اجازه دهید از الفبای کار شروع کنیم: سینمادرمانی چیست؟ خب، همانطور که میتوانید حدس بزنید، فرآیندی است که در آن درمانگر از مراجعین خود میخواهد فیلم یا فیلمهایی را که به آشفتگی یا مشکل شخصیشان ارتباط دارد تماشا کنند و به این ترتیب مسیری را به کسب نتیجۀ درمانی بهتر بگشایند. قسمت آخر جمله یعنی «نتیجۀ درمانی» مهمترین بخش این عبارت و همچنین مبهمترین بخش آن است، به همین خاطر توضیح میدهم که «نتیجۀ درمانی» معانی متفاوتی میتواند داشته باشد:
- کمک به مصرفکنندۀ خدمات سلامت روان در یادگیری چیزهای بیشتری دربارۀ خودش و الگوهای ناسازگار مقابلهاش با هیجانها و روابطش (مثلاً با دیدن قهرمان فیلم «بزرگسال جوان[۱]» که تمام شبکۀ حمایت اجتماعی خود را نابود میکند و درک این مسئله که خود مراجع هم همین کار را میکند. این منجر به نوعی حس مسئولیتپذیری در زندگی اجتماعی او شده و میتواند به ورود به درمان یا سایر روشهای اکتشاف درونی منجر شود).
- ارائۀ ابزارهای عملی برای مقابلۀ سازگارانه با استرسها و مشکلات (مثلاً تماشای قهرمان فیلم «ساقدوشها[۲]» که پس از تب و تاب دوران نامزدی حس بهتری پیدا میکند، و این درس فعالسازی رفتاری را به بیننده میدهد که شناسایی و درگیر شدن در رویدادهای مثبت باعث ارتقای بهزیستی میشود).
- یا حتی فراهم کردن تجربیات هیجانی عمیق و فرصتهایی برای ایجاد تعاملات اجتماعی عمیقتر (در زیر حکایتی با اشاره به فیلم «پیامرسان[۳]» و موضوع عادیسازی نشانههای PTSD میآورم ).
به نقل از روان حامی، میتوان تا زمانی که خلافش ثابت شود فرض کرد فیلمها همۀ این مزایا را دارند. هرچه باشد فیلمها گزارشهایی هستند دربارۀ اینکه چطور زندگی کنیم و بیشتر مواقع درسهایی آشکار و ناآشکار دربارۀ داشتن زندگی سالمتر و باارزشتر در خود دارند.
من مفهوم سینمادرمانی را در قالب گروهی به کار بردهام و مایلم ابتدا به مزایای ظریفی اشاره کنم که خیلی زود خودشان را نشان دادند. از نظر من هر یک از ما در جایی از پیوستار زندگی سالم قرار گرفتهایم. همۀ ما نقاط قوت و ضعفی در زمینۀ عملکرد در حوزههای مختلف زندگی داریم؛ همۀ ما جنبههایی در خود داریم که دردناک هستند؛ همه عادتهای ناکارآمدی داریم؛ و البته همه باید با استرس و گرفتاریهایی که دستیابیمان را به خوشبختی تهدید میکنند، کنار بیاییم. به عبارت دیگر، همۀ ما میتوانیم گاهی اوقات از درمانی مختصر کمک بگیریم.
با این حال یک مشکل بزرگ در این زمینه داغ ننگ است. حتی اگر بتوانیم موتور خود را تنظیم (یا حتی تعمیر اساسی) کنیم، موانع درونی زیادی هستند که سد راهمان میشوند –مثل داغ ننگ یا تصورات ترسناکی که ممکن است دربارۀ این فرآیند داشته باشیم، از جمله «رواندرمانی برای آدمهای دیوونهس، من دیوونه نیستم!» یا «درمان شدن درِ قوطی پر از کرمی رو باز میکنه که اصلاً از وجودش خبر نداشتم و اگه اینطوری بشه کارم تمومه!» من متوجه شدهام که به خاطر همین دلایل (و دلایل دیگر) درصد بالایی از مراجعین بااستعداد و سازنده هیچگاه وارد درمان نمیشوند و عضویت در یک گروه سینمادرمانی میتواند مثل تجربۀ زدن پا در آب استخر قبل از شیرجه باشد.
