در این یادداشت تلاش می گردد میان آنچه معرفت شناسی کانت خوانده می شود و نظریه ی محاسباتی ذهن به عنوان یکی از نظریات اصلی حوزه ی علوم شناختی در شناخت رابطه ای برقرار گردد تا به کمک آرای امروز بتوان فهم نظریات گذشتگان را نو کرد و با توسل به علوم نوین از فربه ای فیلسوفانه ی آن ها کاست . پیش فرض آنست که خواننده با معرفت شناسی کانت آشنایی دارد و یادداشت سعی می کند تا با معرفی ای اجمالی ، از اولین نظریات ذهن در علوم شناختی پرده بردارد و نقاط اتصال و انفصال آن با آرای فیلسوفان پیشین را واکاود . البته که چنین عنوانی برای نگارنده بسی گزافه گویی است اما امید که چراغی کم فروغ در تاریکستان تلاقی علم و فلسفه روشن شده کند .
در حوزه ی علوم شناختی می توان از دو نحله ی اصلی در مورد کیفیت دانش در اذهان سراغ گرفت. اولین و مشهور ترین تئوری آنست که به آن ” نظریه ی محاسباتی ذهن” گفته می شود در نظریه ی محساباتی ذهن دو مفهوم سترگ و یک پیش فرض اصلی وجود دارد که عبارتند از : مفاهیم محاسبه و بازنمایی و پیش فرضِ “نقش علی اطلاعات در فرایند تنظیم و کنترل رفتار” . گسترش دهنده ی اصلی این نگاه “جری فودور” است و البته طرح محاسبات ذهنی با کارهای “پاتنام” در ۱۹۶۱ آغاز شد. (حاتمی ، ۱۳۹۲)
رویکرد محاسباتی ذهن
پیش از همه محاسباتی دانستن این رویکرد ، به دلیل پیش فرضی است که ذهن را قوه ای فعال در برخورد با اطلاعات خارجی در نظر می گیرد و ذهن را توانمند در محاسبه و پردازش انطباعاتِ محصولِ احساسات می داند . به نظر می رسد این رویکرد پیوند وثیقی با پیشرفت های هوش مصنوعی در میانه ی سده بیستم دارد چنانکه سیستم عصبی به مثابه سیستمی در نظر گرفته می شود که به صورت محاسباتی با داده ها رفتار می کند . به عبارتی اگر هوش مصنوعی تحلیل بیت ها را بر عهده دارد ، ذهن انسان تجزیه ی بازنمایی ها را عهده دار است .
در این نگاه شناخت حاصل نوعی محاسبه و پردازش است و فعالیت شناختی دستکاری نماد ها تعریف می شود . اما نکته ی مهم ؛ دستکاری نمادها که فعالیت شناختی را ممکن می کند مجموعه ای از قواعد صوری است .(همان.ص۴۹) بسیار جالب است که کانت هم دقیقا از صورت معرفت سخن می گوید و فلسفه ی خود را روشن سازی همین قواعد صوری می داند . (در بند های آتی درباره ی کیف آرای کانت خواهیم گفت.) روانشناسان این رویکرد همچون فلاسفه ی متقدم تجربه گرایی (هیوم ، لاک ، بیکن) بر این عقیده اند که شیء فی نفسه در خارج وجود دارد (در نتیجه این ها رئالیست هستند – کانت این شی خارجی را “بود” می نامید) اما آنچه در ذهن قرار میگیرد نماد ها و تمثل ها (تصویر ها) یی از این اشیا است و هنگام پردازش همین نماد ها هستند که پردازش می شوند. (کانت آن ها را “نمود” می گفت). لذا کار ذهن پردازش اشیا نیست بلکه پردازش نمادهای شکل گرفته از اشیا در ذهن است که بازنمایاننده ی دنیا و اطلاعات محیط هستند . در نتیجه در رویکرد محاسباتی ذهن بازنمایی های ذهنی همان نماد هایی هستند که در نتیجه ی برخورد ذهن با محیط خارج پدید آمده اند . البته که این بازنمایی های ذهنی در غیاب شی هم وجود دارند و قابل ترکیب و تحلیل هستند . البته این مهم در علوم شناختی پیشینه ای فلسفی دارد و حتی در آرای پیش از کانت هم دیده می شود تا آن جا که تجربه گرایانی چون هیوم تصورات را به دو قسمِ تاثرات (perception) و افکار (imperceptions) تقسیم می کردند که تاثرات در حضور شی و افکار در غیاب شی بودند. (ملکیان،۱۳۷۷)
