در قسمت قبل در رابطه با ارسطو و فلسفهاش، نگاهش به مرگ و مسائل پیرامون آن سخن گفتم، در این مقاله میخواهم به سراغ دو فلسفه بروم که تا حدودی بهم نزدیک هستند؛ فلسفه رواقی و اپیکوری احتمالا در مورد این دو فلسفه شنیده یا خواندهاید، اما اینبار قرار است به بررسی آرا و نظرات این دو فلسفه در رابطه با مرگ بپردازیم.
رواقیان(stoics) و مرگ
سیر پیدایش فلسفه رواقی را باید در فلسفه کلبیان جستجو کرد آنان در پیدایش این نهله حدود سیصد سال پیش از میلاد مسیح در آتن نقش داشتند، بنیانگذار این مکتب زنون بود. وی پیروان خود را معمولا زیر سقف یک رواق جمع میکرد به همین خاطر به رواقیون مشهور شدند.[۱]stoa در یونانی به معنی رواق است.
آنها معتقد بودند که هر انسان بازتاب کوچکی از جهان بزرگ است، این دیدگاه منجر به ایجاد نوعی قانون طبیعی شد که تغییر ناپذیر است این قانون همه را در برمیگرفت (از جمله بردگان را) و قوانین هر کشور را تقلیدی ناقص از قانون طبیعت میدانستند.
در واقع رواقیون تفاوت بین فرد و جهان را زایل میدانستند و هر گونه تضاد میان روح و ماده را منکر شدند.(فقط یک طبیعت وجود دارد.)
یکی از مشهورین افراد در این مکتب سنکا (۴ پیش از میلاد – ۶۵ پس از میلاد) است. سنکا در مقاله ای در باب دهشتهای مرگ عنوان میکند که :
[۲]تمام آنچه نیاز داری به پیش رفتن است؛ بدین سان درخواهی یافت که هستند چیزهایی که چندان نباید از آن در هراس بود، … Continue reading
سنکا در ادامه یه این نکته اشاره میکند که اکثر “ما” انسانها در تشویش و اضطراب بین مرگ و سختیهای زندگی حیات پر از سختی و مشقت را انتخاب میکنیم، که حتی ممکن است به آن رغبتی نداشته باشیم.
سنکا راهحلی را پیشنهاد میکند و آن این است که بکوشیم با طرد و پس زدن همهی دلنگرانیها، زندگی را به کام خویش کنیم و این مهم به نظر او پیش نمیآید مگر آنکه خودمان را با امکان از دست دادن هرآنچه برای ما خوشایند است روبرو کنیم.
[۳]هیچ نعمتی دارندهاش را سعاتمند نخواهد کرد، مگر آنکه او در ذهنش با امکان خسران آن کنار آمده باشد.
مرگ روزی به سراغ همهی ما خواهد آمد به کسانی فکر کنید که فاتحان شهرها و درهها بودند و اندکی بعد به دست پسرکی کشته شدند، به تقدیر کراسوس که به دست یک اشکانی رقم خورد یا چنان که مشهور است آغا محمد خان هم توسط نوکرانش به قتل رسید. شمار کسانی که بدست بردگان کشته شدهاند دقیقا همانقدر است که شمار قربانیان شاهان خشمگین از این رو چه فرقی میکند کسی که از او میترسی تا چه حد قدرتمند است حال آنکه هر کس قدر به هراس افکندن تو را دارد؟!
سنکا با ابهام زدایی و دعوت به تفکر در این رابطه که روزی ما هم با هر قدرت و مقامی که داریم این زندگی را ترک خواهیم کرد تلاش میکند ما را با امکان خسران این نعمت پیش از از دست دادنش روبرو میکند که البته از نتیجهی اینچنین روبرو شدنی صلح و آرامش درونی است که به فرد هدیه میکند.
اپیکوریان و مرگ
اپیکوروس در حدود سیصد سال پیش از میلاد مکتبی فلسفی را در آتن پایه گذاری کرد. پیروان او را اپیکوریان نام نهادند.
اپیکوروس بر این باور بود که باید خوشیها را با عوارض جانبی آن در نظر گرفت بطور مثال فرض کنید به یک نوشیدنی علاقه دارید و همه پول خود را برای خرید و خوردن مقدار زیادی از این نوشیدنی صرف میکنید بعد از خوردن این مقدار نوشیدنی میفهمید که منظور اپیکوروس چیست.
او همچنین معتقد بود که لذتهای زودگذر بی نتیجه هستند و باید به دنبال خوشیهای پایدار، ماندگار و عمیقتر بود. منظور اپیکوروس از خوشیها لزوما لذتهای جسمانی نبود بلکه وی به لذتهایی همچون نوع دوستی، هنر و … هم توجه داشت.
نقل قول مشهوری از اپیکوروس هست که میگوید:
[۴] مرگ به ما مربوط نیست، چون مادام که ما هستیم مرگ وجود ندارد. و وقتی مرگ وجود دارد ما دیگر وجود نداریم.
احتمالا مردهها هم از مردن خود دلگیر نیستند، اما نقدی از دکتر مصطفی ملکیان در مورد این جمله وجود دارد بطور خلاصه ایشان به این مسئله اشاره میکنند که اگر انسان را فقط دارای قوهی تفکر و منطق در نظر بگیریم این جمله کاملا درست است، اما نباید از این نکته غافل شویم که آدمی دارای قوهی احساس هم هست و در واقع در مواجه با مسئلهی مرگ و اضطراب مرگ این قوهی احساس است که مارا دچادر تشویش و نگرانی میکند.
