فروید را به ما بد شناسانده اند . کافیست مدت کوتاهی را با روانشناسان و روانشناسی خوانان گذرانده باشید تا دریابید اصلی ترین مهره این زمین فروید است و هیچکسی را پیدا نمیکنید که نظری راجع به او و نظریه اش نداشته باشد . همه و همه موظفند به فروید و روانکاوی پاسخ بدهند ، یا او را تایید کنند ، یا از مفاهیم او قرض بگیرند و یا در یک روند دیالکتیکی موضعی شدیداً مخالف یا معتدل نسبت به وی داشته باشند ؛ بنابراین چیزی که واضح است این است که تا به امروز نتوانسته ایم و احتمالا هیچگاه نخواهیم توانست فروید و مبانی نظری روانکاوی را نادیده بگیریم . با روان حامی همراه باشید
من معتقدم علیرغم این شهرت و این “همه جا بودن” ما هنوز فروید را نمیشناسیم . البته این به این معنا نیست که روانشناسان از وی و نظریه اش چیزی نمیدانند ، بلکه به این معناست که در کلام و اعمالشان هیچگاه فروید به صورتی نظام مند ظهور نمیکند ، بلکه درست به مانند ارسطو و افلاطون در تاریخ دانش به او نگاه میشود : پدرانه ، کلی ، قدیمی و پراکنده .
این امر یک ایراد بزرگ در پی دارد : باعث میشود به جای آنکه از چارچوب های نظری روانکاوی به درستی آگاه باشیم و بی آنکه روانکاوی را به عنوان یک کل بفهمیم به استفاده جزیی و دلبخواهی از ابزار ها و نگاه های آن رو بیاوریم . بگذازید مثالی بزنم تا مطلب را بهتر در یابید. هنگامی که در کلاس درس از دانشجویان سوال شود که راجع به فروید چه میدانید ، غالبا با این پاسخ ها روبرو میشوید : “او میگوید علت اختلالات روانی را میتوان در دوران کودکی جست و جو کرد” ، “به مسائل جنسی و سائق های فیزیولوژیک خیلی تاکید داشت” ، “اعتقاد داشت نیروی محرکه آدمی نیروی جنسی است” و الی اخر . تماماً برداشت هایی سطحی ، پراکنده و جزیی که میتوان آنها را به آجر هایی کوچک از بنای مستحکم روانکاوی فرویدی تشبیه کرد .
این موضوع به کلاس درس محدود نمیشود ، روانشناسان در اتاق درمان هم به فروید ار دریچه خودشان نگاه میکنند ، روانکاوی را با قرائتی سلیقه ای یا به زعم خودشان “منعطف” در درمان به کار میگیرند ، یعنی انتخاب میکنند از کدام قسمت نظریه (به عبارتی کدام فرآیند درمانی) استفاده کنند و کدام را کنار بگذارند . مثلاً از تداعی آزاد استفاده میکنند اما در آن مداخله کرده و بیمار را به سمتی سوق میدهند تا نتایجی بدست آورند که دوست دارند .
اما متاسفانه این مسئله تنها به این اشکال ظهور نمیکند . بسیار رایج است که فروید یا روانکاویش اشتباه دیده میشوند. در روانشناسی ما تلاش میکنیم قبل از اشراف به یک نظریه با شخصیت نظریه پرداز آشنا شویم ، این امر به روشن کردن ذهن ما در بسیاری پیچیدگی های درون نظری کمک میکند و در پی آن میتوانیم به چرایی بسیاری از گزاره های نظریه پی ببریم (منظور نظریه پرداز را بفهمیم) یا قادر باشیم به صورتی بسیار ظریف موقعیت هایی که نظریه در آنها قابلیت اعمال یا تعمیم دارد را درک کنیم .
در درک فروید بسیارند افرادی که دیدگاه هایی بسیار نادرست یا در بهترین حالت منحرف از واقع دارند ، بخشی از این موضوع به جبهه گیری دانشمندان و فیلسوفان هم عصر خود فروید باز میگردد که تا به امروز هم ادامه دارد (خود فروید این موضوع گیری هارا از طریق مفاهیم مکانیسم های دفاعی تفسیر آسیب شناختی میکرد و این امر تا به امروز قابلیت اعمال دارد ) این امر تا به جایی پیش رفته است که فروید با صفاتی چون رادیکال ، غیر منعطف ، خیال پرداز و غیر علمی یا حتی متوهم وصف شده است .
علاوه بر شخصیت خود فروید ، نظریه اش هم دستخوش تحریف شده است . این تحریف ها در حوزه های متعددی جای میگیرند ؛ در حوزه شخصیت ، در حوزه ماهیت انسان و ماهیت درمان، در حوزه اهداف درمان و فرد ایده آل و در نهایت در حوزه تمدن و اجتماع ( فروید نه تنها به عنوان رواندرمانگر بلکه به عنوان یک فیلسوف هم اشتباه درک شده است).
علاوه بر این بعضی از این تغییرات در چارچوب های علمی قرار گرفته و شاخه هایی هستند بر تنه اصلی روانکاوی . یعنی درمانگران اولیه ای که به علت اختلاف نظر های گسترده به زعم خود فروید دیگر از حلقه روانکاوی فرویدی جدا شده بودند (یا اصلاً روانکاو نبودند ؛ فروید اعتقاد داشت به عنوان بنیان گذاز روانکاوی حق قضاوت درباره اینکه چه چیزی روانکاوی هست و چه چیزی نیست برای وی محفوظ است) اما به گمان خودشان هنوز به بسیاری از مفاهیم وی وفادار مانده بودند .
در قسمت های بعدی تلاش خواهم کرد تا در یک سیر تاریخی گسلش هایی که در حلقه فرویدی اولیه به وجود آمدند و پس از آن تحریفات نظریه فروید و در آخر تحریفات و قضاوت های نادرست راجع به شخصیت فروید را به شما بشناسانم ، تا بتوانیم به فروید بازگردیم ؛ بازگشتی صحیح .
سروش جاویدنیا