درست همانطور که روانشناسی که به طور فعال وارد بخش مراقبتهای اولیه میشود تا مراجعین پریشان را دریابد با آدمهای زیادتری مواجه میشود تا روانشناسی که در مطب نشسته تا مراجع با پای خودش از در وارد گردد، گروه سینمادرمانی هم میتواند این آغوش گرم و شفابخش را به بخش بزرگتری از جمعیت (غیر از درمانجویان سنتی) بگشاید. امیدوارم بتوانم نشان دهم که این جنبۀ ننگ زدایی و «تجاری» سینمادرمانی تنها یکی از جنبههای مثبت آن در تسهیل استفادۀ مراجعین از خدمات سلامت روان است.
حالا مایلم سینمادرمانی را به عنوان نوعی گروهدرمانی معرفی کنم، به شیوهای که البته در آن سینما نه تنها ارزش درمانی دارد بلکه به شیوهای که کارکرد گروهی را هم ارتقا میبخشد. ابتدا با قسمت دوم شروع میکنم.
یکی از فواید بالقوۀ گروهدرمانی دستیابی به انسجام گروهی است. به زبان ساده، انسجام فرآیندی است که در آن گروهی از افراد غریبه دور هم جمع میشوند تا رفاه، نیت خیر و اعتماد بیافرینند؛ تا جایی که غریبهها (که حالا شایستۀ آنند که آنها را اعضای گروه بنامیم) خود را گشوده و اجازه میدهند آسیبپذیریهایشان هویدا شود؛ تا جایی که اعضا شروع کنند به صحبت و هرچه بیشتر مشکلات منخصر به فرد و اهداف یکتای خود را در زندگی بیان نمایند (اگر تا حالا مشکلی داشتهاید و آن را با یک گروه در میان گذاشتهاید حتماً از اینکه چقدر سریع توانستهاید به راه حلهای تازه برسید شگفتزده شدهاید. قدرت گروه است که چنین چیزی را ممکن میسازد.) و به مجرد اینکه این مرحله از فرآیند انسجام رخ میدهد، امکان درگیر شدن در عمل/گفتگوی خودانگیخته، متمرکز و حسابشده که قادر است شالودۀ مهارتهای اجتماعی-هیجانی-روانی باشد، بیشتر میشود.
در اینجا جسارت میکنم و میگویم این فرآیند انسجام را میتوان دست کم تا حدی به واسطۀ این ایده که همۀ اعضای یک گروه از علاقۀ یکدیگر به فیلم خبر دارند، ایجاد کرد. همچنین ادعا میکنم که فرآیند اضطرابزای آسیبپذیر بودن و در نتیجه صمیمی بودن با یکدیگر تا حدی به واسطۀ فرصتی که اعضا برای تعامل با یکدیگر در جریان هر فیلم دارند، تخفیف مییابد.
برای مثال، وقتی یک گروه سینمادرمانی فیلم مربوط به مادر و دختری را میبینند که درگیر مجادلهای سخت هستند چون دختر میخواهد خانه را به قصد دانشگاه ترک کند و مادر ترس شدیدی از سندرم آشیانۀ خالی دارد، و سپس عضوی از گروه نظراتی میدهد که بیانگر همانندسازی با دختر است (توی دعوا به نظرم حق با دختره بود!)، احتمالاً به طور غیرمستقیم به دیگران میفهماند که بزرگ شدن با والدی کنترلکننده چه حسی دارد. گفتن این حرف کار آسانی نیست، اما اهمیت دارد زیرا این پویاییهای خانوادگی میتوانند در درازمدت اثرات منفی زیادی به بار بیاورند (مادر کنترلکننده میتواند ناخواسته پسری بار بیاورد که در روابط عاطفیاش نسبت به حس «خفه شدن» در رابطه بیش از اندازه حساس باشد)، و شما نمیتوانید این الگو را تغییر دهید تا زمانی که آن را شناسایی کرده و به بیان درآورید.