پس از اپیکوروس، بسیاری از پیروان او به تمتع و بهرهمندی از لذات نفسانی بیش از حد پای فشاری کردند. آنان با تاکید بر این نکته دم را دریاب فلسفهی اپیکور را به حاشیه راندند بطوری که امروزه این فلسفه در نظر عوام بصورت منفی به کار برده میشود و اینطور تصور میشود که منظور فقط کسب لذات و خوشیهای زندگی است.
( پیروان یک مکتب معمولا نگرشی متعصبانه نسبت به آن مکتب داشته و دارند بطور مثال نوفرویدی ها و … ).
نتیجهگیری
با همهی مواردی که گفته شد و مواردی که در آینده سعی در انتشار آنها خواهم کرد باید این سوال را از خود بپرسیم که :
آیا اندیشیدن به مرگ فایدهای هم دارد؟ برای پاسخ به این سوال ابتدا میخواهم رویدادی از زندگی میشل دومونتین را برای شما بازگو کنم.
دومونتین به این موضوع در نوشتههای خویش اقرار میکند که زمانی طولانی با مسئلهی مرگ دست و پنجه نرم کرده و در وحشت و رنج و عذاب (حتی پس از بهبود بیماریاش) بوده است. دومونتنی با آگاهی از این اندیشه که عاقبت زندگیاش مرگ است میزیست، و هر لحظه از زندگی خویش را با این وسواس فکری فلج کننده میگذراند او با خواندن نوشتههای سنکا سعی کرد بر این افکار غلبه کند زیرا بر این عقیده بود که فلسفه میتواند به اون بیاموزد که از مرگ نهراسد.
دومونتین مقالهی خود را با عنوان [۵] فلسفیدن آموختن چگونه مردن است آغاز کرد و در این مقاله است که عنوان میکند [۶] مرگ شما بخشی از نظم این جهان است. او عقیده دارد سرکوب فکر مرگ کار عوام الناس است فیلسوف باید مرگ آگاه باشد و بداند مرگ هرکجا و در هر زمان به انتظار اوست.
دومونیتن پند سنکا را که دائم اندیشیدن به مرگ بهترین راه برای فائق آمدن بر ترس از مرگ است روبروی خود گذاشت، ولی تجربهی مرگِ نزدیک او را وا داشت تا جور دیگری بیندیشد، دومونتین با تجربهی مرگ دخترش دریافته بود که آمادگی دائم برای مرگ مشکلی را حل نمیکند، نمیتوان دائم در هشدار مسمر نسبت به این موضوع بسر برد در واقع نگاه کردن دائم به پردهی نمایش مانع از افتادن آن نمیشود. او در ۱۵۸۸ مینویسد:
[۷] ما زندگانی را با نگرانی خود دربارهی مرگ رنجور میکنیم و با نگرانی دربارهی زندگی، مرگ را
اما باید به این نکته توجه داشته باشم که بین مرگ اندیشی و مرگ آگاهی تفاوت وجود دارد، در مرگ آگاهی ما نسبت به مرگ محتوم ولی نامعلوم خود آگاهی داریم درحالیکه در مرگ اندیشی، اندیشهی مفرط و نادرستی در رابطه با از دست دادن و مردن برما چیره میشود که باید نسبت به تفاوت این دو آگاه باشیم، در این سلسه مقالات سعی دارم به مفهوم مرگآگاهی نزدیک شویم، در اینصورت احتمالا از لایههای سطحی خودمان به لایههای درونیتر رفته و زندگی پربارتری را تجربه خواهیم کرد.
دوباره برگردیم به سوالی که بالاتر مطرح کردم، مرگ آگاهی (آگاهی از اینکه “من” خواهم مرد بطور حتم ولی در زمانی نامعلوم) و نه مرگ اندیشی (اندیشه مداوم نسبت به مرگ که به ترس و اضطراب شبیه است) باعث نیروی محرکهای در درون انسان فانی میشود که ممکن است به رشد و شکوفایی وی منجر شود.
ما را در تلگرام و اینستاگرام دنبال کنید.
References
↑۱ | stoa در یونانی به معنی رواق است. |
---|---|
↑۲ | تمام آنچه نیاز داری به پیش رفتن است؛ بدین سان درخواهی یافت که هستند چیزهایی که چندان نباید از آن در هراس بود، دقیقا از آنرو که هراسی عظیم را به تو تلقین میکند. هیچ شری از آنرو که آخرین شر است عظیم نیست. مرگ سر میرسد: بناست که از آن بهراسیم، اگر که بتواند با ما بماند. ولی مرگ یا نباید اصلا سر برسد، یا در غیر این صورت ، بیاید و بگذرد. |
↑۳ | هیچ نعمتی دارندهاش را سعاتمند نخواهد کرد، مگر آنکه او در ذهنش با امکان خسران آن کنار آمده باشد. |
↑۴ | مرگ به ما مربوط نیست، چون مادام که ما هستیم مرگ وجود ندارد. و وقتی مرگ وجود دارد ما دیگر وجود نداریم. |
↑۵ | فلسفیدن آموختن چگونه مردن است |
↑۶ | مرگ شما بخشی از نظم این جهان است. |
↑۷ | ما زندگانی را با نگرانی خود دربارهی مرگ رنجور میکنیم و با نگرانی دربارهی زندگی، مرگ را |