الآن که دارم اولین مطلبم را برای سایت روان حامی مینویسم، درست ۵ مرداد ۱۳۹۸ در گرمای طاقتفرسای ظهر به سر میبرم. نمیدانم شمایی که در حال خواندن این متن هستی، در اینور قرن به سر میبری یا ۱۴۰۰ را رد کردهای و در آن ور قرن ساکنی؛ درهرصورت من از همین ور قرن دستم را برایت تکان میدهم و میگویم [۱] به نوشته من خوشآمدی! . اگر بخواهم یک جمله توپ از روانشناسی را (که هنوز نمیدانیم دقیقاً چیست و اینجاییم تا همین را بفهمیم) از این ور قرن پاس بدهم به همهکسانی که چه این ور قرن ساکناند و چه طرف دیگرش، این است که:
هیچ زمانی جز «اکنون» و هیچ مکانی جز «اینجا» وجود ندارد! و ما جز در «اینجا و اکنون»[۱]، جای دیگری به سر نمیبریم.
راستش را بخواهید از وقتی وارد رشته عزیز روانشناسی شدم همواره یک سؤال بر سردر فکرم نقش بسته بود؛
«این روان اصلاً چه چیزی هست که ما میخواهیم بشناسیمش؟»
این وسط تکلیف ذهن، روح، نفس، جان و بقیه دار و دسته کلمات این تیپی چه میشود؟
این قصه سردراز دارد و شاید نهایتاً سر و تهش را به هم دوخته بیابید؛ اما من میخواهم تا جای ممکن یک مرزبندی روشنی در ذهنتان ایجاد کنم. آماده هستید؟ کافی است چهار گام، همراه من باشید
گام اول: مرزبندی میان شناختها
ابتدا بیایید یک مرزبندی انجام دهیم میان شناختهایمان. لطفاً قبل از اینکه ادامه متن را بخوانید با خودتان فکر کنید که ما از چه طریقی و از چه منبعی میتوانیم به شناخت دستیابیم؟ (شناخت در خصوص هر چیزی! درباره خودمان، دیگران، اطرافیان و…)
در معرفتشناسی[۲] به تعبیری، انسان از چهار منبع و ابزار مختلف، میتواند نسبت به پدیدهها شناخت حاصل کند:
۱. وقتی از منبع عقل که ابزارش استدلالهای عقلانی است حرف میزنیم، در جاده مهآلود «فلسفه» قدم میگذاریم.
۲. اگر از منبع طبیعت (فیزیک) و ابزار حواس پنجگانه[۳] استفاده کنیم، جای ما در آزمایشگاههای «علوم تجربی» است.
۳. در خانقاهها چه خبر؟ منبعشان قلب (دل) و ابزارشان شهود قلبی و ریاضت است و «عرفان» پیشهشان.
۴. خب این وسط تکلیف «دین» چه میشود؟ در این حوزه، منبع وحی است و ابزارش نقل (کلام).
این تعبیر من است و بیشک تنها تعبیر موجود نیست؛ اما فکر میکنم با این ترتیب مفهومی، ما میتوانیم به تفکیک خوب و منظمی مابین فلسفه، علم، عرفان و دین به لحاظ شناختشناسی پی ببریم.
شناخت | منبع | ابزار |
فلسفه | عقل | استدلالهای عقلانی |
علم | طبیعت یا فیزیک | حواس |
عرفان | قلب یا دل | شهود قلبی و ریاضت |
دین | وحی | نقل یا کلام |
گام دوم: جایگاه روانشناسی
جایگاه روانشناسی میان این چهار حوزه شناختی که مطرح شد کجاست؟
با کسب اجازه از جناب هیلگارد و سانتراک[۴]، روانشناسی فرزند خلف «فیزیولوژی» و «فلسفه» است. دقیقاً بدبختی از همینجا شروع میشود! چراکه روان را در فلسفه بیشتر معادل نفس مجرد و غیرمادی میگیرند و در فیزیولوژی _که علمی است تجربی_ همان کارکردهای مغز مادی را معادل روان میدانند؛ به همین دلیل، اینجاست که میان علما اختلاف میفتد.
