رویکرد انسانگرا درباره شخصیت:
در نیمهی اول قرن بیستم، رویکردهای روانکاوی و رفتارگرایی، رویکردهای غالب روانشناسی بودند. اما در ۱۹۶۲، گروهی از روانشناسان، رویکرد انسانگرایی را مطرح کردند. به نظر آنها، روانشناسی انسانگرا میتواند جایگزین دو رویکرد دیگر باشد. در روانشناسی انسانگرا، تواناییها و پتانسیلهای انسان باید بیشتر مورد توجه قرار گیرد.
انسانگرایی روی تجربهها، مشکلات، پتانسیلها و ایدهآلهای انسان تمرکز میکند. در هستهی مرکزی این رویکرد، تصویر مثبت از انسانیت، این که انسان بودن به چه معناست، وجود دارد. انسانگراها با فروید، که معتقد بود شخصیت، میدان نبرد بین غرایز و نیروهای ناهشیار است، مخالف هستند. در عوض، انسان را ذاتاً خوب میدانند، یعنی، طبیعت انسانی را ذاتاً خیر میدانند (طبیعت انسانی عبارت است از صفا، خصوصیات، پتانسیلها، و مجموعه رفتارهایی که انسان را از سایر حیوانات متمایز میکنند).
همچنین، انسانگراها با لحن ماشینی یا ماشینوار رفتارگرایی مخالفند. آنها معتقدند که انسان صرفاً یک مجموعه رفتارهای قابل شکلگیری (مثل موم) نیست. انسان موجودی است که میتواند انتخاب آزاد داشته باشد (انتخاب آزاد یعنی توانایی انتخاب و تصمیمگیری، بدون دخالت ژنتیک، یادگیری، یا نیروهای ناهشیار). به طور خلاصه، انسانگراها به دنبال راههایی هستند که بتوانند انسانها را به شکوفا کردن استعدادهایشان تشویق کنند.
به عقیدهی انسانگرایان، شخصیت امروزی شما، تا حد زیادی، محصول انتخابهایی است که تاکنون انجام دادهاید. همچنین، انسانگراها، به جای یادگیریهای قبلی، بر تجربهی شخصی و بلاواسطه تأکید دارند. تجربهی شخصی یعنی ادراکهای خصوصی از واقعیت. آنها معتقدند که به تعداد انسانهای روی زمین، «دنیاهای واقعی» وجود دارد و، برای درک رفتار، باید جهانبینی شخصی فرد را درک کنیم، یعنی، چه چیزی برای او «حقیقی» یا «واقعی» است.
مزلو و خودشکوفایی
آبراهام مازلو
آبراهام مزلو به مطالعهی افرادی علاقهمند شد که زندگی بسیار پربار و بسیار متفاوت با دیگران داشتند. او میخواست بداند که آنها با دیگران چه فرقی دارند. برای یافتن پاسخ، ابتدا به مطالعهی زندگینامهی مردان و زنان بزرگ پرداخت، مثل آلبرت انیشتین.
او، در ابتدای کار، تنها به مطالعهی افرادی میپرداخت که خلاقیتشان برای همه آشکار بود یا موفقیتهای بزرگی داشتند. با این حال، بعد از مدتی، معلوم شد که زن خانهدار، فروشندهی مغازه، دانشجو، یا بسیاری از مردم عادی، میتوانند زندگی غنی، خلاقانه، و رضایتبخش داشته باشند. مزلو، فرآیند به فعل در آوردن کامل تواناییهای بالقوه را خودشکوفایی مینامید. در قلب خودشکوفایی، جستجوی مستمر برای رضایت شخصی قرار دارد.
ویژگیهای افراد خودشکوفا
خودشکوفا کسی است که زندگی پربار دارد و از تواناییهای خود استفادهی کامل میکند.
اکثر افراد خودشکوفا ویژگیهای زیر را دارند:
- ادراک صحیح واقعیت
- پذیرش خود، دیگران، و طبیعت
- خودانگیختگی یا خودجوشی.
- تکلیفمحوری
(تکلیفمحوری یعنی تمرکز روی تکلیفی که جلوی فرد قرار دارد، و عدم توجه به احساسات یا نیازهای خود)
- استقلال
- تازگی همیشگی لذت زندگی
- مودت و اشتراک با بشریت
- روابط میان فردی عمیق
- راحت بودن با تنهایی
- شوخ طبعی بدون خصومت
- تجربههای قله
تجربهی قله عبارت است از لحظات موقت خودشکوفایی. در چنین مواقعی، فرد، خلسه، آرامش، هارمونی، و معنای عمیق احساس میکند.
مزلو، برای تقویت خودشکوفایی، چند توصیه میکند.
