مرگ یک عزیز بسیار دردآور است و طبیعی ست که آرامش روانی شما را به هم ریخته و خلقتان را افسرده کند. علیرغم اینکه شما را درک میکنیم و برای کمک به شما آماده ایم، در همین حین وظایفی بر دوش شماست که در صورت کوتاهی از انجام آن خساراتش گریبانگیرتان خواهد شد. این مسئولیت در قبال فرزندانتان است.
با روان حامی همراه باشید تا به شما بگوییم چگونه این مسئولیت را تا جایی که توانایی دارید خوب به سرانجام برسانید.
کودک در مواجهه با مرگ چه یکی از اعضای فامیل یا دوستان شما، چه حیوان خانگیاش و یا حتی یک گلبرگ میتواند واقعه نیست شدن را ببیند و بلافاصله سوالاتی در ذهنش شکل بگیرند، علاوه بر این در سیر رشد کودک بسیار طبیعی است که از جایی که از آن آمده (مامان بابا بچه چطور به دنیا میاد؟) و جایی که در به آن رهسپار میشود (مامان بابا مردن چیه؟ پیر شدن چیه؟ بابا بزرگ کجا رفته؟) از شما سوال کند.
بسیاری از والدین درباره اینکه چه پاسخی باید به سوالات کودک درباره تولد بدهند آموزش دیدهاند. اما درباره واقعه مرگ خیلی اوقات شکها، دلهرهها و اضطراب و شاید انکارهای خودشان را به کودکشان منتقل میکنند.
کودک از چه سنی مرگ را میفهمد؟
در یک کلام دو و نیم سالگی. در واقع اگر کودکتان بیش از ۳۰ ماه سن دارد لازم است خود را ملزم به دانستن اطلاعاتی کنید که در پاسخ به وی باید در ذهن داشته باشید. البته نوع تفکر کودک ۲ ساله و کودک ۱۰ ساله راجع به مردن و نیست شدن متفاوت است و ما جلوتر درباره انواع آن بحث خواهیم کرد، اما هدف نهایی این است که بدانید از چه سنی به بعد باید راجع به شکلگیری مفهوم مرگ در کودکتان حساسیت نشان دهید.
کودکان به مرگ فکر میکنند؟
بله. بیشتر از آنچه فکرش را بکنید. ذهن کودک به خصوص در سنین پایین به طور فراگیری با مسئله مرگ درگیر است، ممکن است گاهی با سوالاتی که کودکان به یکباره بدون هیچ مقدمهای از شما میپرسند یا حرفهایی که بدون پیش زمینه خاصی به شما میزنند غافلگیر شده باشید. رواندرمانگری میگفت: فرزند خردسالم در حالی که باهم قدم میزدیم به یکباره گفت: “میدونی هر دوتا بابابزرگم قبل اینکه ببینمشون مردن.” این نشان از این دارد که کودک مدتها به این مسئله فکر کرده است و این جمله نوک کوه یخی است که قسمت عمده آن زیر آب (در درون کودک) قرار دارد (یالوم ۱۹۸۰).
البته لازم است بدانید میان برداشت ما و برداشت کودک از مفهوم مرگ تفاوتهایی وجود دارد، علت این مسئله دو موضوع اساسی است. اول بحث زبان (کودک نمیتواند به مانند بزرگسالان از احساساتش، برداشتهایش و غیره سخن بگوید) و دوم عدم توانایی در انتزاعی فکر کردن. لازم است این دو مسئله را به خوبی به خاطر داشته باشید. باید از میان جملات پراکنده و یا نامفهوم فرزندتان ترس و سوال او را برداشت کنید و در دادن اطلاعات به وی این را مد نظر داشته باشید که تفکر راجع به مسائل انتزاعی معمولا بعد از ۱۰ سالگی شکل میگیرد. بنابراین عینیت (ملموس بودن) بسیار مهم است.
قسمت اول: در صورتی که به سوگ عزیزانتان نشستهاید.
با شما همدردی میکنیم، مرگ یک عزیز نه تنها به خودی خود دردآور است، بلکه از آنجایی قسمتهایی از وجود ما در دیگران معنا پیدا میکنند با مرگ آنها این قسمت از وجود ما هم برای همیشه میمیرد. شما حق دارید همانگونه که میخواهید سوگواری کنید و غم خود را ابراز کنید، طبیعی است که مدتی مرگ عزیزتان همه محتوی فکر شما باشد و مایل نباشید و نتوانید به کارهای روزمرهتان برسید، اما توجه کنید وظیفه شما دربرابر فرزندانتان بسیار حیاتی است.
