وراثت و محیط در روانشناسی رشد
در مبحث وراثت و محیط در روانشناسی این مسلئه وجود دارد که در رشد انسان وراثت (طبیعت) مهمتر است یا محیط (تربیت)، قرنهاست که ادامه دارد. در قرن هفدهم، تصور غالب این بود که نوزادان، همان بزرگسالان در اندازههای مینیاتوری هستند که مجهز به تواناییها و دانش کامل به دنیا میآیند و همراه با رشد فیزیکی و با افزایش سن، آنها را ظاهر میسازند. در ادامه با روان حامی همراه باشید تا مبحث وراثت و محیط را با هم مرور کنیم.
جان لاک فیلسوف بریتانیایی قرن هفدهم، با چنین عقیدهای مخالف بود. او عقیده داشت که ذهن نوزاد تازه متولد، لوح سفیدی است که تجربهها، مثل گچ، روی آن مینویسند. آنچه را که بچه میبیند، میشنود، میچشد، میبوید، و احساس میکند، روی همین لوح سفید نقش میبندد. به عقیده لاک، همه معلومات از طریق حواس پنجگانه به انسان میرسد، همه اطلاعات از طریق تجربه کسب میشود، و چیزی به نام دانش مادرزاد یا «درونی» وجود ندارد.
نظریه تکاملی داروین، بر مبانی بیولوژیک رشد انسان تأکید میکرد. این نظریه باعث شد تا بسیاری از نظریه پردازان بر وراثت تأکید بورزند. اما، با ظهور رفتارگرایی در قرن بیستم، موضع محیط گرایی دوباره غالب شد. رفتارگرایان، مثل واتسون و اسکینر، معتقد بودند که طبیعت انسان، مثل موم، کاملاً قابل شکلگیری است. یعنی، آموزش بچهها از بدو تولد میتواند از آنها هر نوع انسانی را بسازد، و فرقی نمیکند که وراثت وی چیست. واتسون، این رویکرد را به افراطیترین وجه ممکن بیان کرده است:
ده، دوازده نوزاد سالم و سرحال را به من بدهید و دنیایی را که مد نظرم است در اختیارم بگذارید. یکی از آنها را بهطور تصادفی انتخاب میکنم و قول میدهم که از او یک مخصص بسازم: دکتر، وکیل، هنرمند، تاجر، مدیر، و حتی دزد و گدا؛ بدون آنکه استعدادها، تمایلات، تواناییها، و نژاد اجداد او را در نظر بگیرم. البته حرف من مبالغه آمیز است و خودم نیز به آن اعتراف میکنم، اما طرفداران جبهه مخالف نیز مبالغه میکنند و هزاران سال است که این کار را انجام میدهند.



جان بی. واتسون
واتسون میخواست این نکته را مطرح کند که اعتقاد به ارثی بودن تواناییهای فرد، در تمام طول تاریخ، تحکیم و تشویق شده و به دفعات بسیار زیاد، برای توجیه تبعیض و نژادپرستی مورد بهرهبرداری قرار گرفته است. واتسون یکی از اولین کسانی بود که این عقیده را بهطور جدی به چالش کشید. او میگفت، به همان اندازه که برای ارثی بودن تواناییهای انسان اسناد و مدارک وجود دارد، برای اکتسابی بودن رفتارهای او نیز شواهد وجود دارد.
به همین دلیل، مدل رفتاری واتسون، در بین اصلاح طلبانی که میخواستند با نژادپرستی مبارزه کنند، بسیار پرطرفدار شد. واتسون، هم به طبیعت و هم به تربیت عقیده داشت، اما به تربیت، بیشتر عقیده داشت. امروزه، اکثر روانشناسان قبول دارند که هم طبیعت و هم تربیت، در رشد انسان نقش دارند، اما به موضوع دیگری نیز اعتقاد دارند: طبیعت و تربیت، دایماً تعامل دارند و بر رشد انسان تأثیر میگذارند. کودک تازه متولدشده، در مغزش، حدود ۱۰۰ میلیارد نورون دارد، اما تعداد ارتباطات بین نورونها، به نسبت اندک است.