- خواهان تغییر باشید
- مسؤولیتپذیر باشید
- انگیزههای خود را بررسی کنید
- با صداقت و مستقیم، تجربه کنید
- از تجربههای مثبت بهرهبرداری کنید
- آمادهی متفاوت بودن باشید.
- خودتان را متعهد کنید
- پیشرفت خودتان را ارزیابی کنید.
کارل راجرز و نظریهی خود



کارل راجرز
کارل راجرز، انسانگرای معروف دیگر، بر توانایی یا ظرفیت انسان برای آرامش درونی و شادی تأکید داشت. به عقیدهی وی، کسی که وظایف که وظایف انسانی خویش را به طور کامل انجام میدهد، شخصیت کاملاً سالم دارد، یا، به قول وی، «شخص کاملاً کارآمد» است، در هارمونی با عمیقترین احساسات و امیال خویش زندگی میکند. چنین افرادی به روی تجربهها «باز هستند» و به خواستهها و الهامات درونی خود اعتماد میکنند. راجرز معتقد بود که این نگرش یا این طرز تفکر ممکن است زمانی بیشتر رخ دهد که فرد مقادیر زیادی محبت و پذیرش از سوی دیگران دریافت میکند.
ساختار و ویژگیهای شخصیت
نظریهی راجرز بر خود (self) تأکید دارد. خود، یعنی ادراک انعطافپذیر و دایماً در حال تغییر از هویت شخصی. میتوان بسیاری از رفتارها را تلاشی دانست برای حفظ مطابقت بین خودانگاره و اعمال. (خودانگاره عبارت است از ادراک کاملاً شخصی از بدن و شخصیت خود). مثلاً، افرادی که خودشان را مهربان میدانند، معمولاً در اکثر مواقع مهربان و به فکر دیگران هستند. راجرز معتقد بود که «خود»، مرکز تجربههای انسان است و، به همین دلیل، نظریهی وی دربارهی شخصیت، نظریهی خود نامیده شده است.
به عقیدهی راجرز انسانها به تجربههایی که با خودانگارهی آنها مطابقت دارند اجازه میدهند که وارد آگاهی شوند. این تجربهها به تدریج خود را تغییر میدهند. این وضعیت همخوانی نامیده میشود. گفته میشود کسی که اطلاعات یا احساساتی که با خودانگاره مطابقت ندارند ناهمخوان هستند. به عبارت دیگر بین تجربههای او و خودانگارهاش ناهمخوانی وجود دارد.
تجربههایی که با خودانگارهی فرد به شدت ناهمخوان هستند، ممکن است خطرناک باشند، و معمولاً تجربههایی هستند که انکار یا تحریف میشوند. انکار، تحریف یا مسدود کردن تجربهها، مانع تغییر «خود» میشود. این کار بین خودانگاره و واقعیت فاصله میاندازد. با دور شدن خودانگاره از واقعیت، شخص ناهمخوان، سردرگم، آسیبپذیر، از زندگی بیزار، یا با محیط خود به شدت ناسازگار میشود.
همخوانی و ناهمخوانی. ناهمخوانی زمانی روی می-دهد که بین این سه پدیده، ناهمخوانی به وجود آید: خود آرمانی (فردی که دوست دارید باشید)، خود – انگاره (فردی که فکر میکنید هستید)، و خود واقعی (فردی که در واقع هستید). وقتی بین خود آرمانی و خود – انگاره فاصلهی زیادی به وجود میآید، عزت نفس به شدت آسیب میبیند. وقتی خود – انگاره با خود واقعی مطابقت نمیکند، اضطراب و مکانیسمهای دفاعی به کار میافتند.
ارزیابی رویکرد انسانگرا
از روانشناسان انسانگرا انتقاد میشود که نظریههای خود را صرفاً بر مشاهدهی افراد سالم بنا نهادهاند. نظریههای آنها بیشتر در مورد افراد سالمی است که از لحاظ شخصیتی، در زندگی کارآمدی خوبی دارند، کسانی که نیازهای اولیهی آنها برآورده شده است و به، همین دلیل، آزاد بودهاند تا به نیازهای عالیتر خود برسند. کاربرد این نظریهها در مورد انسانهایی که به مشکلات روانی مبتلا هستند یا، در تأمین نیازهای اولیهی خود، مشکل دارند، مورد تردید است.
عنوان: رویکرد انسانگرا درباره شخصیت
منبع: زمینه روانشناسی هیلگارد
مبانی روانشناسی: شخصیت
خودشناسی یکی از مهمترین مسائل زندگی هر فرد است که در همه زمینه های زندگی او از انتخاب همسر مناسب و شغل گرفته تا شیوه های برخورد او با فشارهای روانی بسیار موثر است. از آنجایی که شناخت صفات و ویژگیهای شخصیتیمان و دانستن تیپ شخصیتی خودمان ی... بیشتر بخوانید