بر مبنای این ایده که فیلمها انسجام گروهی را از طریق تعامل غیرمستقیم تسهیل میکنند، مایلم نگاهی دقیقتر به اثرات درمانی فیلمها بیندازم. به خصوص مایلم بگویم که فیلم میتواند ابزاری بسیار مؤثر در دور زدن دفاعهای روانی و فراخوانی هیجانات سرکوبشده باشد (و از این طریق به افراد کمک کند چیزهایی را که برایشان مهم است حس کنند و به چیزهایی که فکر کنند که دردناک است اما ارزش فکر کردن را دارد).
طبیعیسازی نشانههای بالینی یکی از چندین ارزش درمانی فیلمها است.
لحظهای تصور کنید از PTSD (اختلال استرس پس از سانحه) رنج میبرید، یعنی اینکه رویدادی آسیبزا را تجربه کردهاید (که در آن احساس وحشت و مرگ قریبالوقوع داشتهاید) و در نتیجۀ آن از مجموعهای از نشانههای مداوم و آزاردهنده (تجربۀ مجدد روانی، اجتناب و برانگیختگی هیجانی که همگی با آن رویداد آسیبزا همراه هستند) رنج میبرید. اگر در وضعیتی استعاری قرار بگیرید که در آن نشانهها دیگر زندگی شما را مختل نمیکنند، به این نگرش خواهید رسید که «نشانههای» آسیب با مقداری تلاش قابل درک، قابل پیشبینی و قابل تقلیل هستند. درمان موفق عبارت است از حرکت از خشمگین، سردردگم و بسته بودن نسبت به PTSD به پاسخدهی به نشانهها با پذیرش، شفقت و درک خود. فلشبک (بازگشت ذهنی به گذشته) نمیتواند فلش بک باشد اگر آن را به عنوان یکی از تولیدات ذهنی خود بشناسید و بپذیرید.
اغلب اوقات درمانگر از طبیعیسازی نشانهها استفاده میکند آن زمان که به شما میگوید: «خب، دیشب وقتی از خونه به سمت فروشگاه میرفتی و صدای ریپ زدن موتور ماشین رو شنیدی، که باعث شد بترسی و یاد موقعی بیفتی که بهت شلیک کرده بودن … این فقط یه نشونه از اختلاله، یه تشخیص غلط از تهدید توی مغزت. معنیش این نیست که دیوونه شدی و قطعاً معنیش این نیست که کسی بهت شلیک کرده. فقط خاطرهایه که هیچوقت نمیتونه تو رو تهدید جانی بکنه. البته این خاطره خیلی روشن و از نظر هیانی دردناکه، اما در نهایت چیزی بیشتر از یک محصول ذهنی یا یک بازی و فریب ذهنی نیست.»
ارائۀ یادآوریهای تسلیبخش و همدلانه دربارل تجربۀ شما میتواند مفید باشد، اما از این شهادت غیرشخصی چقدر انتظار تغییر نگرش در شما میرود، بخصوص شهادت از جانب کسی که هیچوقت واقعاً تجربۀ فلش بک را نداشته؟ حالا تصور کنید بنشینید و فیلم «پیامرسان» را ببینید. «پیامرسان» داستان سربازی مثالزدنی و ظاهراً موفق است که بعد از یک آسیب ناشی از جنگ با PTSD دست به گریبان میشود. در این فیلم صحنهای وجود دارد که در آن این بازیگر مصیبت لحظه به لحظۀ فلش بک را نشان میدهد.
تصور کنید شما به عنوان کسی که دچار PTSD است تجربۀ بسیار محدودی از فلش بک دارید. تا این لحظه یا خودتان فلش بک داشتهاید (و احتمالاً در خلال آن عملکردتان خیلی مطلوب نبوده) یا در مطب درمانگر خود تعریفی بالینی از فلش بک شنیدهاید. نکته این است که پیش از تماشای فیلم تجربۀ فلش بک برایتان خیلی چیز «نرمالی» به نظر نمیرسد.