یک مبحث بسیار چالش بر انگیز در چگونگی بازنمایی ها آنست که آیا بازنمایی های ذهنی دارای معنا هستند یا تنها داده هایی اند که دستکاری می شوند ؟ به عبارتی دیگر آیا پردازش های ذهنی پردازش هایی صوری یا نحوی هستند و یا اینکه معنایی و دلالت شناختی اند ؟
در این نظرگاه ذهن دارای پردازش های صوری و نحوی قلمداد می شود و تفکر را چیزی جز دستکاری همین نماد ها تعریف نمی کند . (به قسم دوم تصورات در هیوم نگاه کنید) . این نگاه بسیار به هوش مصنوعی و برداشت ماشین وار از انسان نزدیک است ؛ چنانکه ذهن را همچون سخت افزاری در نظر می گیرد که به موجب برنامه ها و الگوریتم های داده شده به آن بازنمایی هایی را حاضر می کند . تصور می کنم مدعای کانت دقیقا در همین جا قرار می گیرد ؛ یعنی همین که کانت تلاش می کند تا اصول مدرکه و مقولات فاهمه را شناسایی کند ، گویی تلاش می کند تا قوانینی را از ذهن انسان کسب کند که به موجب آن قوانین ذهن در چهارچوب مشخصی سیر می کند . به زبان قرن بیستمی یعنی آنکه کانت تلاش می کند تا الگوریتم های ذهن انسان را آشکار سازد و خصوصیات شکلی و نحوی و صوریِ رمزهای ذهنی آن را مشخص کند .
تقسیمات کانت
کانت هم چنین تقسیمی را می پذیرد که البته بحث او بیشتر بر سر اینست که از شی خارجی چه چیزی به تصور در می آید و چه قسمی تصور ناشده باقی می ماند که تصور آن برای انسان مقدور نیست ؛ او بعد از کاوش های فلسفی نتیجه می گیرد هر آنچه که زمانمند و مکانی نباشد و در این دو ” مقوله ی حاسه ” جای نگیرد قابل تصور هم نیست . لذا بازنمایی ها هم واجد محدودیت هایی هستند که در چارچوب و ساختاری معنا پیدا می کنند که فودور نیز به آن ها “زبان فکر” می گوید. (حاتمی ، ۱۳۹۲)
برای مشخص تر شدن بحث مثالی را در نظر بگیرید. مثلا شی ای در مقابل شما وجود دارد و نور با بازتابش از آن شی و عبور از قرنیه و مردمک و با فرض کارکرد مناسب عدسی ، تصویری بر روی شبکیه شما تشکیل می دهد . این تصویر دو بعدی است و البته کامل نیست . بدین معنا که نیازمند تصویر دیگری از چشم طرف مقابل است تا ادراک کامل گردد . بدین ترتیب پرتوهای نورانی بر روی پرده شبکیه تشکیل تصویر می دهند و عصب های بینایی مخروط ها و میله ها را تحریک می کنند . سپس پیام عصبی به وسیله ی عصب بینایی خارج می شود و درست در زیر غده ی هیپوفیز اعصاب دو چشم به یکدیگر می رسند و کیاسمای بینایی را به وجود می آورند . در نهایت با ادغام شدن رشته های عصبی آن ها پیام را به قشر پس سری در دوطرف شیار کالکارین (ناحیه ۱۷ برودمن) می رسانند و اولین ادراکات بینایی در آن جا حاصل میشود . بعد از آن مناطق ثانویه و ثالثیه بینایی (۱۸ و ۱۹ برودمن) درگیر می شوند و اینچنین ادراک سه بعدی حاصل می آید . (معظمی،۱۳۹۶) البته ناگفته نماند که سپس پیام های بینایی به دو مسیر چیستی و کجایی در لوب های گیجگاهی و آهیانه ای تقسیم میشوند و ادراک را کامل می کنند .(لانگستاف ،۱۳۹۶) تمام آنچه گفته شد مربوط به آن چیزی است که رویکرد های تجربی و ماتریالیستی می گویند . یعنی مثلا در دعوای بین کانت و هیوم اگر هیوم را به قرن بیستم بیاوریم دقیقا برای ادراک همین چیزی را می گوید که امروزه رویکرد زیستی و ماتریالیستی می گوید که مختصرا شرح آن در ادراک بینایی رفت .
