آیا بهتر نیست که در واقعیت و در اندیشههایمان، جایگاهی را به مرگ بدهیم که شایستهی آن است، و اهمیت نگرش ناخودآگاه به مرگ را که تا کنون چنین با جدیت آن را سرکوب کردهایم، کمی بارزتر کنیم؟
زیگموند فروید (۱۹۱۵) [۱]اندیشههایی در خورِ ایامِ جنگ و مرگ
بسیاری از ما نمیتوانیم با حقیقت مرگ کنار بیاییم که هر جا که ممکن باشد، هر چه را یادآور مرگ هست نفی و انکار میکنیم و از آن کناره میگیریم، مهمتر تلاش میکنیم تا مرگ را به تأخیر بیاندازیم اگر فایدهای مهم در علم طب باشد همانا این است که از مرگومیر میکاهد و بر طول عمر میافزاید.
سخن از مرگ برای عدهی زیادی از ما سخت و دلهره آور است، تصور مرگ عزیزان یا دوستان و خودمان ممکن است ما را بشدت آشفته کرده و باعث اضطراب و وحشت ما شود، این وحشت ممکن است در نتیجهی انجام ندادن کارهای ناتمام، فرصتهای از دست رفتهی ما و زندگی زیست نشدهی ما باشد.
اضطرابی که گاه و ناگاه و بدون دلیل شخصی به سراغ ما میآید میتواند شاهدی بر این مدعا باشد که مرگ جایگاه مهمی در ساختار روان ما دارد. آروین یالوم در جای جای نوشتههای خود گزارشهای موردیای را مطرح میکند که اضطراب نیست شدن در تار و پود هستی ما جای گرفته است. مردمانی هستند که زمانی که به سالمندی میرسند در و مرگ را در یک قدمی خود حس میکنند به قدری با این اضطراب درگیرند که خود را ناتوان از مقابله با نشانههای آن یافته و تنها در آن زمان به جستوجوی چراییها میپردازند. این نشانهها لزوماً ارتباطِ شکلیِ مستقیمی با مرگ و مردن ندارند و میتوانند در سادهترین یا پیچیدهترین، نادرترین یا روزمرهترین اتفاقات زندگی پدیدار شوند.
مرگ مسئلهای است مربوط به زندگان. از میان مخلوقات بسیاری که در این کرهی خاکی میمیرند تنها انسانها هستند که مرگ نزد آنها یک مسئله است. آنها در تولد، در بلوغ، جوانی، سالخوردگی و مرگ با حیوانات سهیماند ولی از میان همه آنها تنها انسانها (به این شکل) میدانند که خواهند مرد، تنها آنها میتوانند پایان کار خویش را انتظار کشند و تنها آنها به این نکته آگاه هستند که بالاخره زمانش فرا خواهد رسید.
در واقع مسئلهی پیش روی انسانها در مواجه با مرگ همین است: خود مرگ نیست که اضطراب را ایجاد میکند بلکه آگاهی از مرگ ما را دچار تشویش و نگرانی میکند.
مرگ راهی به رهایی
در سری مقلات پیش رو در باب مرگ سعی کردهام تا با نگاهی عمیقتر این مسئله را بررسی کرده و اهمیت مفهوم مرگ را در علوم انسانی و سطوح کاربردیتر بفهمیم.
افراد زیادی فعالیتها و اقدامات خودشان را بخاطر ترس از شکست، تنها شدن با احساسات درونی خود و ترس از طرد شدن توسط افراد مهم زندگیشان کنار میگذارند؛ ترس از بیان احساسات واقعی به نزدیکان و … زندگی واقعی که لیاقتش را داریم به عقب میاندازیم.
میتوانیم بکوشیم از اندیشهی مرگ دوری کنیم آن هم از طریق راندن آن از خویش ـ با پنهان یا سرکوب کردنِ این تصور ناخوشایند و شوم ـ یا از طریق توسل به باوری تزلزلناپذیر به نامیرایی شخص خودمان ـ [۲]دیگران میمیرند ولی من نه. (نوربرت الیاس)
این امروز و فردا کردن یک راه حل دارد و آن مثبت اندیشی یا و اطمینان دادن نیست، باید به چیزی عظیمتر و هولناکتر از شک و تردیدهای خودمان فکر کنیم و آن اندیشیدن به مرگ است، از فکر کردن به مرگ استفاده کنیم نه برای ناامیدی بلکه برای رسیدن به کاری که رسالت ماست.
