انسان پیچیدهترین موجودی است که تا به امروز بر روی زمین پا گذاشته، از هزاران سال پیش دانشمندانی وجود داشتند که زندگی خود را صرف کشف انسان و دنیای پیچیدهٔ نهفته در درون آن کردند و حتی برخی از متفکران در طول تاریخ از این سفر شگفت آور به اعماق وجود انسان و کشف دنیای اسرار آمیز ان ناامید شده و روانشناسی را امری غیر ممکن دانستند.در طول تاریخ متفکران مختلف اانسان را به ابعاد مختلفی تقسیم کردند، بعضی از آنها به صورتی کاملاً افراطی معتقد بودند که انسان موجودی تک بعدی میباشد و هر چه هست، همین بدن مادی است که همه میبینند و عدهای هم در مقابل آن برآمدند و بیان کردند که انسان تنها همان است که به آن فکر میکند و بُعد روان را تنها بعد انسانی دانستند. این بحث و جدال بعد از مدتی رقیبان جدیدی پیدا کرد که انسان را دارای هر دو بعد زیستی و روانی میدانستند و بعد از مدتی دانشمندان متأخرتر انسان را دارای سه بعد زیستی، روانی و اجتماعی در نظر گرفتند، اما امروزه دانشمندان غربی در علم روانشناسی با توجه به نیازهای معنوی که در تمام انسانهای دنیا، حتی افرادی که به هیچ خالقی هم معتقد نیستند وجود دارد به این نتیجه رسیدند که بعد دیگری در انسان وجود دارد به نام بعد معنوی و آن بعد را چهارمین بعد انسان نامیدند و به این صورت بود که پازل وجودی انسان یک قدم به تکامل خود نزدیکتر شد. حال ما در تلاشیم تا با تحقیقات جدید و بروز تجربی پدیدهٔ افسردگی را در این چهار بعد مورد بررسی قرار دهیم، ما را در قسمتهای بعدی دنبال کنید…در این مقاله تنها بعد زیستی مورد بررسی قرار میگیرد و در مورد اصل نوازش مطالب ارزندهای ارائه خواهد شد.
نگاهی جدید به پدیدههای روزمره
ما در مورد موجودی صحبت میکنیم به نام انسان، این موجود چهار بعدی است، Biopsychosociospritual (زیستی، روانی، اجتماعی و معنوی)
هر موضوعی که به هر طریقی انسان در آن دخالت دارد را اگر در نظر بگیریم، این چهار وجه ذکر شده را میتوانیم در آن ببینیم.
مثلاً همین چای که در بیشتر مواقع مینوشیم را در نظر بگیرید، افرادی که اعتیاد به چای دارند و اگر چای نخورند صبحها از هوشیاری کافی برخوردار نیستند و نمیتوانند روز خود را به خوبی شروع کنند، در واقع چای را در بُعد زیستی آن مورد استفاده قرار میدهند.
اما گاهی شما هیچ نیازی به چای خوردن ندارید، اما به دوستتان پیشنهاد میدهید که با هم چای بنوشید، در اینجا چای خوردن کاری در بعد روانی است.
موقعی هم هست که شما در حال برنامه ریزی کردن برای یک سمینار هستید و میخواهید ساعت خاصی را برای استراحت قرار دهید اسم آن ساعت را ساعت چای (Tee time) میگذارید، یعنی برای گذاشتن یک قرار اجتماعی از چای استفاده میکنید، پس چای خوردن میتواند کاملاً یک کار اجتماعی باشد.
یک موقع هست که فردی برای فوت مادرش و به این دلیل که مادرش چای دوست دارد، شب جمعه چای نذر میکند، این فرد با خوردن چای و چای دادن در حال انجام یک کار کاملاً معنوی یا spiritual است.