گام سوم: دادگاه حل اختلاف
به یاد دارم آن اوایل که به دنبال حل اختلاف میان علما بودم، میرفتم و واژگان مرتبط با روان را در لغتنامههای فارسی و انگلیسی پیدا میکردم. این تعاریف بهقدری مختلف و متناقض با همدیگر بودند که در پیش رویم گردابی آفریده بودند و جز سرگیجه، چیزی برایم به ارمغان نگذاشتند! مثلاً بیایید به یک نمونه ساده توجه کنید:
ابوعلی سینا در رساله نبض خود مینویسد: [۲]نفس: و مردم را از گردآمدن سه چیز آفرید، یکی تن که او را به تازی بدن و جسد خوانند و دیگری جان که او را روح خوانند و … Continue reading
این یعنی جناب شیخالرئیس معتقد بودند که روح همان جان است و این دو لفظ، معنا واحدی داشته و معادل یکدیگرند. از طرفی روان نیز همان نفس است و این دو نیز معادل یکدیگرند. حالا فکر کنید یکی دیگر میآید و میگوید: نه! نفس همان روح است. دیگری میگوید: جان آدمی یکی از قوای وی است، نفس قوای دیگری است و روان قوای دیگری، روح نیز اصلاً مستقل از اینهاست. سومی وارد معرکه میشود و میگوید: آقا این حرفها چیست که میزنید؟ روح وجود مستقلی است، قبول! نفس همچون آیینهای که بازتاب روح ماست و واسطه میان جسم و روح است و فلان و بهمان.
اینها مکالمات من درآوری نیست، اینها عیناً بحثهایی است که در فلسفه _ و بهویژه در فلسفه ذهن و فلسفه دین_ درمیگیرد و برای هر مفروضهای، دلایلی اقامه میگردد؛ اما شخصاً میخواهم پا درمیانی کنم و تعبیر خودم را از چهار لفظ مختلف که معنای متفاوتی دارند به دستتان دهم؛ بهگونهای که به دو گام اولی که باهم برداشتیم نیز ارتباط پیدا کند:
۱. روح
جایگاه روح در قفسههای کتب دینی و عرفانی است. اساساً مقولهای است که اگر قرار باشد بدان شناخت پیدا کنیم، باید مطابق گام اولی که با یکدیگر برداشتیم یا در حوزه دین، از ابزار نقل و منبع وحی (که برای ما مسلمانان قرآن است، برای مسیحیان انجیل، برای یهودیان تورات و…) بهرهجوییم و از این راه درباره روح شناخت حاصل کنیم، یا در حوزه عرفان، از ابزار شهود و منبع قلب استفاده کنیم. مواجهه اول ما، نوعی مواجهه ایمانی است و مواجهه دوم ما، اصطلاحاً «معرفت حضوری» است؛ یعنی زمانی که با عینک دین به موضوع مینگریم، ما به وجود روح ایمان میآوریم و هنگامیکه عینک عرفان را به چشم میزنیم، ما نسبت به روح، معرفت حضوری کسب میکنیم.
روح را میتوانیم هویتی مجرد و غیرمادی فرض کنیم که مطابق قرآن، قرار است عین اعمال ما در آن ضبط شود و در دنیایی دیگر موردبررسی قرار گیرد که ختم به ورود به بهشت یا جهنم میشود. شما میتوانید با این جمله موافق با مخالف باشید! این جمله صرفاً برداشت بنده از متون دینی اسلامی است.
-
نفس
به گمانم داستان از جایی شروع شد که عدهای از فیلسوفان میدیدند خیلی از پدیدهها را نمیتوان به جسم مادی نسبت داد. پس چگونه توجیهشان کنیم؟ وجودی مجرد و غیرمادی را متصور میشویم و آن را علت این پدیدهها فرض میگیریم؛ اسمش را هم میگذاریم نفس! فارابی و ابنسینا، استدلالهای معروفی برای اثبات نفس دارند و اتفاقاً در فلسفه اسلامی یکی از بحثهای داغ، قوای نفس است. در قرآن نیز این لفظ آمده و حتماً به گوشتان خورده؛ نفس اماره، نفس لوامه، نفس مطمئنه. پس میخواهم بگویم این واژه، جایش در دین و همچنین فلسفه است و همانند روح، جایی در حوزه علم به معنای science ندارد. مواجهه ما در قبال پذیرش وجود نفس یا عدم پذیرش آن، یا مواجهه ایمانی است (در حوزه دینی) و یا مواجهه عقلانی (در حوزه فلسفی).
-
ذهن
علمای منطق یک پیشفرضی دارند؛ اینکه انسان فکر میکند، فکر کردن در کجا رخ میدهد؟ در ذهن!
ذهن، محل تفکر است و علم منطق میخواهد جلوی خطاهای تفکر در ذهن را بگیرد. به منطق کاری ندارم؛ صرفاً این را گفتم که بدانید هر جا سخن از ذهن میآید، نام «تفکر» میدرخشد. فلاسفه قدیم با خود میگفتند که ما چشمانمان را میبندیم و یک کوه را تصور میکنیم. خیلی بزرگ است و در ذهن ما نمیگنجد. این تفکراتی هم که میکنیم، وجود دارند اما مادی نیستند. جای این تصورات و تفکرات ما، ذهن ماست. حتی برخی فلاسفه، ذهن را یکی از قوای نفس میدانستند.
