هیچ وقت زندگی را همانطور که بود نمیتوانستم بپذیرم
هرگز تمام زهرش را یکجا نبلعیدم
ولی لحظههایی بود…
شروع کردم به دیدن چیزها:
ردیف فنجانها در پشت پیشخوان کافه
بوکوفسکی
در این تحلیل کوتاه قصد دارم «نادیده گرفتن واقعیت را از دو رویکرد واقعیت درمانی و روانپویشی کوتاه مدت مقایسه کنم»
نویسنده: فرید حاجی
با روانحامی همراه باشید
گلسر در ابتدای کتاب نظریه انتخاب معتقد است که والدین در سالهای اولیه کودکی (تولد تا ۷ سالگی) مقداری از واقعیت را که برای انسان استرسزاست، سانسور میکنند. مثلا زمانی که کودک شیر میخواهد، مادر موظف است از نیازهای خود (مثلا استراحت) موقتا صرف نظر کند و شیردهی کند. این کنشِ مادر سانسورِ بخشی از واقعیت است. کدام واقعیت: اینکه : «همیشه نیازهای ما سر موقع برآورده نمیشوند»
ولی آیا پس از دوره کودکی، فرد باز هم میتواند هر نیازی که خواست را درجا برآورده کند؟ مثلا اینکه فرد با سانسور واقعیت خود را مستحق این بداند که هر زمان که احساس نیاز کرد باید درجا نیازش ارضا شود و از طرفی شریکی برای ارضای فوری نیازهایش پیدا کند که او هم واقعیت را به شکلی دیگر سانسور میکند (مثلا خود را لایق صبر و شکیبایی نمیداند) و در نهایت این دو نفر که سانسورچیِ واقعیتِ هستی هستند به هم خواهند پیوست ولی آتشی در زیر ارتباط آنها روشن است که مستعد سوزاندن است.
رویکرد روانپویشی کوتاه مدت نظر متفاوتی نسبت به سانسور واقعیت دارد. فردریکسون، در کتابِ درخشانِ «همآفرینیِ تغییر» میآرد:
دفاعها با تغییر دادن نحوه دیدن یا تفسیر واقعیت، نحوه احساس ما را تغییر میدهند. ما از کودکی یاد میگیریم که هر عنصری از واقعیت را (محرک، احساس، اضطراب، دفاعها، مشکلات) که مراقبینمان را مضطرب میگیرد، نادیده (سانسور کردن) بگیریم و به این ترتیب پیوندمان را با آنها حفظ میکنیم.
فردریکسون در مواجهه با یک بیمار که از دفاعهای ناپخته استفاده میکرد و انتقادهای پدرش را به جان میخرید، به او اشاره کرد که شاید در کودکی برای اجتناب از ترسِ از دست دادنِ مراقب رفتار تند مراقب را تحمل کردید ولی حالا که به بزرگسالی رسیدید، نیازی نیست آن بدرفتاری را از سوی دیگری (هر کسی) تحمل کنید.
پس میشود نتیجه گرفت، در کودکی والدین، واقعیت سخت را سانسور میکنند یا خودمان با دفاعها احساساتِ اضطرابآورِ واقعیت را سانسور میکنیم. اما مشکلات منششناختی و شخصیتی از زمانی آغاز میشود که در سنین نوجوانی و بزرگسالی همچنان واقعیت را به وسیلهی دفاعهای ناپخته برای خود سانسور کنیم. مثلا :انسان اول، انسان دوم را انتخاب میکند، انسان دوم میتواند انسان اول را انتخاب بکند یا نکند. این بخش «میتواند انتخاب بکند یا نکند» یک واقعیت است. اگر انسان دوم، انسان اول را انتخاب نکند:
- «واقعیت-درمانگر»ها با دیدن و پذیرش این واقعیت کمر بر ارزشی دیگر بسته و هدف دیگری را پیش میگیرند.
- درمانگران پویشی کوتاه مدت نیز این واقعیت را میبینند؛ احساسات برآمده از این واقعیت را تجربه میکنند و در نهایت انتخابی سازندهتر میکنند.
کتاب «دروغهایی که به خودمان میگوئیم» نوشته فردریکسون در عنوان خود به همین اصل نپذیرفتن واقعیت و در حقیقت دروغ گفتن به خویش اشاره میکند.
نکته آخر اینکه: آیا با وجود سختیِ هستی، باز هم ادامه دادن به زندگی جایز است؟ هر کس مختار است به سوال حاضر پاسخی دلبخواه بدهد. نگارنده پاسخ خانوم لینهان رواندرمانگر شهیر رویکرد رفتاردرمانی دیالکتیک را میدهم که به برخی بیماران مبتلا به شخصیت مرزی میداد: «همینِ که هست»
منابع
- تئوری انتخاب. گسلر، ویلیام. ترجمه: علی صاحبی. نشر سایه سخن.
- همآفرینیِ تغییر. فردریسکون، جان. ترجمه: سیگارودی. نشر ارجمند.
- سوختن در آب، غرق شدن در آتش. بوکوفسکی، چارلز. ترجمه پیمان خاکسر. نشر چشمه.
یک راه ساده و آسان برای اطلاع از مطالب جدید سایت و ارتباط با ما کانال تلگرام ماست. در تلگرام ravanhami@ با ما همراه باشید.