ارتباطات بین نورونها، بعد از تولد، به سرعت ایجاد میشود، توسعه مییابد، و در عرض سه سال بعد از تولد، وزن مغز، سه برابر میشود. رشد مغز، در سالهای اول کودکی، به شدت تحت تأثیر دو عامل قرار دارد: عامل ژنتیک، و حضور محرکهای محیطی (یا محرومیت از آنها). رویدادهای محیطی حتی میتوانند در انواع رشد، که ظاهراً از طریق جدولهای زمانی بیولوژیک و فطری تعیین شدهاند، تأثیر بگذارند. به هنگام لقاح، تعداد زیادی از ویژگیهای شخصی را، ساختار ژنتیکی زیگوت (تخمک بارورشده) بلافاصله تعیین میکند. ژنها به سلولهای در حال رشد دستور میدهند که ما را به انسان تبدیل کنند نه ماهی یا شامپانزه. آنها جنسیت، رنگ پوست، چشم، مو، هیکل کلی، و بسیاری از خصوصیات دیگر را تعیین میکنند. این خصوصیات، که از قبل تعیین شدهاند، با فرایندی به نام رسش خودشان را نشان میدهند. رسش، فرایندی از رشد عادی است که از طریق آن، ارگانیزم به قد، ساختار اندامی، و سازمان جسمی خود، آن طور که در ژنها (ژنوتیپ) نوشته شده است، دست مییابد.
رسش، تا اندازهای، مستقل از رویدادهای خارجی است، یعنی، زیاد تحت تأثیر آنها قرار ندارد. جنین انسان، طبق جدول زمانی نسبتاً ثابت رشد میکند و رفتار جنینی، مثل تکان خوردن و لگد زدن نیز از توالی منظمی پیروی میکند که به مرحله رشد وابسته است. با این حال، اگر محیط رحم به شدت غیرعادی باشد، فرایندهای مرتبط با رسش مختل خواهند شد. برای مثال، اگر مادر، در سه ماه اول حاملگی (زمانی که اندامهای بدن جنین، طبق جدول زمانی ژنتیک، در حال به وجود آمدن و رشد هستند)، به سرخجه مبتلا شود، نوزاد ممکن است نابینا، ناشنوا، یا عقب مانده ذهنی به دنیا بیاید (بر حسب اینکه، به هنگام ابتلای مادر به سرخجه، رشد کدام اندام در مرحله بسیار حساسی قرار داشته است).
سوء تغذیه مادر، استعمال دخانیات، و مصرف الکل و داروها، از جمله عوامل محیطی هستند که میتوانند در رشد عادی کودک تأثیر بگذارند. رشد حرکتی بعد از تولد نیز نشان میدهد که بین رشدی که ژنها برنامهریزی کردهاند (رسش)، و عوامل محیطی، تعامل وجود دارد. تقریباً همه کودکان با نظم و ترتیب مشخص و واحدی، مراحل رشد حرکتی را پشت سر میگذارند. غلت زدن، نشستن بدون اتکا به دیگران، ایستادن با گرفتن مبلمان، سینه خیز رفتن، چاردست و پا رفتن، و راه رفتن، در همه بچهها به یک ترتیب دیده میشود. اما کودکان، با سرعتهای مختلف از این مراحل رد میشوند، و روانشناسان رشد مدتهاست که به نقش یادگیری و تجربه در ایجاد چنین تفاوتهایی توجه داشتهاند.
مطالعات قدیمیتر نشان داده بود که تمرین و برانگیختگی اضافه بر سازمان، بر زودتر ظاهر شدن رفتارهای حرکتی تأثیر ندارند. اما مطالعات جدیدتر نشان میدهد که تمرین و محیط غنی تا اندازهای میتوانند ظهور سریعتر رفتارهای حرکتی را موجب شوند. مثال دیگر از تعامل ویژگیهای از پیش تعیین شده ژنتیک و تجربه، رشد زبان است. در طول رشد طبیعی، همه بچهها حرف زدن را یاد میگیرند، اما تنها بعد از آنکه به سطح خاصی از رشد نورولوژیک میرسند. به جز موارد بسیار استثنایی، کودکان زیر یک سال، نمیتوانند با جمله حرف بزنند. اما در بعضی محیطها، اطرافیان با کودکان حرف میزنند و وقتی کودکان صداهایی شبیه اصوات گفتاری درمیآورند، به آنها پاداش میدهند. اما در بعضی محیطها با بچهها زیاد حرف زده نمیشود. کودکان گروه اول، در مقایسه با کودکان گروه دوم، زودتر زبان باز میکنند. توجه داشته باشید که محیط، در سرعت کسب مهارتهای حرکتی تأثیر میگذارد نه بر سطح مهارتی که کودک سرانجام به آن دست مییابد.
عنوان: وراثت و محیط در روانشناسی رشد
مطلب بعدی: رشد پیش از تولد در انسان


