وقتی که صدای درون سرتان آزار دهنده میشود…
نیرومند کردن خودتان برا به مبارزه طلبیدن عیبجوی درونیتان.
- بازنده!
- باز هم مورد تمسخر قرار گرفتی!
- تو باید بهتر شناخته شوی!
آیا این صداها برای شما آشناست؟ البته که هست!
صداهای منفی در سرمان
همه ما صداهایی درون سرمان داریم که تجربیات لحظه به لحظه، کیفیت تصمیمات گذشتهی ما، اشتباهاتی را که میتوانستیم مرتکب نشویم و هر آنچه را که باید به صورتی متفاوت انجام میدادیم، تعبیر و تفسیر میکنند. این صداها در واقع میتوانند معنادار باشند و وضعیت را بسیار بدتر از آنچه که هست کنند.با روان حامی همراه باشید.
همچنین به جای اینکه با درد و رنج شما همدردی کنند، در هر موقعیتی، شما را سرزنش میکنند، بی اعتبارتان میکنند و شما را زمین میزنند. این صداها طنین مشابهی دارند و فوریتی هیجانی را به وجود میآورند که توجه ما را به خود جلب کنند. این صداها خودکار و بر پایهی ترسهایمان هستند. قوانینی برای زندگی که همچون زورگوهای دورنی عمل میکنند و ما را در چرخههای ناکارآمد قدیمیمان گیر میاندازند و مانع از لذت بردن ما از زندگی میشوند و در تواناییمان برای زندگی کردن و آزادانه عشق ورزیدن اختلال ایجاد میکنند.
این صداها از کجا میآیند؟
روانشناسان بر این باروند که این صداها بازماندهی تجربیات دوران کودکی هستند، الگوهای عصبی خودکار و در دسترس که در مغزمان ذخیره شدهاند. این الگوها از خاطرهی حوادث اولیه جدا شدهاند و سعی دارند از ما در برابر همان حوادث محافظت کنند. داشتن این قوانین محافظتکننده و نظمدهنده که مبتنی بر ترس هستند، تا زمانی که ما کوچک و ناتوان و مورد ترحم والدین بودیم، منطقی بودند و به ما در زنده ماندن کمک میکردند. اما دیگر به نظر نمیرسد که برای بزرگسالی ما نیز مناسب باشند.
ما به عنوان یک بزرگسال، توانایی بیشتری برای دور شدن از شرایط ناسالم را داریم و در مورد زندگیمان و روابطی که بر اساس احساسات شخصی، نیازها و علایقمان شکل میگیرند، آگاهانه تصمیم میگیریم. اما با این وجود، در بسیاری از موارد ما عادت کردهایم که با این قوانین غیر مدون درونی که حتی متوجه آنها نیستیم یا آنها را مورد سوال قرار نمیدهیم، زندگی کنیم.
وقتی که این صداها مسئولیت زندگی ما را بر عهده میگیرند، چه اتفاقی میافتد؟
اگر نتوانیم از این صداهای درونی در سرمان جلوگیری کنیم، مسئولیت زندگی ما را بر عهده میگیرند و ما را در زندانهای ذهنی و رفتاری که خودمان ساختهایم نگه میدارند. آنها ما را با این باورکه دنیای بیرون خطرناک است و برای زنده ماندن و دوری گزیدن از درد باید از آن قوانین فرمانبرداری کنیم، میترسانند. با پیروی کورکورانه از این قوانین، ما به خودمان اجازه نخواهیم داد که واکنشهایمان را با تجربیات طبیعی منطبق و سازگار کنیم. رفتارها و پاسخهای هیجانی ما بیشتر بازتابی از واقعیات روز گذشته هستند نه آنچه که امروز اتفاق میافتد. و به نظر میرسد که ما هیچوقت نمیخواهیم از عملکردهای ناکارآمد دوران کودکیمان رهایی یابیم.
رویکرد طرحواره درمانی برای رهایی از طرحواره ها:
روانشناسی به نام جفری یانگ و همکارانش، این قوانین سختگیرانه برای زندگی کردن و دیدگاههایی در مورد دنیا را “طرحواره” نام گذاری کردهاند. طبق تجربیات اولیه ما با مراقبتکنندگان، طرحواره ها شامل اطلاعاتی در مورد تواناییهای فردی ما برای مستقلانه زندگی کردن، چگونگی رفتار ما با دیگران و اینکه شایستگی چه دستاوردهایی را در زندگی داریم میشوند. همچنین طرحواره ها میتوانند راهی برای داشتن روابط سالم در زندگی، کار و عشق باشند.
مقاله مرتبط: طرحواره های ناسازگار اولیه: خشت های اولیه کج زندگی
چگونه طرحواره ها میتوانند بر زندگی و روابط ما تاثیرگذار باشند؟
جفری یانگ اظهار میکند که طرحواره ها زندگی و روابط ما را به چند روش محدود میکنند:
- ما به گونهای رفتار میکنیم که موجب بقای این طرحواره هامیشود.