حتی کارهایی که بیشتر در بعد خاصی مورد استفاده قرار میگیرد، میتواند در حالی انجام شود که هیچ ربطی هم به آن بعد خاص نداشته باشد، مثلاً ممکن است فکر کنید که ” نماز خواندن” یک کار کاملاً معنوی است. در این جا باید بگوییم که بله میتواند کاملاً کاری معنوی باشد اما میتواند کاری اجتماعی نیز باشد، مثلاً بعضی افراد هویت اجتماعیشان را با نماز خواندن در یک مسجد تعریف میکنند یعنی آن مسجد برای عدهای از نمازگزاران میتواند یک محل ملاقات (meeting) باشد که آنجا جمع میشوند و با همدیگر صحبت میکنند و اگر کسی نباشد معلوم میشود که نیامده و از دوستانش جویای حال او میشوند. در این صورت نماز خواندن وجهی اجتماعی دارد. ممکن است که فردی با نماز خواندن خود را آرام کند، در این صورت برای او نماز خواندن یک واکنش مقابلهای در برابر اضطراب و حال بد است، همان طور که متوجه شدید در این جا نماز خواندن یک کار روانشناختی میشود. همین طور نماز خواندن میتواند کاری زیستی باشد، مثلاً فردی با مطالعهٔ این مقاله که متوجه میشود که در حالت سجده میدانهای مغناطیسی مغز انسان با میدان مغناطیسی زمین مرتبط میشود و این اتفاق باعث تعدیل میدانهای مغزی میشود یا اینکه نرمش حاصل از حرکات مختلف نماز در طول روز میتواند به سلامتی انسانها کمک کند، و به این دلایل نماز میخواند، در واقع دارد از دیدگاه و جنبهٔ زیستی نماز، این کار را انجام میدهد.
ویژگی چهار بعدی بودن انسان باعث میشود که ما نتوانیم دقیقاً مرزی قرار دهیم و بگوییم که بله، نمازخواندن کاری معنوی است، غذا خوردن کاری زیستی است، مهمانی رفتن کاری اجتماعی است و… بنابراین زمانی که ما راجع به سلامت و بیماری انسان صحبت میکنیم، در حقیقت باید سلامت و بیماری را در همهٔ این ابعاد در نظر بگیریم. جالب اینجاست که این ابعاد در بعضی مواقع کاملاً با هم تعارض دارند، یعنی کاری که برای سلامت فیزیولوژیک ما مورد نیاز است، ممکن است که به سلامت معنوی ما صدمه بزند و کاری که برای سلامت معنوی ما لازم است ممکن است که به سلامت زیستی ما آسیب بزند. مثلاً اینکه سربازی در جنگ به زیر تانک میرود، برای سلامت فیزیولوژیک و روانی او صدمه ایجاد میکند اما شاید برای سلامت معنوی او بسیار مفید باشد. به همین دلیل پیچیدگی انسان در این است که خیلی وقتها برای ایجاد سلامتی در یک بخش از خودش، باید بخش دیگر خود را نادیده بگیرد. پس وقتی می گوییم فردی افسرده است، میتواند این افسردگی فیزولوژیک، روانشناختی، اجتماعی یا معنوی باشد. بعضی از افسردگیها را نباید درمان کرد زیرا ما افسردگی داریم که فرایند رشد معنوی افراد است مثل افسردگی میان سالی که فرد گذشتهٔ خودش را بازنگری میکند و ممکن است که تغییراتی در زندگی خود به وجود آورده و رشد بیابد. اما یک افسردگی هم ممکن است که کاملاً بیولوژیک میباشد و بجز دارو خوردن، آن فرد برای درمان افسردگی خود هیچ کار دیگری نمیتواند انجام دهد. پس ما باید ببینیم که سلامت انسان از دیدگاههای مختلف چه معنایی میتواند داشته باشد.


هر بعد، از اصول خاصی پیروی میکند
اصول زیستی ما انسانها صیانت نفس، صیانت نسل و اصل نوازش است، انگار در بعد زیست شناختی انسانها این سه قانون وجود دارد که باید رعایت شوند. برای اینکه این سه اصل رعایت شود، طراح زیستی انسانها، ما را این جور طراحی کرده است که اگر ما این اصول را رعایت کنیم در بیشتر موارد از رعایت کردن انها لذت میبریم و اگر رعایت نکنیم در بیشتر موارد درد میکشیم. یعنی یک سیستم لذت و درد برای ما وجود دارد و به این ترتیب خوردن برای ما لذت بخش است، خوابیدن برای ما لذت بخش است، رابطهٔ جنسی برای ما لذت بخش است، زمانی که برف میاید گرما برای ما لذت بخش است و زمانی که آفتاب مرداد است کولر برای ما لذت بخش میشود، پس چیزهایی برای ما لذت بخش میباشد که برای صیانت نفس ما لازم است. پس زمانی انسان از لحاظ بیولوژیک سالم است که خوب بخوابد، انگیزهٔ گرم کردن خود در زمستان و خنک کردن خود در تابستان را داشته باشد و … از لحاظ بیولوژیک سالم است و در این صورت اگر بخواهیم بگوییم که چه کسی از لحاظ بیولوژیک افسرده است باید بگوییم کسی که دچار بی خوابی میشود، دچار بی اشتهایی میشود، دچار عدم تحرک میشود، دچار بی میلی جنسی میشود و…و اگر فردی در این مدل موارد سالم است، در سطح بیولوژیک و زیستی افسرده نمیباشد.
