مثل اکثر بعدازظهرها چایِ با بهارنارنج و دارچین و زعفرانم را دم کردم. به سمت کتابهای روی میز تحریرم که کنار شومینه است رفتم و یکی از کتابهای نیمهخواندهام را برداشتم تا بخوانمش و نشستم روی مبل. اما گاهی سکوت خانه به جای خواندن، ترغیبم میکند به فکر کردن. در واقع ناگهان بدون مقدمه خاصی فکرهایی به سرم میآیند و البته من هم عاشقِ از این دست فکرهای ناگهانیام. احساس میکنم قدرت مقاومت در برابرشان را ندارم. بنابراین کتاب را رها کردم و قلمرو خیالم را تسلیم هجوم فکر تازه کردم: خویشتنآفرینی!
ابتدا عبارتی گنگ و نامفهوم بود، معنای خاصی را به ذهنم متداعی نمیکرد و سر از معنیاش در نیاوردم. هر وقت چیزی را درک نمیکنم با صدای بلند تکرارش میکنم: خویشتنآفرینی!
دوست داشتم “او” هم بود تا دربارهاش با “او” حرف میزدم. او افکار بلند و طرز نگاه قشنگی دارد که مخصوص خودش است. نبودنش سکوت خانه را عمیقتر کرده است. کاش امروز هم آمده بود.
معنای خویشتنآفرینی
فکر میکنم خویشتنآفرینی یعنی آدم باید تصمیم بگیرد خودش را از قید بودن رها کند! و به آفرینش خود دست بزند. اراده میخواهد! از آن ارادههای دگرگونکننده. از آنهایی که به “تصمیم کبری” معروفند! از آنهایی که مسیر زندگی آدم را تغییر میدهند. بالاخره آدم باید یکروزی از خودش بپرسد من کیستم؟ نقش من در زندگی چیست؟ اگر من نباشم زندگی چیزی کم خواهد داشت آیا؟
هرچند مسئله بودن و نبودن، مسئله مهمی است اما “چگونه بودن” دشوارترین مرحلهی بعد از “بودن” است. بودن در دنیا به اختیار ما نبوده است اما فکر میکنم “چگونگی بودن” دست ماست. آنچیزی که ما قدرت دخل و تصرف در آن را داریم انتخاب نحوهی بودنمان در دنیاست و درست به همین خاطر است که فکر میکنم “چگونگی بودن” انتخاب خطیر هر آدمیست. واقعاً چقدر خوب است که ما قدرت انتخاب داریم.
روانشناسان وجودی معتقدند برای اینکه بفهمیم بودنمان چه شکلی است و به سمت کدام مسیر زندگی در حرکتیم بهتر است از خودمان بپرسیم که در زندگی از چه چیزی دفاع میکنیم؟ یعنی چیزی که از آن دفاع میکنیم تعیین میکند که ما چه کسی هستیم و چگونگی هستی ما را تعریف میکند و در نهایت تعیین میکند که چه کسی خواهیم شد.
مسلماً در دنیا چیزهای زیادی برای دفاع کردن وجود دارد. مثلاً یک نفر به انجمن حمایت از محیط زیست میپیوندد تا به نجات طبیعت زخمخورده بشتابد. یک نفر جنگ بزرگی را به خاطر عقیدهاش به راه میاندازد. یکی سعی میکند دنیا را به کام خودش کند. یک نفر در کارهای خیریه کمک میکند و ….
وجودیها سعی کردهاند بودن در دنیا را دستهبندی کنند.
یک شکل بودن، بودن-در-طبیعت است. یعنی محیط اطرافمان را که شامل تمام اجزای طبیعت میشود درک کنیم و سعی کنیم آنها را زنده ببینیم و از زیباییهای آنها لذت ببریم و یادمان باشد که آنها ابزارهایی برای برطرف کردن نیازهای ما نیستند بلکه ما با آنها یکی هستیم و تأثیر متقابلی بر هم داریم. یعنی اگر درختی را قطع میکنیم درواقع همزمان داریم بخشی از زندگی را نابود میکنیم. درست است که ما برای رفع نیازهایمان درختان را باید قطع کنیم؛ اما ما در حال نابود کردن درختانیم و یکروزی آتش این نابودی به چشم خودمان میرود. چرا؟ چون ما با آنها یک مجموعهی بهم پیوسته هستیم، نبود هر یک از طرفین این معادله (یعنی ما و طبیعت) به معنای نابودی هر دو طرف است. کاش همه ما مثل سهراب سپهری فکر میکردیم:
و نخواهیم مگس از سر انگشت طبیعت بپرد
و نخواهیم پلنگ از در خلقت برود بیرون
و بدانیم اگر کرم نبود زندگی چیزی کم داشت
و اگر مرگ نبود دست ما در پی چیزی میگشت
و بدانیم اگر نور نبود منطق زنده پرواز دگرگون میشد
و بدانیم که پیش از مرجان خلایی بود در اندیشه دریاها
دومین شکلی از بودن که توسط وجودیها تعریف شده است بودن-با-دیگران است. یعنی سعی کنیم در یک ارتباط هماهنگ با دیگران باشیم نه برای دیگران زندگی کنیم و نه توقع داشته باشیم که دیگران برای ما زندگی کنند. فقط کافی است بدانیم که ما و دیگران یک کل سازمان یافتهایم. وقتی چیزی قرار است سازمانیافته باشد نیاز به وجود عناصر متضاد دارد و از همین روست که آدمها با هم اختلاف عقیده دارند. حال اگر ما یا دیگران نخواهیم که به عقاید متضاد همدیگر احترام بگذاریم و توقع داشته باشیم که دیگران برای ما زندگی کنند آنوقت ما و دیگران یک کل سازمانیافته نیستیم بلکه از هم پاشیدهایم. نتیجهی این وضعیت در سطح روابط بینفردی، میشود دروغگویی و عوامفریبی و در سطح بینالمللی میشود جنگ و تحریم کردن ملتها.
سطح سوم بودن که عمیقترین یا شاید بهتر باشد بگویم والاترین شکل بودن است، بودن-برای-خود است. واقعاً چقدر برای خودمان و شناختن خویشتن درونیمان وقت میگذاریم؟ آیا خلوت انس با خویشتنمان را تجربه کردهایم؟ آیا “خودت را بشناس” مسیر زندگیمان بوده است؟ آیا به آن قسمت از وجودمان که ما خموشیم و او در فغان و غوغاست توجهی کردهایم؟ آیا ندای درونیمان را شنیدهایم؟ نمیدانم جواب این سوالها برایتان منفی است یا مثبت، اما یادمان باشد که نمیشود از سنگینی بار مسئولیت به گریزگاهی همیشگی پناه برد. این مسئولیت ماست که برای خودمان، و با دیگران و در طبعیت باشیم.
?حمید بهرامیزاده