فرزند شما بدون شک حتی کوچکترین نشانه غم و دلواپسی را در شما حس خواهد کرد بنابراین پنهان کردن این مسئله از وی نادرست است و ممکن است این شک که شما دارید موضوعی را از وی پنهان میکنید برایش بسیار اضطرابآور باشد. بنابراین در وهله اول احساسات خود را صادقانه برای فرزندتان شرح دهید، البته لزومی ندارد وارد جزییات شوید که وی وحشت زده شود اما به او بگویید که فردی را که بسیار دوست داشتهاید از دست دادهاید و از این بابت بسیار ناراحت هستید. به او بگویید همه نیاز دارند گریه کنند و گریه کردن موضوع وحشتناکی نیست، بلکه همه وقتی غمگین میشوند گریه میکنند. نکته کلیدی این است که کودک نباید وحشتزده شود و در عین حال نباید مسئله را بی اهمیت درک کند، متعادل و صادق باشید.
قسمت دوم: مواجهه با ماهیت مرگ
اینجا ممکن است نزدیکترین مواجهه کودکتان با مسئله مرگ را ببینید و وی مداوم از شما سوالاتی درباره ماهیت مرگ، چگونگی مردن (آیا مردن درد داره ؟)، علت مردن (سوالاتی درباره پیری، کشته شدن و..) و یا مرگ خودش (آیا من هم میمیرم؟) بپرسد. با توجه به سن کودکتان باید به وی پاسخ دهید. در صورتی که سن کودکتان کمتر از ۹-۱۰ سال است باید پاسخهایتان جنبه عینی داشته باشد، مثلا در پاسخ به سوالات درباره ماهیت مردن میتوانید به جنبههای جسمانی واقعه مرگ اشاره کنید: بابابزرگ مرده است، یعنی دیگر نمیتواند راه برود، چیزی بخورد، حرف بزند، نفس بکشد، رویا ببیند. قلب او دیگر کار نمیکند و جسم او کاملاً از کار افتاده است و هیچگاه باز نخواهد گشت.
اینجا یک موضوع مطرح است: در روند تکامل همه ما نسبت به کودکان حس پرورندگی داریم، به آنها احساس محبت میکنیم و از اینکه رنج بکشند بسیار ناراحت میشویم. طینت زیست شناختی ما نمیخواهد که کودک را با واقعیت تلخی چون مرگ مواجه کنیم. اما در نظر داشته باشید: انکار مرگ، اینکه چنین چیزی فقط برای پیرها اتفاق میفتد و تو هنوز خیلی کودکی و شاید تا ابد زنده بمانی میتواند فراری بسیار اضطراب آور در طول زندگی باشد. بسیارند کودکانی که بعدها والدینشان را بخاطر این مسئله که آنها را “گول زدهاند” سرزنش میکنند و معمولا جوابی میشنوند از این قبیل که “تو آن زمان درک نمیکردی” اضطراب مرگ در صورتی که انکار شود میتواند سالیان سال به صورت ملایم و همیشگی باقی بماند و به زندگی فرد جهتی ناسالم بدهد.
وقتی در مورد ماهیت مرگ صحبت میکنید کودک مضطرب میشود، او درست نمیداند نیست شدن یعنی چه، چرا باید دستی که به خوبی کار میکند و قلبی که به خوبی میتپد دیگر کار نکند و انسان نیست بشود. ممکن است برای کاهش دادن اضطراب کودک به مفاهیم مذهبی متوسل شوید. مفاهیمی چون آغوش خداوند و بهشت. در نظر داشته باشید اینجا بسیار مرحله حساسی است. حتی اگر قصد دارید کودکتان را با تعلیمات مذهبی بزرگ کنید باید در زمینه مرگ و دنیای پس از مرگ احتیاط کنید. تعدادی از پاسخهای رایج عبارتند از اینکه خداوند اورا پیش خودش برده چون او را دوست داشت، و یا او در بهشت خوشحال است. از حسن تعبیرهایی اینچنین به شدت اجتناب کنید چون کودک بلافاصله متوجه تناقض صحبتهای شما میشود؛ در درجه اول چرا وقتی او اینقدر خوشحال است تو گریه میکنی؟ چرا خانه همیشه پر از مهمانهایی است که غمگینند؟
و اگر خداوند آدمهای خوب را پیش خودش میبرد پس من نباید خوب باشم تا نمیرم، مادرم هم اگر خوب باشد میمیرد !
در این موارد و در صورتی که مایلید کودکتان دید مذهبی را درک کند شرایط را صادقانه به او توضیح بدهید. به او بگویید برای این ناراحت هستید که او برای شما فرد دوست داشتنیای بوده و حالا دیگر در بین شما نیست، دلتنگش میشوید و همین حالا هم دلتنگ هستید، بگویید که اندکی آرامش دارید که او اکنون نزد خداوند است اما بسیار غمگینید که دیگر نمیتوانید او را داشته باشید. توجه داشته باشید باید عینی صحبت کنید، حرفهای شما باید ملموس باشد طوری که کودک کاملا آن را درک کند.