اصل دیگر زیستی نیز وجود دارد که انسان از انجام آن لذت میبرند؛ در واقع انسانها موجوداتی اجتماعی میباشند و این تفاوت بزرگی است که انسانها با یکسری از حیوانات مثل کرگدنها یا گربهها دارند، گربهها حیواناتی اجتماعی نیستند و تنها برای اصل صیانت نسل و تولید مثل است که دور همدیگر جمع میشوند و توله گربهها به محض اینکه آنقدر بزرگ میشوند که میتوانند از خودشان دفاع کنند و برای خودشان غذا پیدا کنند، از مادر جدا میشوند و دیگر هیچ وقت نزد مادر خود باز نمیگردند. اما بر عکس با یکسری حیوانات دیگر مانند سگها، نهنگها و دلفینها و… وجه مشترک داریم و این وجه مشترک همان طور که بیان شد این است که ما جانوران اجتماعی هستیم، پس شما نمیتوانید دلفینی را پیدا کنید که تنها زندگی کند، دلفینها در جمع زندگی میکنند و زندگی اجتماعی دارند. حیواناتی که مثل ما انسانها زندگی اجتماعی دارند، این ویژگی را دارند که غیر از اینکه نیاز به غذا خوردن، خوابیدن، رابطهٔ جنسی، دمای متعادل و مسکن مناسب دارند، اصل دیگری هم غیر از اصل صیانت نسل و صیانت نفس در آنها وجود دارد که حتی وقتی نیازی به رابطهٔ جنسی یا پرورش فرزندان یا دفاع از خود ندارد، باز هم در کنار یکدیگر زندگی میکنند، آن اصل، اصل نوازش است. این که حیوانات اجتماعی نیاز به نوازش کردن و نوازش دیدن دارند. مثلاً دلفینها هنگامی که در دریا شنا میکنند هر چند وقت یکبار با دم خود به همدگیر میزنند و در واقع با این کار همدیگر را نوازش میکنند، یا سگها برای نوازش همدیگر گوش سگهای دیگر را گاز میگیرند، در حقیقت طراح زیستی هستی این ویژگی را در موجودات اجتماعی گذاشته که نیاز دارند تا از همدگیر نوازش بگیرند و زمانی که به اندازهٔ کافی نوازش نشوند، مریض میشوند. در انسانها نیز این نیاز به نوازش حتی شاید از حیوانات اجتماعی دیگر بیشتر باشد،
نوزادان و نوازش
مثلاً در گذشته بعد از زایمان، نوزادان را برای اینکه دچار عفونت نشوند، به یک اتاق استریلیزه میبردند و تا مدتی در آن اتاق از آنها مراقبت میکردند و تنها برای شیر دادن نزد مادر میبردند و دوباره به ان اتاق بر میگرداندند، بعد از مدتی پژوهشگران تصادفاً به این نتیجه رسیدند که بچههایی که در خانه یا جاهای دیگر متولد میشوند که بغل مادر میخوابند، وزن گیری بیشتری دارند و دچار عفونتهای کمتری میشوند، از طرفی خون ریزی مادر نیز زودتر بند میآید و عفونتهای بعد از زایمان کمتری میگیرد. بعد تست کردند و متوجه شدند که بر خلاف تصور با خوابیدن نوزادان در آغوش مادرهایشان، عفونتهای آنها بسیار کمتر میشود. این مدل یافتهها پژوهشگران به این نتیجه رسیدند یکی از نیازهایی که ما انسانها داریم این هست که مرتب باید همدیگر را لمس کنیم و هنگامی که بچه در آغوش مادر است و پشت سر هم مادر او را میبوسد و نوازش میکند یا در آغوش میگیرد، سلامت جسمانی بهتری در آینده خواهد داشت (برخلاف این تصور که عدهای می گویند نوزاد را نبوسید و بغل نکنید تا مریض نشود)[۱].
