زندگی نامه فروید بخش دوم: یکی از استادان، فروید را از دنبال کردن شغل مورد نظرش در پژوهش علمی مأیوس کرد و خاطرنشان ساخت که سالها طول میکشد تا او به مقام استادی برسد و خود را از لحاظ مالی در نظام دانشگاهی تأمین کند. چون فروید درآمد مستقلی نداشت، معتقد بود تنها انتخاب او شروع کردن کار آزاد است. با روان حامی همراه باشید تا قسمت دوم زندگی نامه فروید را دنبال کنیم.
مبنای جنسی روان رنجوری
در زندگی نامه فروید آمده است که نیروی محرک دیگر، نامزدی او با مارتا بر نایس بود که به مدت چهار سال قبل از اینکه آنها بتوانند از عهدهٔ ازدواج برآیند، ادامه داشت. فروید در سال ۱۸۸۱ طبابت را با عنوان متخصص اعصاب بالینی شروع کرد و کاوش شخصیت افراد مبتلا به اختلال های هیجانی آغاز نمود.
او به مدت چند ماه در پاریس با ژان مارتین شارکو روانپزشک، پیشگام استفاده از هیپوتیزم مطالعه کرد. شارکو فروید را از مبنای جنسی احتمالی روان رنجوری نیز آگاه کرد. فروید تصادفاً شنید که شارکو میگوید مشکل بیمار خاصی، علت جنسی دارد. شارکو گفت: «در چنین موردی، همیشه مسئلهٔ اندام های تناسلی درگیر است، همیشه، همیشه، همیشه».
فروید متوجه شد که وقتی شارکو دربارهٔ این موضوع صحبت میکرد. «دستها را روی سینه در هم قفل می کرد و چند بار بالا و پایین می پرید… برای لحظه ای از شگفتی تقریبا فلج شده بودم». وقتی فروید به وین برگشت، دوباره احتمال علت جنسی مشکلات هیجانی را به او یادآور شدند.
یکی ا زهمکاران، اضطراب بیمار زنی را شرح داد که درمانگرش معتقد بود از ناتوانی جنسی شوهرش ناشی شده است. شوهر این خانم ظرف ۱۸ سال زندگی زناشویی، هرگز روابط جنسی با او نداشته بود. همکار فروید گفت: «تنها تجویز برای چنین عارضهای همان است که برای ما آشناست، ولی نمیتوانیم آن را توصیه کنیم و آن !Penis normalis dosim repetatur.
درنتیجهٔ این وقایع، و تعارضهای جنسی خود فروید، میتوان گفت که او قطعاً احتمال مبنای جنسی اختلال هیجانی را پذیرفته بود.
زندگی جنسی فروید
این نوعی تناقض است که فروید بر اهمیت میل جنسی در زندگی هیجانی تأکید کرد، در حالی که خودش تعارضهای جنسی متعددی را متحمل شد. او «در طول سال های اولیهٔ خود، با اعضای جنس مخالف هیچ تماسی نداشت. او به طور قطع، خجالتی بود و از زنان میترسید و وقتی در ۳۰ سالگی ازدواج کرد، عزب بود».
نگرش او نسبت به مسایل جنسی منفی بود. او دربارهٔ مخاطرات جنسی نوشت، حتی در مورد کسانی که روان رنجور نبودند، و افراد را ترغیب کرد از آنچه وی نیاز حیوانی به امور جنسی نامید، فراتر روند. او نوشت که عمل جنسی خفت بار است، زیرا ذهن و بدن را آلوده میکند. او ظاهراً زندگی جنسی خود را در ۴۱ سالگی ترک کرد و برای یکی از دوستانش نوشت: «برانگیختگی جنسی برای فردی مانند من، دیگر مفید نیست».