قسمت سوم: مواجهه با مرگ خویش و ترس از مرگ والدین
کودک بعد از توصیفات شما از مردن، متوجه خودش میشود. کودکان معمولاً خودمحورند و بسیاری مسائل را تنها از دید خودشان میسنجند و با خود قیاس میکنند. در ذهنش این سوال شکل میگیرد که آیا من هم خواهم مرد؟ چه زمانی؟ در صورتی که این سوال را مطرح کرد به آن پاسخ بدهید، اما اگر این سوال مطرح نشد خودتان در ادامه توضیحاتتان به وی بگویید که: همه انسانها و حیوانها و گیاهها یک روزی میمیرند، نمیدانیم کی چون زمان بسیار زیادی طول میکشد، اما همه میمیرند. البته همه آنها پیر میشوند، تو اکنون کودک هستی و زمان زیادی تا پیری تو باقی مانده است.
در این مرحله کودک ممکن است به این فکر کند که شاید من زنده بمانم، ولی تو داری روز به روز بزرگتر میشوی، اگر تو بمیری چه کسی از من مراقبت خواهد کرد؟ این سوال معمولاً اینگونه بیان میشود که: “مامان تو کی میمیری؟” شوک زده نشوید. کودک میخواهد از اینکه مراقبت خواهد شد اطمینان کسب کند به او بگویید: من و پدرت هردو جوان هستیم، ما زمان زیادی داریم هر دو قوی هستیم و بسیار سالم بنابراین چیزی برای نگرانی وجود ندارد، ما از تو مراقبت میکنیم.
قسمت پنجم: سوال درباره علل مرگ و واکنشها
کودک بسیار عینی جملات شما را برداشت میکند، وقتی به او میگویید پدربزرگت دیگر نمیتواند بخورد او گمان میکند در صورتی که همیشه شیر نخورد از کار خواهد ایستاد و خواهد مرد (کودکان قبل از ۵ سالگی اکثر چیزهایی که حرکت میکنند را زنده فرض میکنند، مانند ماشین، و میدانند وقتی بنزین ماشین تمام شود از حرکت میایستد، بنابراین گمان میکند او هم اگر مایعات نخورد از حرکت خواهد ایستاد!) بنابراین توجه کنید که همه جوانب مرگ را به او توضیح دهید نه فقط یک جنبه، مثلا اینکه “مامان بزرگ دیگه نمیاد با ما شام بخوره.. ” این صحبت حتی میتواند کودک را از دستشویی رفتن بترساند، تا آنچیز که مایه حیاتش است را از شکم خود خالی نکند.
در صورتی که درباره مریضی به عنوان علت حرف میزنید مواظب باشید تاکید کنید که مریضی باید بسیار شدید باشد، نه اینکه او فرض کند اگر سرما بخورد خواهد مرد.
به کودک مطلقا نگویید کسی که مرده است به خواب طولانی رفته است، این میتواند مدتها وی را از رفتن به بستر خواب بازدارد، و فکر کند مرگ تنها در خواب اتفاق میفتد و در صورتی که نخوابد میتواند جلوی آن را بگیرد.
در مورد گفتن اینکه وی سفر کرده است، یا به دنیا دیگر رفته است هم احتیاط کنید. بنا بر همان اصلی که پیشتر توضیح دادیم کودکان این دست از مفاهیم انتزاعی (دنیای دیگر) را نمیفهمند و همچنین ممکن است سفر رفتن را برای وی بسیار ترسناک کند.
قسمت ششم: تجربه مرگ همقطاران و احساس گناه
گاهی اوقات پیش میاید که یکی از همکلاسیهای وی یا یکی از خواهر و برادرهایش فوت کند. همچنین در صورتی که شما دچار عارضهای شوید و فرزند در راهتان را سقط جنین کنید احتمال بسیار زیادی وجود دارد که کودک بسیار متعجب شده و همزمان احساس گناه کند.
وی احساس تعجب میکند زیرا تا به امروز مرگ برای پیرها و مریضها بود، لیکن حادثهای که منجر به مرگ یک فرد جوان و سالم شود بسیار برای وی اضطرابآور است. همچنین وی ممکن است حس کند حسادتش به خواهر و برادر یا همکلاسیش عامل مرگ وی بوده است. در این خصوص باید بیشتر مراقب باشید. به وی تاکید کنید که حادثه سبب مرگ دوست یا همشیرش شده است و شما از وی مراقبت خواهید کرد و به او نیز آموزش میدهید بهتر از خودش مراقبت کند. دوم اینکه فورا احساس گناه را از وی بگیرید، با صراحت با اطمینان و با استحکام کلام. ذرهای از این تفکر نباید در وی باقی بماند که حس منفی وی به کسی عامل مرگ او بوده است. در این خصوص میتوانید وی را به روانشناس کودک معرفی کنید تا با تخصصش جلوی آسیبهای احتمالی را بگیرد.



سروش جاویدنیا