حال اگر از عقل گرایانی چون کانت یا فیلسوفان شناختی با رویکرد هایی چون محاسبه ی ذهن که از جهت فلسفی معتقد به نوعی دوگانگی هستند سوال شود که ادراک بینایی چه طور پدید می آید ؛ آن ها همین مسیر را تصدیق می کنند اما با این تفاوت که می گویند ادراک و آگاهی حاصل از بینایی چیزی فراتر از آن مدار های عصبی است که شما می گویید . ادراک در مرتبه ای اتفاق می افتد که اساسا متعلق به ماده نیست و قابل اندازه گیری با ابزار های مادی نیست . (حتی این دیدگاه را ماده باورانی چون سرل هم مطرح می کنند .) ادراک نه در مغز که در ذهن رقم می خورد . نه در سخت افزار که در نرم افزار و این دنیای ذهن دنیایی است با قوانین خاص خودش و قوانینش متعلق به قوانین تجربی ، زیستی و ماتریالیستی نمی باشد . کشف قوانین ادراک و ذهن بر عهده ی تجربه نیست که بر عهده ی دانش های عقلانی است و بر همین مبنا است که کانت بر می خیزد و انقلاب کوپرنیکی خود را در کشف این مقولات ذهنی می داند و علوم شناختی متاثر از هوش مصنوعی نیز به دنبال کشف چگونگی و کیفیت این دنیای مرموز بر می آید .
دو گذرگاه کهن
در نتیجه از زاویه ای کار کانت در قرن ۱۸ بسیار نزدیک است به فعالیت دوگانه انگاران شناختی مسلکی که به دنبال کشف قوانین ذهنی بر می آیند و به اکتشاف ابعاد ذهنی می پردازند . به نوعی می توان گفت هنوز دعوای کانت و هیوم یا به تعبیری عقل گرایی و تجربه باوری به فرجام خود نرسیده است و همچنان دو طرف برای اثبات دعاوی خویش عهده دارد بزرگ ترین تلاش های عظیم فلسفی و علمی می شوند . گروهی بر محاسبه ی بازنمایی ها و کد های ذهنی بر مبنای آنچه در هوش مصنوعی مشاهده می کنند می پردازند تا بتوانند خاصیت ادراک پذیری مجزا از عملکرد مغزی را توجیه کنند و به این امید به الگوریتم های ذهنی دست یابند و عده ای دیگر الگوریتم های ذهنی را در مغز جست و جو می کنند و با مدد از عصب شناسی جدید به دنبال کشف مسیر های حسی برمی آیند تا از این ره مسیر پرسنگ ادراک را هموار سازند .
البته که می توان گروه سومی (همچون جان سرل) نیز در نظر داشت که از طرفی اصالت تجربه باوری را می پذیرد و از سویی ادراک را کیفیتی سوبژکتیو و دور از دسترس علم در نظر میگیرد. (درآمدی کوتاه به ذهن،۱۳۹۷)
روانشناسی شناختی نوین
همین تقسیم بندی امروزه به شکلی دیگر در روانشناسی شناختی مطرح شده است . (استرنبرگ،۱۳۹۶) دو رویکرد اصلی در روانشناسی در حوزه ی اشیا عبارت است : بازنمایی ناظر محور در برابر بازنمایی شی محور . هم چنان که از نامشان پیداست شی محور تاکیدش بر اینست که اشیا همانگونه که هستند در ذهن بازنمایی می شوند و فرضا اشیا دقیقا همانطور که دیده می شوند بدون تغییر به همان شکل نیز بازنمایی می شوند . اما در رویکرد ناظر محور آنچه مهم است نه ساختار شی بلکه شکل ظاهری آن شی برای ناظر است. در حقیقت تفاوت اصلی دو گروه در این پرسش است که آیا شی و اجزای آن را با توجه به موضع خودم می بینم (ناظر محور) یا بر اساس کلیت خود شی و مستقل از موضع شخصی(شی محور).
چنان که می توان حدس زد اگر کانت در دوره ی کنونی می زیست احتمالا مشرب ناظر محور را ترجیح می داد و بیش از همه ذهن را فعال در دریافت های بینایی موثر می دانست . چنانکه در رویکرد مقابل ذهن صرفا ابزاری منفعل در بازنمایی است اما کانت در تلاش بود نشان دهد علاوه بر اینکه شی خارجی در تغییر است ذهن هم فعال است و در تکاپوست و موثر بر ادراک می افتد . لذا در هر ادراکی با هر مکانیسم مغزی ای او فعالیت ذهن را مقدم بر ادراک در نظر میگیرد .
