تحلیل روانشناختی فیلم زیبایی آمریکایی (۱۹۹۹)
فیلمی در ستایش تلخیهای زندگی
سعی کردم که زندگی رو نگه ندارم. اجازه بدم زندگی در من جاری شه مثل بارون و حس قدردانی داشته باشم برای هر لحظه از زندگی کوچک و احمقانهام؛ شما نمیدونید که دارم در مورد چی صحبت میکنم، مطمئنم، اما نگران نباشید، بالاخره یه روز هم شما میفهمید.
این آخرین جملات قهرمان فیلم زیبایی آمریکایی ست؛ جملاتی که رنگ و بوی پذیرفتن زندگی را دارد. تمام شخصیتهای فیلم به جز قهرمان و یارش (پسر ماریجوانا فروش همسایه) دائماً در حال پرخاش به زندگی هستند و نمیپذیرند تلخیها، محدودیتها و زوایای آزارندهی آن را.
داستان فیلم مدتی از زندگی مردی میانسال است که با همسر، دختر، همسایه و همکارانش بر سر چگونه زیستن نزاع میکند. قهرمان از ماشینیسم فراگیر خسته شده و دنبال معنایی جدید حتی جفنگ، حتی مبتذل میگردد. قهرمان عاشق رفیق دخترش (که نوجوانی زیباست) میشود و برای رسیدن به معشوقهاش با ایمان وزنه میزند.
با روان حامی همراه باشید
شخصیت دیگری مثل قهرمان در فیلم هست (پسر همسایه) که او هم مثل قهرمان از بیمعنایی و ماشینیسم زندگی عاصیست با این تفاوت که از قهرمان جسورتر بوده و چندیست که معنای شخصی خویش را در فیلمبرداری از معشوقهاش و طبیعت و خیابانهای خالی از صنعت، پیدا کرده است.
پسر همسایه: میدونم که ویدئو (فیلمبرداری کردن) یه بهانه است اما کمک میکنه به یاد بیارم، اون (پلاستیکی که ازش فیلم میگرفتم) مثل بچهای میخواست باهاش بازی کنم و نیروی خیرخواهش به من میگه هیچ دلیلی برای ترسیدن وجود نداره
فیلم به شکلی عمیق و کمنظیر دربارهی بحران هویت است. اینکه شخصیتهای درمانده فیلم (به جز قهرمان و یارش) همگی پشت نقاب اجتماعی دست و پای خوشبختی و بقا میزنند ولی جملگی آشفته هستند.
زن قهرمان: پشت چهرهی زن موفق
رفیقِ دختر خانواده: پشت چهرهی جذاب مدلینگی خود
سرهنگ: پشت چهرهی منظم و مقرراتی خود
زن سرهنگ: تسلیم نظام بردهداری طور شوهرش
شاید بتوان گفت کمدی سیاه و تلخ فیلم زیبایی آمریکایی در ماشینیسم، زندگی رسانهای، معنا باختگی و جفنگی و پلشتی روابطش است که همگی در زیر سایه قدرتگرایی بیمارگونه شخصیتها عیان است.
تشنگان قدرت:
– زن قهرمان: قهرمان را مدام سرزنش میکند که چرا از کار اخراج شده؟ و غیرمستقیم سرزنشش میکند که چرا قدرت اجتماعی که مایه جذابیت و خواستنیتر شدن مرد است را ندارد.
– فاسقِ زنِ قهرمان: مردی است سرمایهدار و غرق در کسبوکار و البته قدرت شغلی که مطلوب زن قهرمان است. استعاره عمیق فیلم دربارهی این شخصیت عاشق تیراندازی کردن، اوست.
– رفیقِ دختر خانواده: عاشق لوندی کردن برای مردهاست و سودای مدلینگ شدن را دارد
قربانیهای قدرت:
– سرهنگ: سرکوب هیجانها و امیال خویشتن و حتی اجبار اعضای خانوادهاش برای این جنس سرکوبها
– زن سرهنگ: گویی شخصیتش مسخ شده است و واقعیتسنجیاش مختل شده است. در صحنهای که در اتاق پذیرایی خانهشان به همراه سرهنگ فیلم میبینند اما کاملاً مشخص است ساعتهاست کسی در آن خانه حرف نزده ناگهان زن میگوید: «بله؟ کسی صدام کرد؟» جالب و البته جفنگ و صدالبته تلخ است که سرهنگ حتی پاسخی به همسرش نمیدهد؛ گویی زنش اصلاً آنجا نیست. گویی کسی یا چیزی یا سیستمی فکری-فرهنگی خاصی سرهنگ را مجبور به این ازدواج کرده بود و حال پس از بیست سال زندگی، زن معصومش برایش حکم زندانی را دارند.
نجاتیافتگان قدرتطلبی:
– دختر قهرمان: با خلقی تحریکپذیر و افسرده
– پسر سرهنگ: تنها معنای زندگی خودش را در فیلمبرداری کردن از چیزهای مورد علاقهاش پیدا کرده است
دو جوان عاشق (دختر قهرمان و پسر همسایه/سرهنگ) که در میان بیمعنایی به هم پناه بردهاند تنها شخصیتهای فیلم هستند که «پیادهروی» میکنند و اتومبیل سوار نمیشوند. در صحنه پیادهروی با تشییع جنازهای مواجه میشوند؛ گویا هستی زیبایی آمریکایی فقط حقایقی مثل مرگ را برای این دو عیان میکند. تشییع جنازه با ماشینی بسیار لوکس به سرعت دور میشود، گویی اهالی زیبایی آمریکایی برای خاک کردن و در ادامه خاک شدن هم عجله دارند.