- ما تجربیاتمان را به گونهای تعبیر و تفسیر میکنیم که درست به نظر برسند، حتی اگه واقعاً درست نباشند.
- ما برای اجتناب از درد، زندگی خود را محدود میکنیم، در نتیجه هیچوقت نمیتوانیم به درستی زندگیمان را ارزیابی کنیم.
- ما گاهی اوقات بیش از حد تسلیم میشویم و به صورت سختگیرانه و افراطی عمل میکنیم و راههای متضادی را که مانع روابط بینفردیمان میشود انتخاب میکنیم.
مقاله مرتبط: طرحواره درمانی: تعریف، مبانی و تکنیکها
طرحوارهی رهاشدگی – داستان دیانا
زنی به نام دیانا، طرحوارهای به نام طرحوارهی رهاشدگی دارد. وقتی که او ۵ ساله بود، پدرش با منشیاش فرار کرد و از زندگی او ناپدید شد و زمانی که دیانا به دوران نوجوانی رسید پدرش بازگشت. درد رهاشدگی آنقدر برای دیانای جوان دردناک و ویرانگر بود که قسمتی از مغزش تصمیم گرفته بود دیگر اجازه ندهد او این میزان از درد را دوباره تجربه کند.
برخلاف بسیاری از کودکان دیگر، او عمیقاً احساس گناه داشت و خود را دائما با این افکار که به اندازهی کافی دوستداشتنی نیست و اینکه پدرش میبایست بیشتر در کنارش میماند و صبوری میکرد، سرزنش میکرد؛ که این به “طرحوارهی نقص” اشاره دارد.
هرچه طرحوارهی دیانا پیشرفت میکرد، او نسبت به طرد شدن حساستر میشد. دیدن فراز و نشیبهای عادی روابط کودکانه و قرارهای عاشقانه دوران نوجوانی، بیشتر بر این نکته که او دوستداشتنی نیست و قرار است رها شود، مهر تأیید میزد. او همچنین ناامیدانه تلاش میکرد که با راضی نگه داشتن شریکان عاطفیاش، بیکفایتیاش را پنهان کند و آنها را به گونهای نیازمند خودش میکرد که هیچوقت رهایش نکنند. زمانی که مردی گشادهرو و قابل اعتماد به دیانا گرایش پیدا کرد، او آنقدر کنترلگر، ناایمن و نیازمند و بیاعتماد شد که سرانجام شریکش تصمیم به ترک رابطهاش با او شد.
قانون ناگفتهی دیانا این است که اعتماد کردن به دیگران درست نیست و بنابراین به صورت طبیعی با دیگران رابطه برقرار نمیکرد. اگر او حتی برای یک لحظه از گوشبهزنگیاش میکاست، ممکن بود دیگران او را ترک کنند. همچنین در تلاش برای جنگیدن علیه طرحوارهاش، به روشهایی عمل میکرد که با احساسش در تضاد بودند؛ مثلا برای اینکه خود و شریکش را متقاعد کند که او فوقالعاده مستقل و بینیاز است، شریک عشقیاش را برای اینکه بعد از کار با دوستانش بماند، تشویق میکرد. اما این رفتار او به خشمی مزمن و احساس نارضایتی از عدم درک نیازهایش از جانب شریک عشقی منجر شده بود؛ او هیچوقت نمیتوانست نقش خود را در این چرخه بشناسد.
ما چه کاری میتوانیم انجام دهیم؟
طرحواره درمانی میتواند به دیانا و شریکش کمک کند تا بفهمند چگونه طرحوارههایشان بر ارتباطشان با هم و دیگران تاثیر میگذارد؛ طرحوارههایی که تکراری، خودکار، سرسختانه و ناکارآمد هستند. از طریق برقراری ارتباط آگاهانه و همدلانه با ترسهای حل نشده و نیازهای برآورده نشده، دیانا میتواند از نظر ذهنی انعطافپذیرتر و آزادتر شود. طرحواره درمانی میتواند به بهبود تعارضات و کشمکشهای زوجین و مشکلات فردی مانند اضطراب، افسردگی، اختلالات شخصیت، سوگ و آسیبهای دوران کودکی کمک کند. مفهوم طرحواره همچنین برای درک اینکه چگونه رویدادهای اولیه دوران کودکی بر روابط بزرگسالی و بهداشت روانی ما تاثیر میگذارند، سودمند است.
ما باید اثرات طرحوارهها را بشناسیم و به اینکه صداهای درونی خودکارمان چه میگویند، توجه کنیم. در صورت نیاز نیز میتوانیم از طریق کمک حرفهای، خودمان را از بند آنها آزاد کنیم.
نویسنده: دکتر ملانی گرینبرگ
مترجم: هانیه غلامحسینپور