ردپای هرمنوتیک
بسیار جالب است در معرفت شناسی معاصر تاثیر ذهنیت در پیدایش بازنمایی عینیت خارجی را می توان در آرای بزرگانی چون گادامر نیز مشاهده کرد . او در فهم معنای متن و پیدایش بازنمایی های دستوری و معنایی از متن ، عقلانیت ماخوذ از سنت را در نظر دارد و ملاک اصلی فهم متن (به مثابه یک عینیت نمادین) را همان ذهنیتی می داند که در سنت پیشین خودش رشد کرده و پرورش یافته است . تا جایی که گادامر پیش داوری را شرط پیدایش دانش(بازنمایی) دانسته و فهم را بدون آن میسر نمی داند . (واعظی،۱۳۹۳) .
آزمایش گیبسون
گیبسون از جمله دانشمندانی بود که در این حوزه آزمایشاتی انجام داد (استرنبرگ،۱۳۹۶ ، ص ۱۹۴) و نشان داد که نوزادان، بسیاری از جنبه های ادراکی و آگاهی ، مثلا ادراک عمق ، را در خود شکل می دهند ؛ با توجه به اینکه هیچ دانش پیشینی ندارند . لذا بر اساس نظریه او ما برای ادراک نیازی به فرآیند های عالی تر شناختی یا هرچیزی به عنوان واسط میان تجارب حسی و ادراکات خود نداریم .
به عبارتی دقیقا در همان جایی که کانت ما بین حس و ادراک ، مقولات فاهمه را می گنجاند گیبسون آن را حذف می کند و ضرورتی برای ادارک نمی داند . دیدگاه گیبسون را رویکرد صعودی یا ادراک مستقیم می نامند و در مقابل می توان از رویکرد نزولی گفت که ادراک را یک سره مبتنی بر داده های خارجی نمی داند بلکه انتظارات و شناخت های پیشین (یا در نگاه کانت مقولات فاهمه و در نگاه گادامر سنت ) را موثر بر ادراکات آتی ما می داند . پس به نوعی می توان کانت را در حوزه ی ادراک به سمت نظرگاه نزولی سوق داد ، به گونه ای که وی بیش از آنکه شی خارجی را در پیدایش انطباع حسی موثر داند ، انگشت تاکیدش بر ذهنیتی است که قضایای ترکیبی(تجربی) را قابل شناخت می کنند . به زبانی دیگر اصلا کانت عدم وجود پیش دانسته های پیشین را ،که البته آن ها هم حاصل تجربه اند و لذا ترکیبی خوانده می شوند ، موجب ناتوانی بشر در فهم جهان می داند و به نوعی ادراکات متشکله از محسوسات پیشین که در نزد ذهن حاضرند و مقولات فاهمه نام دارند (قضایای ترکیبی پیشین) راه را برای فهم قضایای ترکیبی پسین و ادراک محسوسات هموار می سازند .
منابع :
- حاتمی ، جواد (۱۳۹۲) . درباره ی علم شناختی .(چاپ چهارم). تهران : امیرکبیر
- ملکیان ، مصطفی (۱۳۷۷). تاریخ فلسفه غرب . ج۳ . تهران : دفتر همکاری حوزه و دانشگاه
- بابایی ، پرویز (۱۳۹۲) . مکتب های فلسفی . تهران : نگاه
- واعظی ، احمد (۱۳۹۳) . درآمدی بر هرمنوتیک . تهران: پژوهشگاه حوزه و دانشگاه
- معظمی ، داوود (۱۳۹۶). مقدمات نوروسایکولوژی . (ویراست چهارم). تهران: سمت
- لانگستاف (۱۳۹۶). یادداشتهای علوم اعصاب . ترجمه داوود معظمی. تهران: سمت
- سرل ، جان (۱۳۹۶) . درآمدی کوتاه به ذهن .(چاپ سوم) ترجمه محمد یوسفی. تهران: نشر نی
- استرنبرگ ، رابرت (۱۳۹۶). روانشناسی شناختی . (ویراست چهارم). ترجمه کمال خرازی . تهران : سمت
- کاظمی ، زهرا (۱۳۹۳). بررسی دیدگاه کانت درباره احکام ترکیبی پیشین . فصلنامه علمی ـ تخصصی فرهنگ پژوهش . شماره ۲۰ و ۲۱
ما را در تلگرام و اینستاگرام دنبال کنید.