زیگموند شلومو فروید در سال ۱۸۹۶، بعد از چند سال کار بالینی، متقاعد شده بود که تعارضهای جنسی، علت اصلی تمام روانرنجوری هاست. او ادعا کرد که اکثر بیماران زن او از تجربیات جنسی آسیبزا در دوران کودکی خود خبر داده بودند. این رویدادها به اغفال شباهت داشتند که اغفال کننده، خویشاوند مرد مسنتر، معمولاً پدر بود. با روان حامی همراه باشید.
سوءاستفادهٔ جنسی کودکی: واقعیت یا خیال؟
این روزها ما این گونه تجربیات را سوءاستفاده از کودک مینامیم و اغلب تجاوز جنسی یا زنا با محارم را شامل میشوند. زیگموند شلومو فروید معتقد بود که همین آسیبهای جنسی اولیه، رفتار روانرنجور در بزرگسالی را ایجاد میکنند. تقریباً یک سال بعد از اینکه زیگموند شلومو فروید این نظریه را منتشر کرد، نظر خود را تغییر داد. او به این نتیجه رسید که در اغلب موارد، سوء استفاده جنسی کودکی که بیمارانش ذکر کرده بودند، هرگز واقعاً اتفاق نیفتاده بودند.
زیگموند شلومو فروید ادعا کرد که آنها خیالپردازیهای خود را برای او نقل کرده بودند. در آغاز، این ضربهٔ تکان دهندهای بود، زیرا به نظر میرسید که اساس نظریهٔ روانرنجوری او متزلزل شده است. چگونه آسیبهای جنسی کودکی میتوانند علت رفتار روانرنجور باشند در صورتی که هرگز اتفاق نیفتاده بودند. فروید پس از تأمل، نتیجه گرفت خیالپردازیهایی که بیمارانش شرح داده بودند، برای آنها کاملاً واقعی بودند.
آنها معتقد بودند رویدادهای جنسی تکاندهنده، واقعاً اتفاق افتاده بودند. و از آنجایی که این خیالپردازیها هنوز بر مسایل جنسی تمرکز داشتند، مسایل جنسی به عنوان علت روان رنجوریهای بزرگسالی به قوت خود باقی ماند. فروید در سال ۱۸۹۸ نوشت: «بی واسطه ترین و برای مقاصد عملی، مهم ترین علت های بیماری روان رنجوری را می توان در عواملی یافت که از زندگی جنسی ناشی می شوند».
در سال ۱۹۸۴، تقریباً یک قرن بعد، یک روانکاو که برای مدت کوتاهی سرپرست بایگانی فروید بود، اظهار داشت که زیگموند شلومو فروید دروغ گفته و بیماران او واقعاً در کودکی قربانی سوء استفادهٔ جنسی بودند. جفری ماسون ادعا کرد که فروید این تجربیات را خیالپردازی نامید تا عقاید خود را برای عموم خوشایند و پذیرفتنی کند.
در غیر این صورت، چه کسی باور می کرد که خیلی از پدرها و عموها از دختربچهها سوء استفادهٔ جنسی می کردند؟ به عبارت دیگر، ماسون گفت برای اینکه فروید نظریهٔ روان رنجوری خود را پذیرفتنیتر کند، روی واقعیت سرپوش نهاد.
این اتهامات عمومیت بین المللی یافتند و اغلب شاگردان فروید بر این اساس که ماسون، شواهد قانع کنندهٔ ناچیزی ارایه داده است، آنها را مردود شمردند.
اشاره به این نکته اهمیت دارد که فروید هرگز ادعا نکرد تمام سوءاستفادههای جنسی کودکی که بیمارانش نقل کرده بودند، خیالپردازی بودند؛ آنچه او قبول نداشت این بود که گزارشهای بیمارانش همیشه صحت داشتند. فروید نوشت: «به سختی میتوان پذیرفت که اعمال منحرف علیه کودکان تا این اندازه عمومیت داشتند».
این روزها میدانیم که سوء استفادهٔ جنسی از کودک خیلی شایع تر از آن است که زمانی تصور می شد، و همین باعث شده که پژوهشگران امروزی بگویند که برداشت اولیهٔ فروید از تجربیات اغفال، ممکن است درست بوده باشد. ما نمیدانیم که آیا فروید آنگونه که ماسون ادعا کرد، عمداً بر واقعیت سرپوش گذاشت یا واقعاً معتقد بود بیمارانش خیالپردازی خود را نقل میکردند. شاید درست باشد که بگوییم «بیماران فروید بیشتر از آنچه او آمادگی باور کردن داشت، واقعیت را دربارهٔ تجربیات کودکی خود نقل کرده بودند».
ده سال بعد از اینکه فروید نظر خود را تغییر داد و اعلام کرد که سناریوهای اغفال کودکی خیالپردازی بودند، در نامهای به یک دوست اعتراف کرد که این گونه تجربیات آسیبزا اغلب واقعی بودند. او چند سال بعل به دوست دیگری گفت (من خودم چند مورد زنا بامحارم واقعی (از نوع بسیار شدید آن) را روانکاوی و درمان کردهام».
یکی از شاگردان فروید در دههٔ ۱۹۳۰ به این نتیجه رسید که سوء استفادهٔ جنسی از کودک بیشتر از آنچه فروید مایل بود به صورت علنی تصدیق کند، اتفاق افتاده بود و فروید سعی کرد از انتشار عقاید او جلوگیری کند. همچنین گفته شده که فروید موضع خود را دربارهٔ نظریهٔ اغفال به این دلیل تغییر داد که نتیجه گرفت اگر سوء استفادهٔ جنسی این قدر گسترده بوده، در این صورت خیلی از پدران (ازجمله شاید پدر خود او) مشکوک به اعمال منحرف علیه فرزندانشان محسوب خواهند شد.
منبع: کتاب نظریههای شخصیت