اما حالا تصویر کسی را بر روی پرده میبینید که او را نمیشناسید و او هم فلش بک را تجربه میکند. همین تماشای اینکه انسانی دیگر فلش بک را تجربه کرده بسیار منحصر به فرد است. اینطور نیست که افراد مبتلا به PTSD از خانههایشان بیرون بروند و در انظار عمومی نشانههایشان را نمایش بدهند. و این اولین فایدۀ تماشای فیلم است که حرفش را میزدم؛ این کار تجربهای روشن و به یاد ماندنی از مواجه شدن با فلش بک در عمل فراهم میکند (بسیار بیشتر از خواندن خشک و خالی متخصص از روی کتاب DSM-V).
دومین فایدۀ طبیعیسازی از طریق سینما حس ایمنی ذاتی است که در اثر این آگاهی که آن شخصیت الآن در اتاق نیست پیدا میشود؛ این آدم حتی در واقعیت وجود ندارد. شما میتوانید تجربۀ فلش بک را ببینید و در راحتترین وضعیتی که میتوان با این پدیده مواجه شد قرار داشته باشید.
و به این ترتیب به فایدۀ سوم میرسیم –آموزش. از طریق فیلم میتوان نشانههای روانپزشکی مانند فلش بک در PTSD را آموزش داد زیرا نه تنها با اطمینان خوبی میدانید آنچه میبینید فلش بک است نه چیز دیگر (زیرا رهبر گروه سینمادرمانی دربارۀ آن توضیح داده)، بلکه میتوانید دربارۀ آن چیزهایی بیاموزید که در گفتگوهای بالینی از آن غفلت میشود.
تماشای این صحنه از «پیامرسان» تجربۀ شخصیت داستان را از ویژگیهای بنیادی فلش بک از جمله پریشانی جسمی (تعریق، تپش قلب و نفس نفس زدن) نشان میدهد، اما همچنین سایر فرآیندهای ارزشمند و ظریفتر را نمایش میدهد، از جمله اینکه به چه شدتی توجه شخص به درون معطوف میشود و اینکه چطور فرصتهای بازگشتن به لحظۀ حال را از دست میدهد، و همچنین چیزهایی مانند شوکه شدن افرادی که در نزدیکی قهرمان داستان هستند (این بازخورد اجتماعی مهمی است که نه تنها حس تهدید ناشی از فلش بک را رد میکند بلکه آگاهی همدلانهای دربارۀ این موضوع ایجاد میکند که دوستان و اعضای خانوادۀ افراد مبتلا به PTSD هم مانند خود این افراد از نشانهها تأثیر منفی میپذیرند.)
چهارمین فایده ریشه در هیجانها دارد؛ دیدن نشانههای اختلالات به طور عملی باعث واکنشی جسمی میشود که به فرد کمک میکند آنچه را به طور ذهنی میدانسته واقعاً درک و احساس کند: «آه، اون آدم هم PTSD داره!»
و آخرین اثر ویدیوی سینمایی از نظر طبیعیسازی نشانهها این است که میتواند بحثی آرام، متمرکز و اصیل در سطح گروه به راه بیندازد. حس من این است که چنین قطعات ویدیویی میتوانند زمینه را برای فاصله گرفتن از بار هیجانی چیزی فراهم کند که در غیر این صورت میتواند موضوعی ترسناک برای صحبت، به ویژه در جمع، باشد. فیلم درست آنقدری زمینه را آماده میکند که گروه با گشودگی به بحث دربارۀ چیزی بپردازد که معمولاً به هر قیمتی از آن اجتناب میکنند، و قدرت تماس اجتماعی و (حدس من این است که ) حضور دیدگاههای متنوع میتواند تغییر نگرشی را که پیشتر از آن سخن گفتم بسیار تسهیل نماید.
سینمادرمانی: ابزاری مفید برای گروهدرمانی
دکتر جرمی کلایمن، روانشناس بالینی
مترجم: ترانه خداویردی



[۱] Young Adult
[۲] Bridesmaids
[۳] The Messenger