اینجاست که برای اولین بار، پای علم به میان میآید! در علم تجربی، ذهن را برآمده از مغز میدانند؛ یعنی میگویند، آنچه ما بهواسطه آن فکر میکنیم و تصور میکنیم، مغز ماست. همین مغز مادی. در علوم اعصاب[۱] آزمایشهای مختلفی صورت گرفته تا ارتباط میان ساختار مغز و کارکردهای آن تعیین شود. ما امروزه میدانیم که مرکز اصلی تفکر، لب پیشانی مغز است.
بااینهمه، میان فلاسفهای که در حوزه فلسفه ذهن کار میکنند و دانشمندانی که در علوم اعصاب شناختی مشغول به فعالیت هستند، دعوایی سر گرفته که دسته اول میخواهند مدعیات خود را با استفاده از عقل، اثبات یا ابطال کنند و دسته دوم با مشاهدات تجربی، تائید یا رد کنند. -
روان
و اما روان… در اینجا هم مثل ذهن، دعوای میان فلسفه و علم راداریم. عدهای معتقدند اصلاً چیزی به اسم روان وجود ندارد! عدهای میگویند روان، ماهیتی غیرمادی و مجرد دارد و عدهای دیگر، روان را این جهانی و برآمده از مغز میدانند.
تکلیف چیست؟ بیایید در اینجا، فلاسفه را به حال خودشان رها کنیم! چیزی در که در علم وجود دارد این است که مغز ما کارکردها و تکالیف مختلفی انجام میدهد.
یک سری تکالیف ابتدایی هستند و یک سری دیگر تکالیف عالی.
تکالیف ابتدایی مثل کنترل جریان خون، ضربان قلب و… .
اما در تکالیف عالی، آنهایی که مربوط به حوزه شناخت ما باشند را اصطلاحاً «ذهنی» و آنهایی که جنبههای دیگری از وجودمان را دربرمیگیرند «روانی» خوانده میشود؛ مثل احساسات و عواطفمان، خُلقمان، شخصیتمان، مشکلاتی که اصطلاحاً آنها را «اختلالات روانی» مینامیم و اگر هم بخواهیم فحشی نثار کسی کنیم یکی از دمدستیترین کلمات، روانی است!
بگذارید برایتان مثالی بزنم که بهتر متوجه شوید. هنگامیکه صحبت از هوش میشود، ما کدام جنبه را در نظر داریم؟
درست است! جنبه ذهنی. اگر IQ فردی بیشازحد پایین باشد، هرگز نمیگوییم فلانی عقبمانده روانی است، میگوییم عقبمانده ذهنی است. یا زمانی که مشکل در خُلق و احساسات یک فرد به وجود میآید، میگوییم اختلال روانی افسردگی دارد، نه اختلال ذهنی افسردگی!
[۱] neuroscience
گام چهارم: قصه ما به سررسید
تقریباً هر کتابی را که بخوانید، در تعریف روانشناسی آمده است که: روانشناسی یعنی مطالعه علمی رفتار و فرآیندهای ذهنی (روانی).
منظور از رفتار، هر آن چیزی است که از ما سر بزند و قابلمشاهده باشد. میتوان رفتار را معادل گفتار و کردار ما در نظر گرفت. معلمی را تصور کنید که در حال تدریس است، سخن گفتنش چیزی است که از وی سر میزند و قابلمشاهده است، پس یک رفتار است.(گفتار) حرکات دست او نیز چیزی است که از وی سر میزند و قابلمشاهده است، پس آنهم یک رفتار است.(کردار)
فرآیندهای ذهنی (روانی) چیست؟ همانی که بالا توضیح مفصلش را دادم! در اینجا، مراد همان تکالیف عالی هستند؛ یعنی ذهن ما و روان ما که در علم، هر دو برخاسته از مغز ما هستند.
اما مطالعه علمی یعنی چی؟ الآن ۱۲ مرداد است و ساعت ۲ نصف شب. پس بهترین رفتار برای من، آماده کردن روانم برای خوابی روان است و بهترین رفتار برای شما (که نمیدانم این ور قرنی یا آن ور قرن) آماده کردن روانتان برای متنی روان است؛ یعنی متن بعدی من!
کمانِ حالتون رنگین!
ما را در تلگرام و اینستاگرام دبنال کنید.
[۱] Here and now
[۲] یا شناختشناسی (Epistemology)؛ یکی از شاخههای فلسفه که موضوعش شناخت» است؛ اینکه آیا انسان اساساً میتواند به شناخت برسد؟ (امکان شناخت) اگر آری با چه ابزارهایی (ابزارهای شناخت) و از طریق چه منابعی (منابع شناخت) میتواند به شناخت درباره خود، دیگران و اطرافیان دست پیدا کند؟
[۳] که البته امروزه میدانیم خیلی بیشتر از پنجتا است!
[۴] برای شروع مطالعه روانشناسی آکادمیک در دانشگاه، معمولاً کتاب «زمینه روانشناسی هیلگارد» و یا «زمینه روانشناسی سانتراک» بهعنوان مرجع اصلی این درس، توصیه میشود.
[۵] neuroscience