سرماخوردگی و نوازش
همان طور احتمالاً می دانید ویروس سرماخوردگی از طریق تنفس منتقل میشود، در ابتدا دانشمندان تصور میکردند که عامل سرماخوردگی سرما است، به همین دلیل اگر کسی سردش بشود حتماً سرما میخورد (بر اساس باور عمومی که اگر کسی لباس کم بپوشد و وارد فضای سرد به شود سرما میخورد)، برای آزمایش این موضوع عدهای را به مدت مشخصی دو الی سه ساعت در روز در مواجهه با سرما قرار دادند، بعد از این فرایند گروه آزمایشی را با گروه شاهد مقایسه کردند و دیدند که نسبت به گروه شاهد بیشتر سرما نخوردند. بعد فرض کردند که شاید باد سرد عامل سرماخوردگی است و گروه آزمایشی را به مدت معین هر روز چند ساعت در برابر باد سرد قرار دادند و زمانی که با گروه آزمایشی مقایسه کردند دیدند که میزان سرماخوردگی این افراد افزایش پیدا نکرد، بعد متوجه شدند تنها دلیل این که سرماخوردگی با سرما رابطه دارد این است که فصل اپی دمی ویروسهای سرماخوردگی در فصلهای سرد هست. سپس کُنسانترهٔ ویروس سرماخوردگی را گرفتند و درون حلق افراد داوطلب برای ازمایش ریختند و انتظار داشتند که ایندفعه آزمایششان به سرماخوردگی گروه آزمودنی منجر بشود، دیدند که از افراد داوطلب تنها ۳۰ درصد سرماخوردند، یعنی حتی زمانی که عامل اصلی سرماخوردگی را در حلق افراد مورد آزمایش هم میریزند نیز میبینند که کمتر از نصف آنها سرما میخورند؛ بعد از مطالعاتی که دانشمندان انجام دادند متوجه شدند که انسانها در بدن خود مادهای دارند به نام ایمونوگلوبولین A که اگر این ماده از یک حدی بالاتر برود ما اگر حتی خود ویروس سرماخوردگی را هم بخوریم، باعث سرماخوردگی نمیشود. بعد به دنبال عواملی گشتند که باعث افزایش ایمونوگلوبولین A در بدن انسانها میشود و متوجه شدند یکی از عواملی که ایمونوگلوبولین A را در بدن ما بالا میبرد عشق و محبت است. یعنی افرادی که روابط دوستانهٔ بیشتری دارند (بیش از چهار رابطهٔ دوستانه دارند) و افرادی که رابطهٔ دوستانهٔ کمتری دارند (کمتر از دو رابطهٔ دوستانه)، این دو گروه را در فصل سرماخوردگی با همدیگر مقایسه کردند و دیدند افرادی که دارای روابط دوستانهٔ کمتری هستند ۶ برابر بیشتر از کسانی که روابط دوستانه زیاد دارند سرما میخورند. به این صورت نتیجه گرفتند که عشق و محبت میزان ایموگلوبین A را بالا میبرد و میزان ابتلا به بیماریهای ویروسی را کمتر میکند.
در تحقیق دیگری برای اینکه متوجه بشوند چقدر عشق و محبت در زندگی یک نفر میتواند بر سرماخوردگی تأثیر بگذارد، عکس دو فردی که کنار هم نشستند را به زوجهای مختلف نشان دادند و گفتند زن و مردی که کنار هم نشستند در حال حاضر به یکدیگر چه می گویند، زوجها به دو گروه تقسیم شدند، یک گروه از زوجها گفتند که این دو نفر که در عکس میبینند در حال محبت کردن به یکدیگر هستند، برای هم شعر می گویند و صحبتهای عاشقانه میکنند. گروه دیگری از زوجها گفتند این دو نفر دارند با همدیگر دعوا میکنند و در حال سرزنش همدیگر هستند. پس آزمودنیها دو دسته شدند، زوجهایی که با دیدن آن عکس برداشت خصومت آمیز میکردند و زوجهایی که با دیدن همان عکس برداشت محبت آمیز میکردند. در ادامهٔ تحقیقات دیدند زوجهایی که برداشت خصومت آمیز میکردند و در واقع زندگی زناشویی خود را به عکس دو نفر فرافکنی میکردند، در فصل سرما چهار برابر مستعد سرماخوردگی هستند.
در تحقیق دیگری آمدند فیلمی که محبت انسانها به همدیگر را نشان میداد (مثل خدمات مادر ترزا در هند) به گروهی از افراد نشان دادند و به گروه دیگر فیلمی که محتوایی بجز محتوای محبت آمیز داشت را نشان دادند، قبل و بعد از مشاهدهٔ فیلم بزاق دهان آزمودنیها گرفته شد، قبل از کلاس این دو گروه که تصادفی افراد در بین آنها تقسیم بندی شده بودند ایموگلوبین A ی آنها با همدیگر تفاوت معنی داری نمیکرد، اما بعد از جلسهٔ فیلم گروهی، افرادی که به آنها فیلمی نشان داده شده بود که در آن محبت انسانی نمایش داده شد، میزان ایموگلوبین A بیشتری نسبت به گروه دیگر داشتند. یعنی حتی تماشای محبت هم باعث افزایش ایموگلوبین و مقاومت نسبت به بیماریهای ویروسی میشود.