چرا باید در باب مرگ و معنای آن تأمل کرد؟
اهمیت مسئلهی مرگ نه موضوعی جدید و نو بلکه مبحثی است که از پیدایش نخستین انسان مطرح بوده و هست. خیلی عجیب نیست که نخستین کتابی که از تمدنهای بزرگ باستانی به دست ما رسیده کتاب مردگان مصر و نخستین افسانه، افسانه گیل گمش بابلی باشدکه در تلاش برای یافتن گیاه جوانی و زندگی جاویدان بوده است. گویی کهنترین هراس یا آرزو هراس از مرگ و نامیرایی بوده و هست.
موضوع مرگ پایهی اصلی تمام ادیان ابراهیمی و بسیاری ادیان دیگر را شکل میدهد،. مالینوفسکی یادآور شده است که مرگ که بیش از هر رویداد دیگری محاسبات آدمی را به هم میریزد شاید منشأ اصلی اعتقادات مذهبی باشد. متون مقدس پر است از اشاراتی که مرگ را کیفری مناسب برای گناه میداند. در کتاب مقدس میخوانیم؛ مرگ از زمان حضرت آدم آغاز شد. و از آن پس همواره جزو میراث ما بوده است.
مرگ با گناه آمد و بدین سبب مرگ بر تمام آدمیان چیره شد. زیرا همه گناه کاراند. بنابراین دین از طریق مرگ است که گناه امید و ترس بوجود میآورد. ما مرگ را بزرگترین خطر برای حس تسلط خود به شمار میآوریم و دین به لحاظ تاریخی ابزار اصلی فرهنگ ما برای سازگاری با سرنوشت محتوممان یعنی مرگ است.
دین به مرگ معنا میدهد، مرگ به عنوان امری ناشناخته فاقد معنا و نیاز به تبیین است در واقع چون ما ابهام را به آسانی تحمل نمیکنیم، سوالهای داریم و دین پاسخهای لازم را به ما میدهد. مرگ چنان که هست پایانی ساده و ابدی است، معلوم است که منظره خاموشی خود را نمیتوانیم به آسانی بپذیریم. این نه تنها از آن رو که میخواهیم زنده بمانیم بلکه دوست داریم به این امر یقین داشته باشیم است. دین تضمین میدهد که زندگی ابدیست و سرانجام تحقق خواهد یافت.
مسئلهی جاودانگی منشأ و مقوم ادیان است و دین یگانه پناهگاه در برابر خطر مرگ است. (اونامونو)
در باب ارتباط مرگ و دین در مقالات بعدی بطور مفصل بحث خواهیم کرد اما در ادامهی اهمیت تفکر در مورد مرگ باید به دعوت اندیشمندان و متفکران دنیا در مورد این موضوع اشاره کرد، در نقل قولی از افلاطون در رابطه با سقراط آمده است که سقراط [۳]تمامی زندگی فیلسوفان را آماده شدن برای مرگ دانسته. (۴۵-۴۴ قبل از میلاد)
همینطور برای افلاطون، سنکا، اپیکور، میشل دومونتنی، فرانسیس بیکن،، هایدگر، سارتر، فروید، یونگ، اتورنک و… مرگ موضوعی اساسی و اصلی را در نظریهها و گفتارشان ایفا میکند. (در مقالات بعدی به رابطهی بین مرگ و فلسفه خواهیم پرداخت)
مرگ به سبب احساسی که در افراد بر میانگیزد هم بسیار مهم است احتمالاً تجربههای از سوگ را داشته یا دارید (فوت یکی از عزیزان، تمام شدن یک رابطهی پر معنا و یا حتی از دست دادن شغل ـ که همگی نمونههایی از سوگ هستندـ) این مسئله بارها مورد توجه دانشمندان علوم انسانی قرار گرفته است (راههای برای برون رفت از احساسات ناخوشایند و شناخت عواملی که ما را به سمت این احساسات سوق میدهند).
همچنین اگر درک درستی از مفهوم مرگ بخصوص درک اینکه من به عنوان موجودی فانی خواهم مرد داشته باشیم میتوانیم به درک درستتری از خویشتن خویش دست یابیم در واقع با آگاهی به این نکته که فقط یکبار زندگی خواهیم کرد بدنبال بهینه کردن خودمان در مسیر تمایلات و خواستههایمان خواهیم بود.
نگاهی به آیندهی مرگ
این مقاله اولین قسمت از سری مقالات مرتبط با مرگ بود در قسمتهای بعدی سعی خواهم کرد تا با تعریف اجمالی اسطورهها و همچنین برخی اصطلاحات مرتبط با مرگ در فلسفه به بررسی عمیقتر مرگ در این حوزهها بپردازم سپس به بیان رابطهی مرگ و روانشناسی پرداخته و موضوعاتی همچون اضطراب مرگ در روانشناسی، مرگ در فضای درمان، معنا و مرگ در زندگی و …
ما را در تلگرام و اینستاگرام دنبال کنید.