بنابر زندگی نامه فروید در طول زندگی زناشویی خود گاهی دچار ناتوانی جنسی میشد و ترجیح میداد از آمیزش جنسی پرهیز کند، زیرا از کاندوم و جماع منقطع که روشهای کنترل موالید رایج در آن زمان بودند، متنفر بود. فروید همسرش مارتا را به خاطر خاتمهٔ زندگی جنسی خود سرزنش کرد و به مدت چند سال رؤیاهایی داشت که رنجش او از همسرش را به خاطر وادار کردن وی به ترک آمیزش جنسی، در بر داشتند.
«او به این دلیل احساس رنجش می کرد که همسرش به راحتی حامله میشد، و در مدت حاملگی اغلب بیمار میشد، و از انجام دادن هرگونه فعالیت جنسی به جز اعمال زاد و ولد خودداری می کرد. بنابراین، امکان دارد دورههایناتوانی جنسی فروید با ترس او از اینکه مارتا دوباره حامله شود نیز ارتباط داشته باشد. ناکامیها و تعارضهای شخصی فروید در رابطه با مسایل جنسی، به شکل روان رنجوریها ظاهر شدند؛ به همان صورتی که باور داشت مشکلات جنسی بر بیمارانش تأثیر گذاشته بودند.
فروید در ۴۰ تا ۵۰ سالگی، دچار دورهٔ روان رنجوری شدیدی شد که آن را به این صورت توصیف کرد: «حالت های عجیب و غریب ذهن که برای هشیاری واضح نیستند – افکار تیره و تردیدهای پوشیده، همراه با پرتو نور ضعیفی اینجا و آنجا … هنوز نمی دانم چه بر سرم آمده است». او به انواع نشانههای بیماری جسمانی نیز مبتلا بود، که سردردهای میگرنی، مشکلات ادرار، و اسپاسم رودهٔ بزرگ از آن جمله بودند.
او نگران مردن بود، نگران قلبش بود، و مسافرت وفضاهای باز او را مضطرب میکردند. فروید بیماری خود را روان رنجوری اضطرابی و نوراستنی (بیماری عصبی که با ضعف، نگرانی، و اختلال گوارش و گردش خون مشخص می شود) تشخیص داد و علت هر دو اختلال را با تراکم تنش جنسی مرتبط دانست.
اودرنوشتههای خود اعلام کرد که نوراستنی در مردان از استمناء ناشی می شود، و روان رنجوری اضطرابی از روشهای آمیزش جنسی غیرعادی مانند جماع منقطع و پرهیز سر چشمه میگیرد. او با برچسب زدن به نشانههای بیماری خود به شکل، «زندگی شخصیاش عمیقا در این نظریه خاص دخالت داشته است، زیرا با کمک آن سعی کرد مشکلات خودش را تعبیر و حل کند… بنابراین، نظریهٔ روان رنجوری واقعی فروید. نظریهٔ نشانه های روان رنجوری خودش است».
با وجود تعارضهای شخصی فروید دربارهٔ مسایل جنسی (یا شاید به علت آنها) او مجذوب زنان زیبا بود. یک دوست خاطرنشان ساخت که «در بین دانشجویان [فروید] شمار زیادی زنان جذاب وجود داشتند که چندان تصادفی به نظر نمیرسید». فروید به مدت ۳ سال از طریق بررسی رؤیاهایش، خود را روانکاوی کرد.
در همین زمان بود که خلاقترین کار خود را در ساختن نظریه شخصیتاش انجام داد. او از طریق کاویدن رؤیاهایش، برای اولین بار فهمید که چقدر نسبت به پدرش احساس خصومت میکرد. او تمایلات جنسی کودکی خود به مادرش را به یاد آورد و خواب دید که به دختر بزرگش میل جنسی دارد.
بنابراین، او بیشتر نظریهٔ خود را براساس تعارضهای روان رنجور و تجربه کودکی خودش به صورتی که از طریق تعبیر رؤیاهایش از صافی رد شدند، تدوین کرد. او هوشمندانه اظهار داشت که «مهم ترین بیمار برای من، خودم بود»
پایان قسمت دوم زندگی نامه فروید . . .
منبع: کتاب نظریههای شخصیت