در تحقیق دیگری از پسرهای دانشجوی دانشگاه هاروارد پرسیدند که چقدر رابطهٔ محبت آمیزی با پدرشان دارند، ۲۰ سال بعد که همان افراد را مورد بررسی قرار دادند، متوجه شدند افرادی که رابطهٔ محبت آمیزی با پدرشان نداشتند به میزان بیشتری زخم اثنی عشر (زخم گوارشی) گرفته بودند.
با تمام این توصیفات میتوان گفت بر خلاف تقسیم بندی پیشنیان که عشق و محبت را تنها جزء حوزههای روانشناختی در نظر میگرفتند، امروزه مشخص شده است که عشق و محبت میتواند کاملاً بیولوژیک باشد، یعنی نه تنها کسی که نوازش در زندگی نمیبیند ممکن است افسرده شود، بلکه از نظر جسمانی هم احتمال بیشتری وجود دارد که به بیماریهای مختلف مبتلا بشود. پس حتی اگر بخواهیم کاملاً زیستی و بیولوژیک هم نگاه کنیم، یکی از اصول سلامت ما اصل نوازش است.


شرطی سازی
ما در مسئلهٔ نوازش با پدیدهای روبرو هستیم به نام شرطی شدن که این پدیده، نوازش انسانها را بسیار پیچیدهتر از حیوانات دیگر میکند. برای مثال دلفینها از زمانی که وجود داشتند به همین شکلی به همدیگر نوازش میدهند که در حال حاضر در حال نوازش دادن هستند و هر وقت نیاز به نوازش داشته باشند با دم خود به سر دیگری میزنند. اما ما انسانها ویژگی شرطی شدن بسیار قویترمان باعث میشود که در شرایط بسیار پیچیدهتر و گستردهتری بتوانیم نوازش دریافت کنیم، در ابتدای رشد افراد، ابتدا مادر برای نوازش دادن به نوزاد حتماً باید او را بغل کند و با نوزاد تماس پوستی داشته باشد، اما به مرور نوزاد عادت میکند زمانی که پوست مادر با پوست او در تماس هست مادر از کلمات مختلف در هنگام نوازش مثل جانم، عزیزم، قربونت برم و… استفاده میکند و بعد از مدتی کودک به صدای مادر شرطی میشود و بعد از اینکه شرطی شد، حتی اگر مادر از بچه فاصله داشته باشد، با همان جانمی که میگوید، نوزاد خود را نوازش کرده و فرایند حاصل از نوازش در بدن نوزاد اتفاق میوفتد که در این فرایند مادهای به نام ” دی اتیل آمین” در بدن نوزاد (و همهٔ انسانها در تمام سنین) ترشح میشود که باعث بالا رفتن خلق و شاد شدن و سر حال شدن میشود. بعد از مدتی شرطی سازی گسترده شده و نوزاد با نگاه و لبخند مادر نیز نوازش دریافت میکند.



افسردگی
پس در این صورت میتوان فرد افسرده را از نظر زیستی فردی دانست که در خواب، اشتها و فعالیت جنسی و… دچار مشکل بوده و همین طور از نظر داد و ستد نوازشی هم دارای مشکل است، که در این صورت افسردگی حاصل از نوازش به این دلیل است که این افراد بازخورد مناسب نوازشی که به آن نیاز دارند را نمیگیرند، یعنی عملاً وقتی کسی به آنها نوازش میدهد، احساس خوبی که باید را نمیکنند، یا بی تفاوت میشوند طوری که نوازش شدن یا نشدن برایشان هیچ تفاوتی ندارد و یا بر عکس بسیار پر توقع میشوند و با نوازشهای معمولی که اطرافیانش میتوانند به او بدهند احساس رضایت نمیکند و نیاز به نوازشی دارند که از عهدهٔ افراد عادی یا کسانی که در دسترس او هستند خارج است.
با تشکر از دکتر سرگلزایی و بیانات ارزشمند ایشون
[۱] البته که نباید در این مسئله بی موالاتی صورت گیرد و افرادی که دچار مریضیهای مختلف هستند با بهانهٔ نوازش نوزادان را لمس کرده یا ببوسند.
ما را در تلگرام و اینستاگرام دنبال کنید.