد. نقاب را از چهره برداشته و انرژی خود را صرف رشد و خودشکوفایی میکند و از مشکلاتش رها میشود.
بنابراین علت مهم نیست؛ هرچه عزت نفس بالا برود استفاده از مکانیسمهای دفاعی کمتر شده و به همان نسبت از مشکلات فرد کاسته میشود.
۴_۲. مکتب وجودی
نگرش آدم باید نسبت به دنیای پیرامون تغییر کنه. انسان در نقطه نامطلوبی که قرار دارد، زندگی براش معنی نداشته و در یک دنیای بدون هدف و پوچ در حال زیستن هست. این آدم باید برای زندگی خود “معنا” پیدا کند. هدفی بیرون از خودش انتخاب کند که به تلاش و رنجش معنا بخشد.
و در اینجا به پایان آمد این دفتر مکاتب؛ اما، حکایت همچنان باقی ست…
کمان حالتون رنگین!
ما را در تلگرام و اینستاگرام دنبال کنید.
[۱] Relaxation
[۲] Shaping
[۳] که برای همه ما درنتیجه افزایش فعالیت بدنی یا قرار گرفتن در جای شلوغ اتفاق میافتد.